تریاک مجانى در قهوه خانه ها

image

پیشینه مواد افیونی در ایران :
تریاک به معنای پادزهر است که معربش تریاق بود که برای دفع زهر به کار می بردند. تریاک شیره میوه گیاه خشخاش است که با تیغ زدن آن به طرق مخصوصی می گیرند.
این شیره در ابتدای خروج از میوه کپسول شکل خشخاش سفیدرنگ است ولی در مجاورت هوا تغییررنگ داده، ابتدا زرد و سپس قهوه ای می شود. شیره حاصل حاوی آلکالوئید بسیار است.
تریاک از جمله مواد مخدری است که قرن ها خوردن و کشیدن آن در ممالک شرق متداول بوده است. مصرف تریاک به منزله دارویی مسکن و اثربخش در ایران نتیجه تحقیقات دو پزشک ایرانی بوعلی سینا و حکیم فخر رازی بوده است. آنان در شمار نخستین پزشکانی بودند که در قرن دهم میلادی به گونه ای همه جانبه تریاک را شناختند و آن را به عنوان پادزهر مورد استفاده قرار دادند و به جهانیان شناساندند، آنها همچنین به اثرات سوء آن بر بدن نیز آگاه بودند.
به طور کلی استعمال تریاک در ایران را برخی ره آورد حمله اعراب یا چنگیز به ایران می دانند و دسته ای معتقدند که سپاه نادرشاه هنگام اقامت خود در هندوستان تریاک کشی را از هندی ها فراگرفته و با خود به ارمغان آورده اند. تا قبل از دوره صفویه به تریاک افیون می گفتند که اشعار زیر بیانگر آن است:
چه حال است این که مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند هیپون

(ناصر خسرو)
از آن افیون که ساقی در می افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار

(حافظ)
در زمان صفویه خوردن حب تریاک و نوشیدن شربت کوکنار (جوشانده خشخاش) متداول شد. به احتمال زیاد شروع جنگ میان ایران و عثمانی و ایجاد مناسبات میان شاهان صفوی و سلاطین عثمانی باعث رواج خوردن افیون در ایران شده است. در عهد صفویه اعتقاد بر این بود که خوردن شیره کوکنار آدمی را دلیر می کند. تریاک که حاوی شیره کوکنار، هل، جوز هندی، دارچین، زعفران، عنبر یا جوزبویا بود ابتدا در زمان شاه طهماسب اول به صورت پراکنده میان اعیان و درباریان رواج پیدا کرد و سپس در میان توده مردم رایج شد. شاه عباس اول در سال های ابتدای سلطنت خود کارمندان تریاکی دربار را بیرون کرد. همچنین برای مدتی نوشیدن آب کوکنار و خوردن تریاک را در میان سپاهیان خود منع کرد، زیرا با مصرف تریاک سربازان سست و بی اراده می شده و جهت جنگ کم تحرک می شدند. حتی شاه عباس مصرف تریاک را در تمام ایران ممنوع و برای متخلفان مجازات اعدام معین کرد. در زمان شاه عباس اول بهترین نوع تریاک از ناحیه لنجان اصفهان بدست می آمد. مردم معتقد بودند با خوردن تریاک قوت می گیرند و معتقد بودند که تریاک بیماری صرع را شفا می بخشد.
در دوره قاجار استعمال تریاک در مازندران عمومیت پیدا کرد، زیرا معتقد بودند این سم برای جلوگیری از بیماری هایی که از باتلاق ها تولید می شد مفید است. در قهوه خانه های ایران دوره قاجار مصرف تریاک بلامانع بود. در این دوره دولت تریاک مجانی در اختیار قهوه چی قرار می داد و در عوض سوخته آن را با پول از قهوه چی می خرید. بر این اساس قهوه چیان میان راه موظف بودند که در هفته مقدار معینی سوخته تریاک تحویل دهند و در غیر این صورت جلوی کارشان گرفته می شد
واقع شدن ایران به عنوان پل ارتباطی انگلیس و هند را باید سبب رشد کشت خشخاش در ایران بخصوص خراسان به حساب آورد، به طوری که در این زمان تریاک به عنوان یکی از مهم ترین صادرات ایران بویژه خراسان محسوب می شد.
تا پیش از قرن ۱۹ تریاک در ایران به طور رسمی کشت نمی شد و آنچه از بررسی اسناد و مدارکی همچون روزنامه وقایع اتفاقیه بدست می آید این است که در دوره امیر کبیر کشت خشخاش بصورت آزمایشی در اطراف تهران انجام گرفته است. شاید اولین عاملی که در گسترش و رواج مواد مخدر در ایران بیشترین سهم را داشت، پذیرش آن به عنوان یک داروی مسکن از سوی مردم به علت فقدان بهداشت و بی اطلاعی مردم، یعنی ناآگاهی و عقب ماندگی فرهنگی مردم در دوران قاجاریه، مناسب ترین زمینه را برای پذیرش این گونه تصورات فراهم کرد و تریاک در فرهنگ جامعه ما جای گرفت.

