دختران شلوار پوش !

بورلی برنستاین، دانش‌آموز ۱۶ ساله‌ی دبیرستان «آبراهام لینکلن» در بروکلین یک صبح سرد ماه مارس سال ۱۹۴۲ تصمیم گرفت به جای دامن همیشگی که قاعده‌ی لباس مدرسه برای دختران بود، یک شلوار گشاد به پا کند و به جای بلوزهای «دخترانه و ظریف» با دکمه‌هایی که از جلو بسته می‌شد، یک پلیور گرم پشمی سرخ رنگ بر تن کند.

اول دانش‌آموزان مدرسه حیرت‌زده به او نگاه کردند، بعد سراغ معلم‌ها و مدیر مدرسه پیدا شد. مدیر مدرسه حتا منتظر توضیح هم نماند، جلوی همه دانش‌آموزان حسابی به بورلی توپید و خیلی زود او را تعلیق کرد و از مدرسه بیرون کرد.

مدیر و معلم‌ها فکر کردند ماجرا ختم به خیر شد و این بی‌انضباطی را در نطفه خفه کردند. اما خب، اشتباه فکر می‌کردند.

دخترهای دانش‌آموز دبیرستان که حسابی از برخورد با هم‌مدرسه‌ای خود خشمگین شده بودند، قرار گذاشتند که فردا همه‌ی آن‌ها در اعتراض شلوار به پا کنند و به مدرسه بیایند. برای این‌که اعتراض خود را به زورگویی مدرسه بیشتر نشان دهند، تصمیم گرفتند که همگی رژلب‌های سرخ هم به لب بزنند.

مسئولان مدرسه حیرت‌زده با موجی از دختران دانش‌آموز مواجه شدند که «قانون مدرسه» را زیر پا گذاشته بودند. چه کاری از دست‌شون برمیامد؟ نمی‌توانستند که همه‌ی آن‌ها را از مدرسه تعلیق کنند!

دخترها وقتی توپ‌وتشر دوباره‌ی مدیر مدرسه را شنیدند، تصمیم گرفتند مقاومت را وارد مرحله‌ی بعدی کنند. این‌بار سراغ پسرهای هم‌مدرسه‌ای رفتند و از آن‌ها خواستند تا از تلاش هم‌مدرسه‌‌ای‌ها حمایت کنند. بعضی از پسرها به آن‌ها خندیدند، بعضی دیگر اما به حمایت آن‌ها آمدند و همراه دخترها نامه‌ای را خطاب به مدیریت مدرسه و هیئت امنا امضا کردند که خواسته‌ی آن روشن بود: دخترها هم باید اجازه داشته باشند شلوار به پا کنند. آن‌ها متن نامه را به دفتر نشریه‌ی محلی «بروکلین دیلی ایگل» هم بردند و این روزنامه متن نامه‌ی دختران و پسران دبیرستانی را منتشر کرد.

دخترهای مدرسه با هوشیاری و زرنگی برای پیشبرد خواسته‌شان، به شهرداری ارجاع دادند که چندی قبل به زنان کارمند اجازه داد با شلوار در محیط کار حاضر شوند. شهرداری استدلال کرده بود که وقتی باد می‌وزد، شلوار «لباس محترمانه‌ و آبرومندی» در مقایسه با دامن است و باعث نمی‌شود که ران‌های زن عیان شود! بنابراین می‌شود شلوار پوشید. دخترهای دبیرستان لینکلن هم سراغ همین استدلال «مقبول و مردم‌پسند» رفتند تا دبیرستان ممنوعیت پوشیدن شلوار را لغو کند.

