عکس هایى زیبا از دنیاى حیوانات

عکاسی از حیوانات شاخه‌ای از عکاسی طبیعت است که عکاس روی حیوانات رفتارها و عادات آنها تمرکز می کند و لحظه های ناب و حیرت انگیز را شکار می کند. عکاسی حیوانات شامل گرفتن عکس از پرندگان، حیات وحش، زندگی زیر آب و زندگی در جنگل می شود که عکاس ساعت ها مانند شکارچی در کمین حیوان می نشیند تا وی را در لحظه ای ناب شکار کند. این عکس ها در بخش های طبیعت صفحات عکس رسانه ها و سایت هایی چون نشنال جئوگرافی به طور ثابت منتشر می شود. در همین رابطه اما عکس های تصادفی از حیوانات هم در رسانه ها کم نیستند. لحظاتی که یک حیوان به ناگاه با حالتی خاص در برابر دوربین عکاس ظاهر می شود یا با حرکت چیزی را به هم می زند و حرکاتش ثبت می شود. مجموعه زیر عکس هایی از دنیای حیات وحش و حیوانات خبرساز در چند روز اخیر است که در خبرگزاری ها و پایگاه‌هایی چون نشنال جئوگرافی، کترز و اسمیتسون منتشر شده است.

 

image image image image image image image image image image image image image image image image

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای عکس هایى زیبا از دنیاى حیوانات بسته هستند

نگاهى به تراژدى رستم وسهراب

 

image

 

داستان رستم و سهراب یک تراژدی است و پی رنگ داستان از شبکۀ استدلالی استواری برخوردار است و رویدادها تنها به لحاظ ارتباط علّت و معلولی در آن جای گرفته است نه از روی تصادف.

سیر رویدادها در پیوندی اندام وار با یکدیگر کاملاً طبیعی جلوه میکند و از این رو تأثیرِ ژرفی بر خواننده میگذارد. به برخی از پیوندهای اندام وار رویدادها اشاره میکنیم:
شور جوانی سهراب نیرومند که آرمانی بلند(جنک با کاوس و افراسیاب) را با جستجو برای یافتن پدر درآمیخته است؛ استفادۀ افراسیاب از جوانی و ناپختگی سهراب بر ضدّ ایران؛ شکست سخت هجیر و گردآفرید از سهراب و نمایش شکوهمند دلاوری سهراب و در نتیجه ایجاد زمینۀ مناسب برای یاری گرفتن کاوس از رستم؛ هجیرِ اسیر دست سهراب که ضرب شست سهراب را خود چشیده بود، با دلایلی که برای او کاملاً قانع کننده است(بیم از کشته شده رستم به دست سهراب) نام رستم را پنهان میکند تا مبادا پهلوان یگانۀ ایران به دست جوان تازه کار کشته شود(مهدی قریب هجیر را چنین فحش باران می کند: کوته بین، اندک خرد، و بدکردار) ژنده رزم دایی سهراب که رستم را می شناسد و از سوی خواهرش مأموریت دارد که رستم را به سهراب بشناساند، به صورت کاملاً اتفاقی کشته می شود و راه برای بروز فاجعه هموار میگردد. خودِ رستم به رغم اصرارِ سهراب بنا به دلایلی کاملاً منطقی در پیوند با ساختار کلّی داستان که در سخنان رستم نهفته است، نامش را بدو نمی گوید وخودرامعرفى نمیکند اما منشأ تراژدی کجاست؟

ارسطو در فن شعر اصطلاحی به کار برده است به نام هامارتیا که آن را به نقیصۀ تراژیک یا Tragid Flaw بر گردانده اند. از آنجایی که ارسطو اصطلاح هامارتیا را – مانند مفاهیم دیگر تراژدی – توضیح و بسط نداده، از همان دوران او به این سو این اصطلاح مورد بحث و تفسیر فراوان قرار گرفته است. والتر کافمن در فصل پانزدهم کتاب خود با عنوان تراژدی و فلسفه، برداشتها و تفسیرهای گوناگون را در این بارۀ مورد بحث و بررسی قرار داده است. واژۀ هامارتیا میتواند به عیب و نقص یا خطا ترجمه شود. برخی بر آنند که هامارتیا نشان دهندۀ نوعی نقص یا ضعف اخلاقی و فکری است. در مقابل، گروهی دیگر آن را برابر خطا یا اشتباه دانسته و استدلال کرده اند که منظور ارسطو اشتباه کردن و عدم تشخیص هویت خویشان نزدیک بوده است.