بر گرفته از :

۱ ـ دلاواله پیترو، ۱۳۸۰، سفرنامه دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، جلد دوم، تهران، نشر قطره

۲ ـ راوندی مرتضی، ۱۳۸۳، تاریخ اجتماعی ایران، جلد هفتم، تهران، نشر نگاه

۳ ـ شهری جعفر، ۱۳۶۷، تاریخ اجتماعی ایران در قرن سیزدهم، جلد پنجم، چاپ پنجم، نشر خدمات فرهنگی رسا و نشر اسماعیلیان

۴ ـ صفا ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، جلد پنجم، تهران، نشر فردوس

۵ ـ فلسفی نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، جلد اول، تهران، نشر علمی

۶ ـ معین محمد، ۱۳۸۲، فرهنگ معین، تهران، انتشارات زرین، ج ۲

                       ”  شهرزاد احمدپور سامانی” 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای تریاک مجانى در قهوه خانه ها بسته هستند

یادداشتى بر دموکراسى یا دمو قراضه

صادق کرمیار نویسنده و کارگردان تلویزیون یادداشتی درباره کتاب «دموکراسی یا دموقراضه»

اثر سید مهدی شجاعی نوشته که اینگونه است :

image
پیش درآمد

بعد از انقلاب بلشویک ها در روسیه تزاری ساختار مدیریت در جهان دچار تغییرات بنیادین شد. تئوری‌های مارکس و انکلس نه تنها در کشورهای به اصطلاح بلوک شرق که کم‌کم در قلب اروپا و آمریکا طرفدارانی پیدا کرد و گروه‌های سوسیالیستی و مارکسیستی در متن و بطن سرمایه‌داری شکل گرفت. مدیریت سیاسی و به طبع آن مدیریت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رهبرانی چون لنین و استالین مانند بلدوزر پیش می‌رفت و همه شئون زندگی اجتماعی و حتی فردی مردم شوروی را تحت تأثیر قرار داده بود.

در این میان هنر و ادبیات هم از این تغییرات بی نصیب نماندند و ادبیات سوسیالیستی با دیدگاه‌های برگرفته از تئوری‌های مارکسیستی شکل گرفت و نویسندگانی مانند شولوخوف و گورکی اتفاقا آثار درخور توجهی نوشتند که البته در تاریخ ادبیات نتوانستند جایگاه درخوری پیدا کنند و در طبقه‌بندی همان ادبیات سوسیالیستی محصور ماندند.

حمایت‌های گسترده نظام کمونیستی از نویسندگان هوادار خود هم نتوانست این نوع ادبیات را ماندگار کند، به مرور نویسندگان منتقد سر برآوردند. در سال‌های بعد، نویسندگان مخالف نظام سوسیالیستی در شوروی یا کشورهای بلوک شرق کم کم یا به زندان افتادند و یا تبعید شدند و اغلب به کشورهای اروپایی و برخی هم در آمریکا مقیم شدند.

مهم‌ترین نکته در مورد نویسندگان منتقد شوروی این است که تقریبا همه آنان پیش از آن که کارشان به تبعید و زندان بکشد، در زمره نویسندگان طرفدار مارکسیست و عضو حزب کمونیست شوروی بودند. نمونه بارز آنها از درون شوروی، الکساندر سولژنیتسین و نمونه دیگر میلان کوندرا از چکسلواکی اشغال شده توسط شوروی است.