دوران جنگ دوم جهانی بود و کمبود همه‌چیز. دخترها از این حربه هم استفاده کردند و در نامه‌ی خود استدلال کردند در این برهه‌ی حساس کنونی که مملکت با کمبود مایحتاج اولیه روبرو است، چرا باید پول خرج خرید جوراب شلواری ابریشمی و گران‌قیمت کنیم که بخشی از الزام مدرسه است؟ چرا به‌جایش با شلوار پارچه‌ای ارزان‌قیمت در کلاس‌ها حاضر نشویم؟‌

اعتراض آن‌ها بعد چند روز مقاومت، شلوار پوشیدن همه‌ی دخترها و انتشار اخبارش در نشریات محلی جواب داد و دبیرستان «آبراهام لینکلن» بروکلین، اولین مدرسه در سراسر آمریکا شد که قانون دامن پوشیدن اجباری برای دختران را لغو کرد. نزدیک به ۱۰ سال طول کشید تا مدارس دیگری در آمریکا هم این قانون را لغو کنند، در برخی ایالت‌ها مثل آلاباما در جنوب آمریکا، ممنوعیت شلوار پوشیدن دخترها در مدرسه تا دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی هم برقرار بود.

عکس دسته‌جمعی بعضی از دختران دبیرستان لینکلن در اولین روز اعتراض در جلوی درب ورودی مدرسه، با شلوارهای گشاد مد آن دوران و رژلب‌های سرخ، به نمادی از مبارزه‌ علیه پوشش اجباری دختران در مدارس آمریکا تبدیل شد. دخترهایی که تصمیم گرفتند به جای سکوت در برابر تعلیق هم‌مدرسه‌ای خود، متحد به جنگ قانونی بی‌مورد و تبعیض‌آمیز بروند.

                      فرستنده : قاسم جلیلى

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای دختران شلوار پوش ! بسته هستند

وصیت نامه جالب شادروان ابوالقاسم حالت !

            مترجم، ترانه سرا و شاعر طنزپرداز نامی

            با القاب: خروس لاری، ابوالعینک و شوخ

  • بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید

    نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید

    نه پی گورکن و قاری و غسال روید

    نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید

    به، که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی

    که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید

    این دو چشمان قوی را به فلان چشم‌ چران

    که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید

    وین زبان را که خداوند زبان‌بازی بود

    به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید

    کله‌ام را که همه عمر پر از گچ بوده‌ست

    راست تحویل علی اصغر گچ‌کار دهید

    وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه

    به فلان سنگ‌تراش ته بازار دهید

    کلیه‌ام را به فلان رند عرق‌خوار که شد

    از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید

    ریه‌ام را به جوانی که ز دود و دم بنز

    در جوانی ریه او شده بیمار دهید

    جگرم را به فلان بی‌جگر بی‌غیرت

    کمرم را به فلان مردک زن بار دهید

    چانه‌ام را به فلان زن که پی وراجی‌ست

    معده‌ام را به فلان مرد شکم‌خوار دهید

    گر سر سفره خورَد فاطمه بی‌دندان غم

    به، که دندان مرا نیز به آن یار دهید

    تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش

    لااقل تُ…م مرا هم به طلبکار دهید

                           روانش شاد باد

منتشرشده در یاد گذشتگان | دیدگاه‌ها برای وصیت نامه جالب شادروان ابوالقاسم حالت ! بسته هستند

شمشیرِ ستم در کفِ پائیز ببینید !

شمشیرِ ستم در کفِ پائیز ببینید
این برقِ بلاگستر ِخونریز ببینید

دیدید بسی جامهٔ گُلبفتِ بهاران
پیــراهنِ عـــریانی ِپائیز ببینید

یک خنده نکرد از تَهِ دل ، گل به تمامی
کوتاهی ِاین عمر ِغم انگیز ببینید

هر برگْ ز مجموعهٔ گل ، کاغذِ بادی ست
بی برگی ِاین باغ ِطرب خیز ببینید

آتشکده دیدید چمن را ، ز گل ِسرخ
خاموشی ِآتشکده را نیز ببینید

افزوده شود سرکشی ِشعله ز دامن
از بادِ خزان ، آتش ِگل تیز ببینید

یک نغمهٔ تر در نفس از بادِ سحرنیست
خاموشی ِاین چنگِ دلاویز ببینید

نابودی و مرگ است سراسررو ِاین باغ
ویرانگــری ِلشــــکر ِچنگیز ببینید

پامال نگردد به فسون ، خون ِشهیدان
آن غوطه به خون خوردن ِپرویز ببینید

       شادروان استاد محمد قهرمان

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای شمشیرِ ستم در کفِ پائیز ببینید ! بسته هستند

پلو وخورشت شاهانه و سیدِ اجنبى !


