مگر تو این داستان را شنیده بودى ؟

آموزگاراینگونه آغاز گفتار کرد :

“کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند. امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست. کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن. روی عرشه زن و شوهری بودند. هراسان به سوی قایق نجات دویدند؛ امّا وقتی رسیدند دریافتند فقط برای یک نفر دیگر جا مانده است. در آن لحظه، مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش به درون قایق نجات پرید. زن، مبهوت، بر عرشۀ کشتی باقی ماند. کشتی در حال فرو رفتن بود. زن، در حالی که سعی می‌کرد، در میان غرّش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند، فریاد زد و کلامی بر زبان راند.”

image

 

آموزگار دم فرو بست و دیگر هیچ نگفت. پس، از شاگردان پرسید، “به نظر شما زن چه گفت و چه سخنی بر زبان راند؟”

هر کسی چیزی گفت. بیشتر دانش‌آموزان حدس زدند که زن گفت :

                              “بیزارم از تو؛ چقدر کور بودم و تو را نمی‌شناختم!”

آموزگار خشنود نگشت. ناگاه متوجّه شد پسرکی در تمام این مدّت سکوت اختیار کرده و هیچ سخن نمی‌گوید. از او خواست که جواب گوید و اگر مطلبی به ذهنش میرسد بیان کند. پسرک اندکی خاموش ماند و سپس گفت، “خانم معلّم، بر این باورم که زن فریاد زده است که، مراقب فرزندمان باش!”

آموزگار در شگفت ماند و پرسید : “مگر تو این داستان را شنیده بودی؟”

پسرک سرش را تکان داده گفت، “خیر؛ امّا مادر من هم قبل از آن که از بیماری جان به جان‌آفرین تسلیم کند به پدرم همین را گفت.”

آموزگار با ندایی حزین گفت، “آری، پاسخ تو درست است.” بعد، ادامه داد:

“کشتی به زیر آب فرو رفت. مرد به خانه رسید و دخترشان را به تنهایی بزرگ کرد و پرورش داد. سال‌ها گذشت. مرد به همسرش در آن عالم پیوست. روزی دخترشان، هنگامی که به مرتّب کردن اوراق و آنچه که از پدرش باقی مانده مشغول بود، دفتر خاطرات پدر را یافت. دریافت که قبل از آن که پدر و مادرش به مسافرت دریایی بروند، معلوم شده بود که مادرش به بیماری بی‌درمانی دچار شده بود که دیگر زندگی او چندان به درازا نمی‌کشید. در آن لحظۀ حسّاس، پدر از تنها فرصت زنده مانده برای پرورش دخترشان سود جُست. پدر در دفتر خاطراتش نوشته بود، «چقدر مشتاق بودم که با تو در اعماق اقیانوس مقرّ گیرم، امّا به خاطر دخترمان، گذاشتم که تو به تنهایی به ژرفنای آبهای دریا بروی.»”

داستان خاتمه یافت. کلاس در خاموشی فرو رفت. آموزگار می‌دانست که دانش‌آموزانش درس اخلاقی این داستان را دریافته بودند؛ درس مربوط به خیر و شرّ، خوبی و بدی، در این جهان را. در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی، پیچیدگی‎‌های بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است. به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آن که ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم.

کسی که مایل است صورت حساب را پرداخت کند، بدان علّت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج می‌نهد.

کسانی که در محلّ کار، ابتکار عمل را به دست می‌گیرند، نه بدان علّت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک می‌دانند.

کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی زبان به پوزش باز می‌کنند و از در اعتذار وارد می‌شوند نه بدان علّت است که خود را مدیون شما می‌دانند بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود می‌دانند.

کسانی که برای شما متنی را می‌فرستند، نه بدان سبب است که کار بهتری ندارند که انجام دهند، بلکه از آن روی است که مهر شما را در دل و جان دارند. یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد؛ دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد؛ رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد. روزها و ماه‌ها و سالها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود. یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکس‌های ما خواهند افکند و خواهند پرسید، “اینها چه کسانند؟” و ما با اشکی پنهان در چشم لبخندی خواهیم زد زیرا سخنی بس مؤثّر قلب ما را متأثّر می‌سازد؛ پس خواهیم گفت :
“اینها همان کسانند که من بهترین روزهای زندگی‌ام را با آنها گذرانده‌ام.”

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , , | دیدگاه‌ها برای مگر تو این داستان را شنیده بودى ؟ بسته هستند

علاجى کن که دیگر خر نباشى !

image

خری با صاحب خود گفت در راه

که ای بی رحم بی انصاف بد خواه

مرا تا چند زیر بار داری ؟

مرا تا چند با جان کار داری

خدا مرگت دهد تا شاد گردم

ز بند محنتت آزاد گردم

جوابش داد: کای حیوان دربند!

چرا از مرگ من هستی تو خرسند ؟

علاجی کن که دیگر خر نباشی

کشیدن بار را در خور نباشی

و گر نه تا تو خر هستی , بناچار

چه من چه دیگری از تو کشد کار

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای علاجى کن که دیگر خر نباشى ! بسته هستند

خوشبختى چیست ؟

 

image

خوشبختی چیست؟ آیا خوشبختی این است که ثروتمند شویم؟ یا یک خودروی آخرین مدل داشته باشیم؟ یا به یک مقام مهم برسیم؟ یا این که با آرامش زندگی کنیم. آیا موفقیت این است که در کنکور با رتبه بالا قبول شویم؟ یا در تلویزیون برنامه ای داشته باشیم یا این که نه می خواهیم یک زن و یک مادر نمونه، برای همسر و فرزندانمان باشیم؟آیا معنای خوشبختی و شادمانی این است که به اهداف و آرزوهای خود برسیم؟
خوشبختی هم، مثل هر امر دیگری نیاز به اصولی دارد، آنچه مسلم است این که ما می توانیم خوشبخت تر از این که هستیم باشیم، به شرطی که اصولی را در زندگی بدانیم و به آن پایبند باشیم، به شرطی که روش صحیح زندگی کردن را بیاموزیم و تعبیر درستی از زندگی داشته باشیم. خوشبختی و موفقیت بستگی به بینش، احساس و تصور ما از زندگی دارد مثل مثبت اندیشی و داشتن افکار خوب. برای رسیدن به خوشبختی باید به این موارد توجه ویژه کرد:
داشتن هدف مشخص
خوشبختی برای افراد مختلف معانی متفاوت دارد. برای مثال، خوشبختی از نظر یکی آن است که جان و مال خود را وقف کمک به دیگران کند و حال آن که از نظر دیگری ممکن است، داشتن دوستان خوب و یکدل یا رسیدن به شهرت و افتخار و از این قبیل باشد؛ اما چیزی که مهم است و هیچ گاه تغییر نمی کند، این است که هدف باید روشن باشد، زیرا بسیاری از مردم هستند که برای خوشبختی و موفقیت در زندگی بسرعت گام بر می دارند و به طور پیوسته فعالیت می کنند و لحظه ای از لحظات زندگی خود را بیهوده هدر نمی دهند، اما هدف شان مشخص نیست و مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند.
بنابراین برای خوشبخت بودن کافی است بدانیم که چه اهدافی در زندگی داریم، همچنین باید با افکار و روحیه خود بیشتر آشنا شویم و برای رسیدن به اهدافی که باور داریم خوشبخت مان می کنند، برنامه ریزی کنیم. در نتیجه وقتی اهداف مان را دنبال می کنیم، احساس بهتری نسبت به خود پیدا خواهیم کرد. پس باید هدف خود را مشخص کرده، همیشه به آن فکر کنیم و برای رسیدن به آن نقشه بکشیم و تلاش کنیم.
داشتن افکار خوب
همیشه سعی کنیم افکار خوب و مثبت در خیال خود پرورش دهیم و هیچ وقت تسلیم شکست و نا امیدی نشویم. در این صورت موفقیت ما در رسیدن به هدف مان بیشتر خواهد بود. در واقع باید کم کم عادت کنیم بر ترس های بیهوده خود غلبه کنیم؛ زیرا تکرار افکار سالم و مثبت، موفقیت و خوشبختی ما را تضمین می کند. همچنین باید خودمان را عادت بدهیم تا هر روز چند دقیقه به انجام کارهایی که شادمان می کند، فکر کنیم. این چند دقیقه، فرصت لازم برای متمرکز شدن روی نقاط مثبت زندگی را به ما می دهد و ما را به خوشبختی و شادی طولانی می رساند.
پس همیشه بکوشیم، روزی را بدون داشتن افکار خوب سپری نکنیم.
و اما آخرین نکته، غلبه بر قسمت ناخودآگاهی خویش است. ممکن است بگویید، من هیچ وقت در برابر خوشبختی، مقاومتی نمی کنم. درست است، بیشتر مردم چنین تصور می کنند که اراده ای قوی دارند و اگر تصمیم بگیرند که خوشبخت شوند، هیچ چیز مانع آنها نخواهد شد، اما درست در چند قدمی آن، پشت پا به خوشبختی خود می زنند. برای روشن تر شدن مطلب کمی آن را تجزیه و تحلیل می کنیم:
آیا زمانی که در زندگی احساس خوشبختی و موفقیت می کنید، می توانید از آن استفاده کنید و از موفقیت خود لذت ببرید؟ اگر می خواهیم مطمئن شویم که خوشبختی خود را قربانی مقاومت های منفی ناخودآگاهی مان نمی کنیم، باید ببینیم از موقعیت های جزئی روزمره مان چگونه استفاده می کنیم. برای مثال، وقتی شخصی توفیق و همت آن را دارد که درس بخواند و به مدارج بالای علمی برسد، از پیشرفت خود خوشحال شده و احساس خوشبختی می کند، اما اگر هدفش آن باشد که از دیگران از نظر علمی جلو بزند، نه تنها در طول تحصیل، بلکه بعد از فارغ التحصیل شدن هم احساس خوشبختی و نشاط نخواهد کرد، زیرا او در قسمت ناخودآگاهی خود نمی تواند تحمل کند.
و در پایان آنچه ما را خوشبخت و بانشاط می کند، آن نیست که چه هستیم یا چه داریم یا چه می کنیم، بلکه آن است که در مورد اینها چگونه می اندیشیم و عمل می کنیم. در حقیقت خیلی مهم است که درک کنیم و باور داشته باشیم، ما شایسته خوشبخت شدن هستیم.

چاپ دانلود مقاله

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای خوشبختى چیست ؟ بسته هستند

فرق آدم ها وموش ها !

image

 

دکتر اسپنسر جانسون نویسنده کتاب چه کسی پنیر من را برداشت،

فرق بین آدمها وموشها را اینطور توصیف میکند:
وقتی یک موش حس میکند تلاشهایش به نتیجه نمیرسد،روش خود را عوض میکند،اما وقتی آدمها حس میکنند کاری که انجام میدهند به نتیجه نمیرسد، عصبانی وخسته میشوند ودوست ندارند روش خود را عوض کنند.حتی گاهی اگر کسی راهکار تازه ای رابه آنها نشان دهد، حالت دفاعی به خود میگیرند و میگویند
“من همیشه این کار راهمین طور انجام داده ام.” یا “من آدمی این مدلی هستم.”
در اصل این آدمها از پذیرفتن راهکار تازه و انجام آن میترسند و حس میکنند ترسشان به این معناست که دیگر روشها اشتباه است.
همیشه آنچه به نظر ما طبیعی وصحیح به نظر میرسد، در اصل محصول باورهایمان است وبه ندرت نشان دهنده همه احتمالات و امکانات پیش رویمان یا تخمین صحیحی از توانایی هایمان است.
اگر میخواهید در زندگی خود نتایج متفاوتی بدست بیاورید باید از حصاری که به منظور راحتی دور خود کشیده اید،پا را فراتر بگذارید و راهکارهای متفاوتی را امتحان کنید.

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای فرق آدم ها وموش ها ! بسته هستند

چرا در دنیا مسابقه ” خرسواری” برگزار نمی شود ؟!

عکسِ تزینى از کوچ ایل

عکسِ تزینى از کوچ ایل

پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند ، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.

اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند ، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد ، پرداخته و تمام تمرکزش ،ممانعت از کار دیگران است، یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند. !
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسد.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند ، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن ، به بهانه مختلف ،مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند :
” فلانی ، مسابقه خر سواری راه انداخته است! “

Rouzbehi.ir

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چرا در دنیا مسابقه ” خرسواری” برگزار نمی شود ؟! بسته هستند