سولژنیتسین از طرفداران دو آتشه کمونیسم بود تا جایی که بعد از فارغ التحصیلی به ارتش می رود و علیه آلمان می جنگد. اما همین که انتقادات او از استالین در نامه‌هایش به یکی از دوستانش لو می رود، مورد غضب واقع می شود و همین نقطه آغاز زندگی جدید او به شمار می رود. زندان و تبعید و… تا جایی که همسرش از او به عنوان «دشمن خلق» در دادگاه شکایت می‌کند تقاضای طلاق می کند و جدا می شود و او ناچار می شود مهمترین رمان خود یعنی «بخش سرطان» را به صورت زیرزمینی منتشر کند.

میلان کوندرا هم از اعضای فعال حزب کمونیست چکسلواکی بود که بعد از حمله شوروی به این کشور تمام آثارش ممنوع می‌شود و اتهام «فرد گرایی» که از اتهام‌های سنگین روشنفکری آن زمان بود، عرصه را بر او تنگ می کند و ناچار به فرانسه می‌گریزد. نوشته های اینان اغلب علیه حکومت‌های توتالیتر حاکم بر شوروی و کشورهای بلوک شرق بود.

البته نویسندگان دیگری از بلوک غرب مانند جورج ارول در رمان ۱۹۸۴ حکومت‌های توتالیتر را ترسیم می کند و در قلعه حیوانات اساس حرکت‌های انقلابی را زیر سوال می برد و نشان می دهد که همان کسانی که انقلاب می کنند، بعد از مدتی خود تبدیل به دیکتاتورهای جدید می شوند.

در این میان کمتر نویسندگانی را می بینیم که نظام دموکراسی و لیبرال دموکراسی غرب را به چالش کشیده باشد. اگر به عنوان نمونه نویسنده‌ای مانند بارگاس یوسا در رمان «جنگ آخر الزمان» انگلیس را عامل شورش در برزیل معرفی می کند، اما در نهایت مردم عوام زده این کشور را مقصر می داند که در پی مردی مقدس‌مآب به راه می افتند و با نظام جمهوری که نشان شیطان معرفی شده به مقابله می پردازند.

رمانی در نقد دموکراسی

چندی پیش رمانی از سید مهدی شجاعی خواندم به نام «دموکراسی یا دموقراضه» در این رمان شجاعی بازی حاکمان با واژه دموکراسی را مورد نقد قرار داده و با حکومت‌هایی شوخی کرده که نمونه های آن را می توان در کشورهای آمریکای لاتین مانند ونزوئلا و کلمبیا و شیلی سراغ گرفت.

در این کتاب هیچ دیکتارتوری برای توجیه کارهای خود مانند کمونیست ها مدافع توده های مردم نیست. بلکه مدافع دموکراسی است، دموکراسی تعریف شده توسط حاکمی به نام «ممول». این بار ممول سنگ توده‌های کارگر و زحمتکش را به سینه نمی‌زند، بلکه او طرفدار دموکراسی و رأی مردم است.

شجاعی از زاویه تازه‌ای به مفهوم دموکراسی نگاه کرده و شوخی او با رئیس جمهور مادام العمر حکومت دموکرات که خود تناقضی آشکار در تعریف این واژه است، طنزی گزنده را شکل داده که در عین حال ملاک‌ها و شاخصه‌های این نوع حکومت ها را به خواننده معرفی می‌کند.

در همان فصل اول رمان، گویی همه تقصیرها به عهده مردم است و حاکمان و پادشاهان بی گناهند.

«… و این نشان می‌دهد که در رفتار ناملایم و احیانا خشونت آمیز و مستبدانه حاکمان و پادشاهان نسبت به مردم، همیشه پادشاهان مقصر نیستند. خیلی وقت ها مردمند که اول سر شوخی را باز می‌کنند و خشم و خشونت حکام را برمی انگیزند.»

شجاعی یکی از شاخصه های این نوع حکومت را نفی تمام حاکمان قبلی می داند و حاکم جدید برای اثبات حقانیت خود تمام حاکمان قبلی را به باد ناسزا می گیرد. عنوان فصل سوم رمان «همه گذشتگان همه جور فحش بوده اند.» است.

در بخشی از این فصل می نویسد: «او برای تفهیم هر چه بهتر مردم ناگزیر شد افرادی را با عنوان روشنگران تربیت کنند و مردم را نسبت به فجایع دوره های پیشین و ظلم و ستم های برادران، آگاه سازند.»

رانت خواری در حد چپاول اموال عمومی یکی دیگر از ویژگی‌هایی است که نویسنده به دست می دهد. در فصل بعدی با عنوان «کسی که بیشتر می بیند، بیشتر می دزدد» این شاخصه را با طنزی ظریف حکایتی از مردی نابینا و مردی بینا می آورد که مشغول خوردن توت بودند و قرار بود یکی یکی توت بردارند، اما کم کم مرد نابینا دو تا دوتا و بعد سه تا سه تا و بعد مشت مشت توت برمی داشت و در توجیه رفتارش به مرد بینا می گفت:

«خودت شاهد بودی که من هم اول با یکی یکی شروع کردم، ولی ناگهان به ذهنم رسید: «من که نمی بینم. از کجا معلوم رفیقم که تو باشی، دو تا – دو تا برنداری و من عقب بیفتم!» پس دو تا دو تا برداشتم ولی باز فکر کردم که از کجا معلوم … تا رسید به مشت مشت.»

عناوین فصل‌های رمان هم ملیح است و هم تلخ، تا این که در یک سوم پایانی داستان فصلی را به اصول باقیمانده دموکراسی اختصاص می دهد. برخی از این اصول چنین است:

– هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می توانید.

– برای هر نقص و کاستی و کمبودتان معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند.

– طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند.

– مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته دیگر باشند.

– مردم در صورتی به شما احترام می گذراند یا از شما فرمان می برند که محتاجتان باشند.

– دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده هر کسی ساخته نیست.

راوی در انتهای داستان تکلیف منتقدان این داستان را که در واقع برگرفته از اسناد تاریخی قابل دسترس اوست، تکلیف منتقدان خود را هم روشن کرده است. او می گوید:

«برخورد این منتقدین مادرزاد، با صفحات اخیر، به روشنی قابل پیش بینی است. ابتدا دچار بهت و منگی و گنگی می شوند، بعد شابلون دست دوم و زنگ زده خود را از خورجین کوچک محفوظات در می آورند و روی این صفحات قرار می دهند و مشغول ارزیابی می شوند و هر چه با خود و شابلون و مطلب کلنجار می روند، به دلیل تعارضات آشکار با معیارهای رسمی و متعارفشان، به جواب نمی رسند و چون بناست با هر چه نمی فهمند، به مخالفت و عداوت و ستیز برخیزند، با ذوق زدگی هر چه تمامتر از این که به تعبیر خودشان، کتک خوری ملس یافته اند، مشغول تاخت و تاز می گردند. و…»

به هر حال، از آنجا که تحلیل و نقد ادبی باید بتواند ارزش زیبایی شناختی اثر را توضیح دهد و برای این که بتواند بگوید چرا یک اثر زیبا و اثر دیگر نازیباست باید به عناصر مشخص و قابل درک دست یافته باشد. مهمترین این عناصر عبارتند از تقابل، تناظر و تناسب. با به کارگیری این سه عنصر می توان نگاه عمیق‌تری به رمان «دموکراسی یا دموقراضه» داشت.

شجاعی با ایجاد تقابل یعنی ترسیم فضاهای متضاد در سرتاسر داستان توانسته هارمونی خوش آهنگی پدید آورد که در هر بخش خواننده را وارد فضای جدید و لذت‌بخش کند. این تقابل و تضاد در سیر داستان هم شکل ذهنی دارد که «ممول» شخصیت اصلی داستان با آن درگیر است و خواننده را نیز با خود درگیر می کند و هم شکل عینی دارد که تقابل میان مردم و «ممول» است.

عنصر تناوب نیز تقریبا تا فصل پایانی توانسته ریتم خود را حفظ کرده و تقابل موجود در داستان را به شکلی هارمونیک در بستر داستان به تناوب برای خواننده ترسیم کند. فقط در فصل پایانی است که به نظر می رسد از روند روایت داستانی به روایت ذهنی راوی می پردازد و خواننده را وارد فضای جدید می کند.

عنصر تناظر نیز در این داستان برای شخصیت اصلی به شکلی هماهنگ با ساختار داستان وجود دارد. یعنی «ممول» در سرتاسر داستان یک حالت مشخص ندارد. گاه خوشنود و خرسند است و گاه نگران و ناامید. گاه در ترس و بیم به سر می برد و گاه در اوج شجاعت و دلیری. همین ویژگی باعث جذاب شدن این شخصیت می شود.

تناسب موجود میان رفتار و اندیشه «ممول» و کنش و واکنش مردم نیز از ویژگی های دیگر این رمان است که شجاعی با ظرافت به آن پرداخته و این تناسب از یک سو میان رفتار و اندیشه‌های «ممول» و غافلگیری خواننده در پیش بینی رفتار بعدی او وجود دارد و از سوی دیگر تناسب میان کنش و واکنش مردم نسبت به دستورها و قوانین «ممول» است که در میان تضادها و تناظرها، رفتارهای متناسب با موقعیت را از خود نشان می دهند. از این روست که «دموکراسی یا دموقراضه» را می توان از کارهای زیبا و ظریف سید مهدی شجاعی به شمار آورد.

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای یادداشتى بر دموکراسى یا دمو قراضه بسته هستند

دروغ گفتن هنر است !

دروغ گفتن ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻨﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻭ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﺮ، ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﻭﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﻭ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻗﺎﺑﻞ
ﻗﺒﻮﻝﺗﺮ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﭘﺬﯾﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ !


داستانى شیوا به گونه طنزى زیبا ودلپسند
برگرفته از دموقراضه نوشته سید مهدى شجاعى

نوشته سید مهدى شجاعى

نوشته سید مهدى شجاعى


ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻤﻮﻝ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻏﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺍﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻭﺻﯿﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﻫﺮ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ٢۵ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﻓﺮﺩ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺧﺮ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﻣﻮﻗﺮﺍﺿﻪ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺭﺳﯿﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻃﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ
ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺎﻟﻮﮒ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﯾﻦ
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ :

ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﭼﻮﭘﺎﻥ :

ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ! ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺑﻬﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﯾﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ.
ﺷﻤﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﻮﯾﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ
ﮐﻨﯿﺪ.
ﺑﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ، ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ. ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﺟﻮﺭ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺨﺮﯾﺪ. ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺳﺖ : ﻗﯿﻤﺖ
ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪ ﭼﺎﻕ ﻭ ﭼﻠﻪ. ﻗﯿﻤﺖ ﺑﻘﯿﻪﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺩﺭ ﺣﺪ ﭘﺸﮕﻞ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ.
ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﺭﯾﺰﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﺪﻭﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﻨﺪ. ﻣﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻋﺼﯿﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﺍﺧﻼﻗﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻨﺪ.

ﯾﮏ ﺗﺸﮑﯿﻼﺗﯽ ﺭﺍ ﺗﺄﺳﯿﺲ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ، ﯾﺎ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻥ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﻭﺭ ﺳﺮ ﻣﺮﺩﻡ. ﮐﺎﺭﺵ
ﭼﯿﺪﻥ ﻣﻮﺍﻧﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ، ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ. ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ با ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﺟﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩ. ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﻩٔ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﭽﺮﺧﻨﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪﺍﯼ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً
ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﺑﮑﻨﻨﺪ.

ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﺣﻘﻮﻕ ﻭ ﻣﻮﺍﺟﺐ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻭﻝ، ﺑﻪ ﻃﻤﻊ ﻣﻮﺍﺟﺐ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻥ ﻣﻮﺍﺟﺐ، ﻣﺮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺩﻭﻡ، ﺍﺯ
ﺗﺮﺱ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺍﻭﻝ، ﻣﻄﯿﻊ ﻭ ﻣِﻨﻘﺎﺩ ﺷﻤﺎ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﻣﻤﻠﮑﺖ، ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﯽﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ
ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﮑﺸﯿﺪ ﯾﺎ ﺩﻏﺪﻏﻪﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ

ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺴﺎﻭﯼ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ : ﻋﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺹ. ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ، ﻧﺴﺒﺖ ۹۹ ﺑﻪ
۱ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﻫﺮ ۱۰۰ ﻧﻔﺮ، ۹۹ ﻧﻔﺮ ﻋﻮﺍﻡﺍﻧﺪ – ﻋﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ – ﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻡ
ﻋﺎﻗﻠﯽ، ۹۹ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﯾﮏ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺲ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭ ﻫﯿﭻﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ
ﻧﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻟﺰﻭﻡ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺟﻠﺐ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ. ﭼﺮﺍ ﮐﻪ :
ﺍﻭﻻً : ﺟﻠﺐ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺹ ﺍﺳﺖ.
ﺛﺎﻧﯿﺎً : ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻋﻮﺍﻡ ﺭﺍ ﻓﻠﻪﺍﯼ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ؛ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻮﺩ.
ﺛﺎﻟﺜﺎً : ﻋﻘﻞ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺍﺹ، ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﻫﻢ
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.

ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻢﺗﺮ، ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﻭ ﺭﺃﯼﮔﯿﺮﯼ، ﺭﺃﯼ ﺧﻮﺍﺹ ﻭ ﻋﻮﺍﻡ ﯾﮏﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ. ﺭﺃﯼ ﺁﺩﻡ ﺧﺎﺹ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﯾﺎ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻋﻮﺍﻡ ﻧﯿﺴﺖ. ﭘﺲ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻐﺰ ﺧﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺸﮑﻼﺕﺷﺎﻥ
ﺟﺪﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ.

ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ : ﺍﯾﻦ ﻋﻮﺍﻡﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺭﻗﻢ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ
ﺟﺪﯼ ﮔﺮﻓﺖ، ﻭﻟﯽ ﺧﻄﺮ ﺧﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﭼﺮﺍ. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺹ، ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﭘﻠﯿﺪ ﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪﺍﯼ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯﺷﺎﻥ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﯾﺪ، ﮐﺎﺭ ﺩﺳﺖﺗﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
ﻋﻮﺍﻡ، ﻫﺰﺍﺭﺗﺎﯾﺶ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺹ ﯾﮏﺩﺍﻧﻪﺍﺵ ﺯﯾﺎﺩ. ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺑﮑﻨﯿﺪ، ﺑﮑﻨﯿﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ
ﻻﺍﻗﻞ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽﺷﺎﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﻧﺸﻮﺩ.
ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﻋﺎﺟﺰﯾﺪ، ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ. ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥﺗﺮ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻦﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺎﻃﻊﺗﺮ ﻭ ﻣﺤﮑﻢﺗﺮ ﻭ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ
ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﯼ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭ ﺭﻧﺪ. ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﯾﺎ ﻧﺸﺪﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ
ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺸﺪﻧﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻧﻘﺺ ﻭ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻭ ﮐﻤﺒﻮﺩﺗﺎﻥ، ﻣﻌﺠﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﻟﯿﻞ ﻭ ﺣﮑﻤﺖ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ
ﺑﺨﻮﺭﺍﻧﯿﺪ. ﻣﺮﺩﻡ، ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮ ﺷﺪﻥ. ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﮑﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ
ﺩﺭ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ، ﺩﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﺩﻫﯿﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩﯼ ﺗﺄﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﻧﯿﺎﻣﺪﯾﺪ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻔﻬﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ
ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﻭ ﺛﻤﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ، ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺗﻮﺍﻥ
ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ…
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﮐﻤﺘﺮ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ، ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺮﻏﯿﺐ ﮐﻨﯿﺪ. ﻧﻐﺰﺗﺮﯾﻦ ﮐﻼﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﯾﺪ : ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﺪ، ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ : ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﺎ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ
ﺩﺷﻤﻦ، ﺗﺤﻘﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩ، ﺗﺠﻠﯿﻞ ﮐﻨﯿﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﺪﺭ ﺑﻨﺸﺎﻧﯿﺪ. ﻣﻨﺎﺻﺐ
ﻣﻬﻢ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭﯾﺪ. ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ؛ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ، ﺟﺰ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﻭ
ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﻭ ﮔﻮﺷﻪﮔﯿﺮﯼ، ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﯾﮏﺷﺒﻪ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﺪ. ﺗﻐﯿﯿﺮ
ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏﻋﻤﺮ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ، ﮐﺎﺭ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ
ﻋﻤﻞ ! ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ، ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ، ﻓﻘﺮ ﻭ ﺧﻔﺖ ﻭ
ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩﯼ، ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺟﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ
ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻋﻤﻮﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ. ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺮﻣﺖ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ
ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻥﺷﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺩﺳﺖﺑﻪﺩﻫﻦ ﻧﮕﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﯾﺎ ﭘﺎﭼﻪﺍﺵ ﺭﺍ
ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﯾﺎ ﺗﺤﻮﯾﻠﺶ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺸﺨﺼﺎً ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﺩﺯﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻭ
ﭘﺸﺖﻫﻢﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺧﻼﻓﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﯼ ﺍﺑﻠﻪ، ﺗﺼﻮﺭﺷﺎﻥ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻞ ﺑﺮ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺧﻼﻓﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﻮﺩ.
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﺑﻮﻕﻫﺎ ﻭ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ : ‏

« ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯿﻢ. ‏» ﻭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ : ‏«ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ
ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺎﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪﯼ ﻋﻤﺮ ﺑﺒﻨﺪﯾﻢ. ‏»

ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﻨﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻭ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﺍﺻﻞ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﺮ، ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﻭﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﻭ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻗﺎﺑﻞ
ﻗﺒﻮﻝﺗﺮ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﭘﺬﯾﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ !

منتشرشده در یاد گذشتگان | برچسب‌شده , | ۱ دیدگاه

متواضع باشیم

image

 

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ…
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ!!!
ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ …
ﺑﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ ‘
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۵ ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ …
ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ!!! …
ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد،!!!
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
«ﻣﻦ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭﻣﯽﺭﻭﻧﺪ،
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با ﻣن ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣن خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ…
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم…
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍﻧﺸﻨﯿﺪﻡ…
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ …
ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ

 “. متواضع باشیم “

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای متواضع باشیم بسته هستند

گزیده اى از داستانهاى عبید زاکانی

image
به باور بسیاری از ادیبان ، عبید زاکانی بزرگترین شاعر و نویسنده ی طنز پرداز ادب پارسی است.او تمام ویژگی های یک ایرانی هوشمند را با خود دارد.عبید در سده هشتم می زیست و همانند حافظ رند و عیار بود. اما بسیار بی پرواتر از او.بعضی از سر ناآگاهی او را هجو گو دانسته اند.اما بدون شک ادبیات فارسی دری، طنزپردازی زیرک تر و بی باک تر از او به خود ندیده است.در ادامه گزیده چند حکایت از عبید زاکانی را با هم می خوانیم.

 

حکایت

میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند:

تلقین او گوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود

 

حکایت

روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ چند حیله دانی؟

گفت : از صد فزون باشد. اما نیکو تر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد.

حکایت

مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی!

گفت: اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد.

حکایت
شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود چوبهای سقف بسیار صدا می کرد به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد پاسخ داد که چوبها ی سقف ذکر خدا می کنند
گفت : “نیک است اما می ترسم که این ذکر منجر به سجده شود”.

حکایت
درویشی گیوه در پای نماز می گزارد. دزدی طمع در گیوه ی او بست.
گفت : با گیوه نماز نباشد!درویش دریافت.گفت : اگر نماز نباشد گیوه باشد.

حکایت

مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد.

گفت: مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی؟

گفت : خوش ندارم که تهی دست روانت کنم.

حکایت

شخصی دعوی خدایی می کرد.او را پیش خلیفه بردند.

اورا گفت:پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می کرد ، او را بکشتند.

گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده ام.

حکایت
دزدی در شب خانه ی فقیری می جست.فقیر از خواب بیدار شد گفت:
ای مردک! آنچه تودر تاریکی می جویی ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم.

حکایت

نحوی در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟

گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، کشتی می‌خواست غرق شود.

ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه

گفت: ” کل عمرت برفناست!”

حکایت

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟

گفت: دلالان را

گفتند:‌ چرا؟

گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای گزیده اى از داستانهاى عبید زاکانی بسته هستند