سیدباقر، آخوندی بودکه از کرمانشاه به کلاردشت مازندران رفته و خود را نائب امام زمان میدانست.

پس ازمدتی تبلیغ، هوادارانی جمع نمود و خود را سید عالمگیر نامید و عقیده داشت که او و مریدانش میبایست حکومتی جهانی برپا کرده و آنرا در زمان ظهور به حضرت تحویل دهند.

مردم بینوا و ساده‌ دل نیز خام رویاپردازی‌های سید عالمگیر شده و در ۱۲۷۰خورشیدى  جهت استقرار حکومتی جهانی، یکی از ماموران نظمیه مازندران را همراه با نُه نفر از اعضای خانواده‌اش کشته و جسدشان را سوزاندند!

این بدبختان، که سید و جد او را حافظ و نگه‌دار و حامی خود میپنداشتند، با بیل و چماق آمده بودند دنیا  را برای سید فتح کنند و تصور میکردند همانطور که آب دریا قشون فرعون را که در تعقیب موسی و امتش برآمدند، غرق کرد، بحر خزر هم قوای ناصرالدین شاهِ بی‌دین را به قعر دریا فروخواهد برد!

خبر این قتل عام به تهران و به گوش شاه میرسد. ناصرالدین شاه، ساعدالدوله را همراه با پانصد نفر نیرو، روانه مازندران میکند. پس ازچند روز، ساعدالدوله گزارش میدهد که دویست نفر از شورشیان، کشته و سیدعالمگیر هم دستگیر شده است.

پس ازکشته شدن تعدادی انسان بی‌گناه که خام حرف‌های سید عالمگیر شده بودند، سید را با غُل و زنجیر، روی قاطربسته و با تشریفات زیاد به تهران آوردند.

دربین راه مردم که او را باعمامه سبزش، دست بسته و اسیر میدیدند و حکایت او را میشنیدند، سید را امام زین‌العابدینِ بیمار، ساعدالدوله را ابن‌زیاد و ناصرالدین شاه را یزید مینامیدند و بحال سید اشک میریختند!

سید رامستقیما بحضور ناصرالدین شاه میبرند. سید عالمگیر، درمقابل عتاب و خطاب شاه، خود را به زمین انداخت و به گریه و زاری متوسل شده و خود را بیگناه و رفقایش را مقصر اصلی قلمداد میکند و میگوید که هرسال جهت جمع کردن نذورات مردم به آنجا میروم و نه یاغی هستم و نه ادعایی دارم.

همین عجز و ناله‌ها سبب میشود تا شاه از اعدام او صرف نظر کرده و حکم به حبس او بدون عمامه سبزش بدهد! به عقیده شاه شگون ندارد سید را با عمامه سبز به محبس ببرند!

شاه چنان از این فتح مشعوف بود که گویی یکی از سرداران دول خارجه را اسیر نموده باشد! به همین جهت امر کرد درمیدان توپخانه، پلو خورشت بین رعیت دعاگو پخش شود.

همان مردمی که صبح شاه را یزید خطاب کرده و نفرین میکردند و سید را امامِ مظلوم دانسته و به حالش اشک میریختند، عصر به پاسِ پلوخورشت شاهانه، دعای طول عمر برای شاه میخواندند وسید را اجنبی وشورشی میدانستند!

بر گرفته از :
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه
منتخب التواریخ مظفری، ابراهیم خان شیبانی

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای پلو وخورشت شاهانه و سیدِ اجنبى ! بسته هستند

دستور غارت مدرسه کمال تبریر !

نگاره تزینى و مربوط به همان زمان است

می گویند، روزی مسیو پریم ،رییس مالیه ی تبریز همراه خانمش به هنگام بازگشت از قبرستان ِ ارامنه و گذر از محلّه ی “لیل آباد”،در مقابل ِ یکی از نانوایی ها جمعیّت ِ کثیری را که اکثراً فقیر بودند،ملاحظه می کند که پول در دست ،برای گرفتن ِ نان از سروکول ِ یک دیگر بالا می روند.انبوه جمعیّت ِ فقیر و فریاد ِ دردآور ِ آن ها برای به دست آوردن ِ نان باعث تأثّر ِ خانم پریممی شود.از مسیو پریم علت این ازدحام را جویا می شود.مسیو پریم پاسخ می دهد،بیش تر ِ مجتهدین ِ شهر ،از جمله صاحبان ِ دهات هستند و غلّه را به انباردارها داده اند که انبار کنند تا آن ها را ارزان نفروشند .در نتیجه،عمداً ایجاد قحطی مصنوعی کرده اند و نانوایی ها دچار این وضع رقّت بار شده اند.

خانم پریم با تأثر و گریه از شوهر ِ خود،ملتمسانه می خواهد که فوراً پیش ولیعهد برود و از او اجازه ی اداره ی قسمت ِنان و گوشت ِ شهر تبریز را برای مدت ده سال بگیرد،واگر ولیعهد قبول کند،من متعهد می شوم صدهزار تومان نزد دولت گرو بگذارم و نان را منی چهار عباسی و گوشت را منی شانزده عباسی به مردم بفروشم و هیچ گاه جلو نانوایی ها و قصابی ها حتا یک نفر هم به نوبت نایستد.

مسیو پریم از محمد علی میرزا ولیعهد در مقابل ِ مبلغ زیادی ،انحصار نان و گوشت را به دست می آورد و با روش ِ درست،اقدام به تحویل گندم و گوشت به نانوایی ها و قصابی ها می کند.بدین ترتیب ، چند روزی مردم با خیال آسوده گوشت و نان مورد نیاز خود را تهیه کردند.

در همین احوال،میرزا حسن مجتهد،از دیه داران ِ بزرگ،که گفته شده گندم را در انبارهای خود،انبار می کرد تا به پول کلانی برسد،انباردارها را با خود،همدست کرد و نقشه ای برای از بین بردن ِ مسیو پریم کشید.

روزی علما و طلاب را در مسجد شاهزاده گرد می آورد و در آن جا نخست ،میخانه ها و سپس مدرسه ها و مسیو پریم را عنوان می کند و می گوید:”مردم!کسی که در میخانه ها جوانان ِ ما را از راه به در می کند،و کسی که در مدرسه ،مذهب اسلام و شریعت را از بین می برد،مسیو پریم است.اوست که به آذوقه ی مردم دست درازی می کندو نان و گوشت را در انحصار درآورده و شاید امروز و فردا سایر چیزها را هم در انحصار خود،درآورد.تا کی مسلمانان باید له شوند و زیر فشار باشند و خارجی ها بالا بروند؟!”

مردم به محض شنیدن ِ این جملات ،فریاد ِ “وااسلاما!” ،”وامذهبا” سرداده،فریادکنان به میخانه ها و مدرسه ها هجوم می برند.نخستین مدرسه ای که در این ماجرا خراب و غارت شد،مدرسه ی “کمال” بود که مرحوم میرزا حسین کمال آن را چند ماه پیش افتتاح کرده بود.

بر گرفته از نام آوران آذربایجان

غلامرضا طباطبایی مجد،ص ۵۳۶

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای دستور غارت مدرسه کمال تبریر ! بسته هستند