برخی دیگر نیز با توجّه به کتاب اخلاق ارسطو، هامارتیا را خطایی ناشی از جهل به شرایط میدانند، یا عمل نادرستی که آگاهانه اما به غیر عمد صورت میگیرد و گروهی نیز آن را نوعی نقص شخصیتی محسوب میکنند که باید از اشتباه و خطای ساده از یک سو، و از شرارت و بدجنسی ناب از سوی دیگر متمایز گردد.
یکی از بهترین و جذاب ترین تحلیل ها را در بارۀ هامارتیا به ویژه در تراژدی اودیپوس، هگل ارائه داده است. هگل دریافت که آنچه ما در مرکز بزرگترین تراژدی های اشیل و سوفکلس مشاهده می کنیم، برخوردی تراژیک است، نه یک قهرمان تراژیک، و اینکه ستیز و نزاع مشهود در آنها، نبرد میان خیر و شر نیست، بلکه در واقع ستیزی است میان مواضع و دیدگاه هایی یک سویه که هر یک تا حدی تجسّم خیر و نیکی هستند.
هگل به جای گناه یا نقیصه یا خطای تراژیک، مسئولیت و رنج تراژیک حقیقی را به کار میبرد. به نظر او رنج اودیپ نتیجۀ مستقیم اعمال و تصمیمات اوست، اما او در همۀ مراحل محق بوده است. اودیپ در برابر لایوس، مرد خشنی که راه را براو بسته است، با کشتن وی از خود دفاع میکند. پس از رها شدن شهر تب از سلطۀ اسفینکس، از اودیپ خواسته می شود تا با یوکاستا ازدواج کند و تأکید و اصرار او بر ادامۀ تحقیقات تا یافتن قاتل لایوس به منظور نجات اهالی شهر از طاعون وحشتناک کاملاً تحسین برانگیز است. او از لحاظ اخلاقی خطایی نکرده است، با این حال بار گناه قتل پدر و زنای با مادر بر دوش اوست. اودیپ گناه خود را به تمامی مى پذیرد و هیچکس را نیز در اندکی از این گناه شریک نمیکند.
قهرمان سوفوکل نه موجودی رنجور و غم انگیز است که متحمّل بی عدالتیِ دهشتناکی گشته است، و نه شخصیّتی است که در پایان سزاوار مجازاتی سخت و بی رحمانه باشد. پس از کور گشتن اودیپ احساس ما آن نیست که سرانجام عدالت تحقق یافته است.

به نظر نگارنده برداشتهای هگل از تراژدی اودیپ در مورد داستان رستم و سهراب نیز کاملاً صدق میکند.
رستم و اودیپ هردو دارای سجایای اخلاقی نیکویی هستند، ولی ویژگی تراژدی به این است که این سجایا به آنان هیچ کمکی نکند. رستم در برابر سهراب از خود و از کشورش دفاع میکند و از این رو، مانند اودیپ خطایی مرتکب نشده است، ولی با این حال بار گناه کشتن پسرش بر دوش اوست(رنج تراژیک حقیقی). خوانندۀ داستان نه سهراب را لایق چنین مجازاتی میداند و نه رستم را به تمامی مسئول کشته شدن سهراب. رستم بی آنکه خطایی مرتکب شده باشد، مسئولیت گناه خود را می پذیرد و به گردن هیچکس دیگر نمی اندازد. خواننده با هردو قهرمان سخت احساس همدردی میکند.

 

