گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند از بخت بد چند روز شکاری نیافتند با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم روباه شادمان شد و گفت چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ گرگ گفت دنبالم بیا تا نشانت بدهم گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او به خانه ای رسیدند خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت این هم آن شکار ببینم چه می کنی روباه که بسیار گرسنه بود ، شتابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت در باز است و مرغ چاق در مرغدانی پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من بی گمان خطری در کمین است بهتر است بی گدار به آب نزنم با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ روباه گفت چیزی نشده تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ گرگ گفت این خانه ، خانه شیخى است که قاضی شهر بزرگ مجاور میباشد و بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید چرا می گریزی چه شده ؟ روباه گفت گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی که قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند ، گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید .
” حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی”