خیلی موهایمان را دوست داشتیم، بیشتر از جان شیرینمان. آنقدر که حاضر بودیم سرمان را بزنند، ولی به موهایمان دست نزنند. مادرمان، وقتی که ما نصفِ بابایمان بودیم، حافظ تمام وقتِ موهایمان بود. همیشه هم میبالید به موهای بلندمان، بیش از آنکه به خودمان ببالد. فصل مدرسه که میشد، میافتاد به تکاپو، که از این دکتر و آن دکتر نسخه بگیرد و انگِ سینوزیت را بچسباند به پیشانیمان، که ناظم و مدیر، دلشان به رحم آید که ما مردنی هستیم و کاری نداشته باشند، با موهایمان.
هوا که آرام میگرفت و سرما که رخت برمیبست، مادر ما دیگر نمیتوانست دست ببرد به دامن طبیبان، برای همین هم به سنت حسنه وقتکشی رو میآورد و آنقدر امروز را فردا میکرد، تا خرداد برسد و همه چیز ختم به خیر شود.
وقتی ما بزرگ شدیم و به سن دبیرستان رسیدیم، تازه دریافتیم که کچلی هم ننگی است در میان ننگها. برای همین هم، مهر شد ماه بدِ خدا، و چون درس خواندن هم کار بیارزشی بود، مهر شد ماه خیلی بدِ خدا. آنقدر بد که از شهریور، زانوی غم میگرفتیم بغل و دلمان را میچلاندیم، جوری که از خورد و خوراک میافتادیم.
یادمان میآید، یکی از سالهای دوره دبیرستان، در به در دنبال مدرسهای گشتیم در شهر، که مدیرش کمتر کاری به کار موهایمان داشته باشد. برای یافتن چنین دبیرستانی، نیاز بود که تحقیقات میدانی راه بیندازیم و به هزار ترفند، از این و آن بپرسیم که در این مدرسه، سرتراشان هم راه میاندازند یا نه؟ حتی در این راه، بابای ما هم کمکمان میکرد و سرِ راه، از این و آن پرس و جو میکرد که کدام مدرسه، در دستور کارش پروژه کچلسازی، جایی ندارد.
ما عاقبت در سال اول دبیرستان، مدرسهای یافتیم دورتر از همه دبیرستانها به خانهمان، که کمتر کار به موی سر بچهها داشت، و ما چهقدر راه رفتیم در سرما که برسیم به مدرسه، و چهقدر در راه، سُر خوردیم و جفت لنگهایمان به هوا رفت و خلق را خنداندیم و ما چهقدر کم آوردیم پولِ تو جیبی، چون باید هی کرایه اتوبوس میدادیم و ما چهقدر آب زدیم به سرمان و کلاه بر سرمان گذاشتیم شبها، و با کلاه خوابیدیم، که صبح که بیدار میشویم، موهایمان پخشِ سرمان شود و کم جلوه کند بلندی موهایمان و ما چهقدر در خواب، ناظم و مدیر و معلم و حتی فراش مدرسه را دیدیم، که ماشین اصلاح به دست، دنبال سر ما کردهاند که موهایمان را بتراشند،آن هم از بیخ ، به راستی ما در دوره بلوغ ، مصادف با دوره سازندگی، چه زجرها کشیدیم که مپرس!
بر گرفته از خاطرات دوست عزیزم ابوذر هدایتى
با افزودن عکس از گوگل