image

برای سهراب از آن رو دل می سوزاند که در آرزوی دیدار پدر- هرچند مسیر درستی انتخاب نکرده باشد. جان مى بازد و با رستم نیز از آن رو احساس همدردی میکند که نادانسته جگرگوشه اش را میکشد.
نبرد رستم و سهراب، نبرد نیکی و بدی نیست و هیچیک سزاوار سرنوشتی نیستند که برایشان رقم خورده است. درست است که در تراژدی اودیپوس و هم در داستان رستم و سهراب سرنوشت نقش محوری دارد و قهرمانان بازیچۀ دست سرنوشت اند، ولی هم اودیپ و هم رستم مسئولیتِ تراژیکِ اعمال خویش را با آگاهی میپذیرند. از این رو در هر دو داستان سیر رودادها در شبکه ای از ارتباطهای استوار علت و معلولی به گونه ای پیش میرود و به فاجعه ای تراژیک ختم میشود که بی آنکه سرنوشت از پیش تعیین شده سبب تطهیر قهرمانان قاتل گردد، سرنوشتِ تراژیک قهرمانان در نبردی نابرابر که بهتر است نبرد انسان با سرنوشت بدانیم تا نبرد انسان با انسان، به خواننده نیک القا میشود. در هر دو داستان در یک برهه از زمان نظم اجتماعی به هم می ریزد که برقراری دوبارۀ این نظم قربانی می خواسته است. پس از کشته شدن سهراب،لشکر تورانی به موطن خود برمیگردد و در ایران با رستم جهان پهلوان نظم پیشین برقرار میشود. در تب هم پس از خودکشی یوکاستا و کور شدن اودیپ و از بین رفتن طاعون، کرئون بر تخت شاهی می نشند و نظم پیشین را برقرار میکند.‬

ابوالفضل خطیبى

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای نگاهى به تراژدى رستم وسهراب بسته هستند

سیزده چهار پاره ( رباعى ) خواندنى از خاقانی شروانى

image

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب
چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد
جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

***

خاقانی را ز بس که بوسید آن لب

دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب
از آتش اگر آبله خیزد چه عجب
***
گر عهد جوانی چو فلک سرکش نیست

چندین چه دود که پای بر آتش نیست
آنگاه که بود، ناخوشی‌ها خوش بود
و امروز که او نیست خوشی‌ها خوش نیست
***
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است

دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
***
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
***
مرغی که نوای درد راند عشق است

پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است
***
عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت

غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت
***
از عشق لب تو بیش تیمارم نیست

کالودهٔ لب‌هاست سزاوارم نیست
گر خود به مثل آب حیات است آن لب
چون خضر بدو رسید در کارم نیست
***
رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست

لشکرگه آن زلف سر افکندهٔ اوست
زلفت به شکار دل پراکندهٔ اوست
لشکر به شکارگه پراکندهٔ اوست
***
ای صید شده مرغ دلم در دامت

من عاشق آن دو لعل میگون فامت
ای ننگ شده نام رهی بر نامت
تا جان نبری کجا بود آرامت
***
دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ

وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
***
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ

وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
***
خواهند جماعتی که تزویر کنند

از حیله طریق شرع تغییر کنند
تغییر قضا به هیچ رو ممکن نیست
هرچند که این گروه تدبیر کنند

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای سیزده چهار پاره ( رباعى ) خواندنى از خاقانی شروانى بسته هستند

تفکر سیستمى

 

image

 

یکی از نکاتی که در تفکر سیستمی به صورت جدی مورد تاکید قرار می گیرد، افزایش افق تحلیل است. از آنجا که این بحث بسیار مهم و گاه بسیار پیچیده است، اجازه بدهید آن را از یک مثال ساده آغاز کنیم. اثری که می خواهیم به آن بپردازیم اثر کبری یا Effect Cobra نام دارد. سالها پیش وقتی هند مستعمره انگلیسی ها بود، تعدادِ مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد شده بود و این یک خطر جدی محسوب می شد. دولت احساس کرد به تنهایی نمی تواند از عهده مدیریت این وضعیت بر بیاید. به همین دلیل تصمیم گرفته شد که شهروندان به مشارکت دعوت شوند. برای هر مار مرده ای که تحویل می شد، جایزه ای نقدی در نظر گرفته شد. این استراتژی ابتدا بسیار موفقیت آمیز بود و مارهای مرده زیادی تحویل شد. به نظر می آمد که در طول زمان باید تعداد مارهای

Effect Cobra

Effect Cobra

مرده کم و کمتر بشود. اما با کمال تعجب دیده شد که تعداد مارهای مرده تحویلی هر روز در حال افزایش است! احتمالاً می توانید دلیلش را حدس بزنید. مردم احساس کردند این کار درآمد خوبی دارد و بسیاری از آنها به پرورش مارهای کبرا پرداختند تا درآمد خوبی به دست بیاورند. ماجرا در همین جا تمام نشد. دولت اعلام کرد که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه نمی دهد! حالا مردم که می دیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد، مارهای خود را در گوشه و کنار شهر رها کردند. هر کس مارهای خود را به دورترین نقطه از خانه اش می برد و رها می کرد! و می توانید حدس بزنید که همزمان که یک نفر در سمت دیگر شهر، مارهایش را رها می کرد، فرد دیگری هم بود که از آن سمت شهر به این طرف آمده بود تا مارهای خود را رها کند! اجازه بدهید مثال دیگری را هم بررسی کنیم. در ویتنام، زمانی که مستعمره فرانسوی ها بود، به دلیل زیاد شدن موشها، دولت برنامه ای برای مشارکت شهروندان تدوین کرد. طبق این برنامه، شهروندان موش ها را می کشتند و دفن می کردند و دم موش را می بریدند و برای دولت می آوردند تا پاداش خود را بگیرند. بعد از مدتی تعداد زیادی موش های دم بریده در شهر دیده می شد! مردم ضمن حمایت از موشها و کمک به رشد و تکثیر و زندگی آنها، دم های آنها را می بریدند و به دولت تحویل می دادند و دوباره موش ها را رها می کردند تا موش ها زاد و ولد کنند و درآمد بیشتری را به ارمغان بیاورند. در هر دو مثالی که دیدیم، یک ویژگی مشترک وجود داشت و آن اینکه فقط به «نخستین تاثیر یک تصمیم» توجه شده بود. در حالی که اگر افق دید خود را گسترش دهیم و عمیق تر کنیم می توان دید که هر تصمیمی، زنجیره ای از اتفاقات را رقم می زند و بدون در نظر گرفتن این زنجیره نمی توان اثرات ناشی از یک تصمیم را تحلیل کرد. نوشته زیر مروری است بر اشتباه های سیستمی محمدرضا شاه پهلوی هنگامی که با قیمت بالای نفت مواجه شد. اگر تا کنون، نوشته «اثر مار کبری» را در سری تفکر سیستمی نخوانده اید، لطفاً حتماً قبل از خواندن این متن آن را بخوانید. بدیهی است اعضای طرح متمم به خاطر دارند که کامنت ها و تحلیل ها در بررسی مطالعات تاریخی، نباید جنبه سیاسی (چه دفاع و چه حمله) داشته باشند و در اینجا همه چیز را صرفاً از لحاظ علمی و سیستمی مورد بررسی قرار می دهیم. پاره ایی از حکایت ها را هر از گاه باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز، آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان. در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز، چاره چیست. جوان نمی دانست! نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود. و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود. وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت، ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف، سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت، صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می خواهد. نپذیرفت. گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال، ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه- چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها. عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که “هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد”. در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، ” مهندس الکساندر مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود” . از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت. سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند. تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران، که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کسی به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند. اما این همه ی حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید رو به رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه. مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند. اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین، قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. اما گزیده شدیم نه دو بار که بارها. در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزا بارانش کردیم. آن بار شاه گفت؛ هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست…

برگرفته از: وبلاگ محمد رضا شعبانعلى

فرستنده : مهندس محمدرضا صدیقى

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای تفکر سیستمى بسته هستند

بیخِ چراغ تاریک است !

 زند ه یاد حاج قربان سلیمانى دو تار نوازچیره دست قو چانى در ١٢٩٩ خورشیدى در علی‌آباد قوچان به دنیا آمد. او زیر نظر پدرش کربلایی رمضان، که خود از دوتارنوازان مشهور شمال خراسان بود، نواختن دوتار را آموخت و بعد از مرگ پدرش از بخشی‌های شمال خراسان همچون خان‌محمد، عِوَض (عیوض) و غلامحسین تعلیم گرفت.

image

استاد در مستند «آخرین بخشی» از ساخته هاى فرشاد فدائیان درباره عنوان بخشی می گوید: یک نفر خواننده است و نوازنده نیست. یک نفر نوازنده است و خواننده نیست و کسانی هستند که خودشان می خوانند و تار می زنند ولی باز این ها بخشی نیستند.«بخشی» به کسی می گویند که از همه لحاظ کامل باشد تار زدنش و صدایش. اگر تارش خراب شد خودش تعمیر کند اگر تار نداشت خودش بتواند بسازد. برای نطاقی بتواند شعرهای خوب انتخاب کند و بنویسد. حاج‌قربان به سه زبان ترکی، کردی و فارسی آواز می‌خواند. وی در سال ۱۳۴۵ به دلیل توصیهٔ یکی از متشرعین، دست از موسیقی کشید؛ ولی در سال ۱۳۶۲، دوباره نواختن را آغاز کرد.

منزل استاد در روستاى على آباد قوچان

منزل استاد در روستاى على آباد قوچان

حاج قربان در کنسرت‌هایی در ایران و خارج از ایران شرکت کرد و یک آلبوم از آثار او منتشر شد. وی همچنین به کشورهای بسیاری مانند پرو، هلند، تونس، ترکیه، بلژیک، انگلستان، سوئیس، کلمبیا، اکوادور، پاناما، فرانسه و چند شهر آمریکا نیز سفر کرد. استاد در بخش هایی از مستند پیش گفته از خاطرات اجرای موسیقی در دیگر کشورها می گوید: «زمانی که در اروپا مشغول اجرای برنامه های خود بودم از استقبالی که مردم آن دیار از ساز و موسیقی ایرانی کردند، حیرت کردم. من در این سفرها متوجه شدم که مردم اروپا ما را بیشتر می شناسند و دوست دارند تا هم وطنان خودمان که این باعث افسوس یک هنرمند ایرانی است.او یادآور می شود که فرانسوی ها از تهرانی ها و تهرانی ها از خراسانی ها بیشتر ما را می شناسند و چنان چه «بیخ چراغ تاریک است» ، ما هم در دیار خودمان چندان شناخته شده نیستیم.در اجرای پاریس حاج قربان و پسرش، سه بار از سوی تماشاگران به صحنه باز خوانده شدند و پس از آن با احترام بسیار بر سر دست های حاضران حمل شدند.نشریه «لوموند» این کشور با چاپ تصویر حاج قربان روی جلد خود این گونه آورد: «کسی که درهای بهشت را به روی غرب گشود…» از جمله افتخارات وی می‌توان به کسب مقام اول جشنوارهٔ موسیقی لیون فرانسه و همچنین احراز مقام ستارهٔ جشنواره اوینیون فرانسه اشاره کرد . وی ده‌ها اجرای دوتارنوازی در کنسرت‌های موسیقی کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا داشت. حاج قربان در داخل کشور هم مقام‌های برتر جشنوارهٔ موسیقی فجر ایران بین سال‌های ۶۹ تا ۷۱ را به دست آورد و دوازده دورهٔ متوالی داور ثابت جشنواره‌های موسیقی مقامی کشور بود. همچنین وی نشان درجهٔ دو فرهنگ و هنر را نیز از محمد خاتمی رییس جمهور وقت، دریافت کرد. روانشاد در آلبوم شب، سکوت، کویر با استاد محمدرضا شجریان همکاری کرد.

گورگاه حاج قربان در روستاى على آباد قوچان

گورگاه حاج قربان در روستاى على آباد قوچان

حاج قربان در سال ۱۳۸۵، دوتار خود را به پسرش علیرضا سلیمانی هدیه داده با موسیقی وداع گفت.و در سى ام دیماه ١٣٨۶ دیده از جهان فروبست و در زادگاه خود قو چان به خاک سپرده شد.

دوست دانشمند وفرزانه ام دکترصادق دهقان در یادآورى آن هنرمند نام آورنوشت : ” وقتی حاج قربان سلیمانی ، دوتار نواز خراسانی ، در فستیوال موسیقی فرانسه ، نواخت ، مدیر فستیوال به احترام او ایستاد و یک ربع ساعت دست زد اما هنگامیکه از دنیا رفت هیچ خبری از او منتشر نشد و کسی مویه نکرد”.

سوکمندانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر نا شناسی ها داستان های بسیار دارد چنانکه شیخ بهایى از ناسپاسى مردم روزگار این گونه مى سراید

رواست گر من از این غصه خون بگریم، خون

سزاست گر من از این غصه، زار گریم، زار

بپرس قدر مرا، گرچه خوب می دانی

که من گلم ، گل ؛ خارند این جماعت، خار

من آن یگانه دهرم که وصف فضل مرا

نوشته منشی قدرت، به هر در و دیوار

به هر دیار که آیی ، حکایتی شنوی

به هر کجا که روی، ذکر من بود در کار

تو قدر من نشناسی، مرا به کم مفروش

بهائیم من و باشد بهای من بسیار

 

یاد وخاطره اش گرامى وروانش در مینو شادمان و تا جاودان انوشه باد

* بیخِ چراغ — پاى چراغ 

منتشرشده در یاد گذشتگان | برچسب‌شده | ۱ دیدگاه