-
نوشتههای تازه
پیوندها
آمار
بایگانی
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۳)
- فروردین ۱۴۰۱ (۳)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۲)
- آذر ۱۴۰۰ (۱)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۵)
- تیر ۱۴۰۰ (۲)
- خرداد ۱۴۰۰ (۲)
- اردیبهشت ۱۴۰۰ (۳)
عقل را نمى بینیم ، دنبال معجزه هستیم !
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای عقل را نمى بینیم ، دنبال معجزه هستیم ! بسته هستند
حکایت من و کنار دریا !
تا چهارده سالگی، به غیر از قم ، هیچ شهر دیگری را ندیده بودم .
آنهم با چقدر شوق وآرزو و خیالبافی ، که شانس بزند ، پیره زن یا پیرمردی از فامیل یا دوست و اشنا و همسایه بمیرد و وصیت کرده باشد در قم دفن اش کنند
و دنبال جنازه (و اگر شانسمان بزند ،شب هفت اش ) با اتوبوس به قم برویم
و در بازگشت، من در هتل چهار فصل قم ، چلو کباب نصفه
( نیم پرسى) و کانادادرای بخورم و تک درخت های کویر رادر مسیر بشمرم و تخیلات کنم .
جهانگردی من در چهارده سالگی از سفر تهران به مشهد ، با اتوبوس عدل و از جاده کناره شروع شد ٠
خانوم والده بعد از انکه بلیط این سفر را خرید ، چشمش به هرکسی میافتاد با لحنی آموزشی که حکایت از فداکاری و جانبازی عظیم مادرانه ای میکرد میگفت : ،،، والله من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره مشهد و این دختره ،،،، ( با ارنج می کوبید به بازو و پهلوی من ) دریا رو ببینه و حسرت به دل نمونه …..
و من از خجالت داغ میشدم و لوپ هام گل میانداخت .
همکلاسی هاو هم سن و سال های من ، حتی دختر خاله ها سالی چند بار کنار دریا میرفتند و عکس های مایو پوشیده و رنگ ووارنگشان را نشان میدادند ، اگر به گوششان میرسید که سفر من به دریا با اتوبوس زیارتی عدل و همراه با زوار استان قدس بوده ، دیگر پ ……. هم بارم نمی کردند .
زندگی من باهم سن و سالهایم خیلی فرق داشت .
خانوم والده ، خودی و غریبه حالیش نمیشد ، ول کن نبود با هرکسی چشم در چشم میشد این جریان پنج تومن اضافی پول بلیط را تکرار میکرد انگار توقع داشت مردم بخاطر این فدکاری مادرانه برایش هورا بکشند ، و معلق بزنند ، یا مدال طلای المپیک خوش فکر ترین و فداکارترین مادر دنیا را تقدیمش کنند .
روز سفر در گاراژ اتوبوسرانی عدل ، پای پله های اتوبوس از راننده پرسید
آقا از جاده کناره میری دیگه ؟ منتظر جواب هم نشد چون جواب را میدانست ، بعد یک پله بالا رفت و رو به راننده ( البته با صدایی بلند که مسافران هم بشنوند) گفت : ،،،والله من
پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نمونه ،،،،،
اتوبوس در میان صلوات های مکرر مسافران به راه افتاد ومن تمام روز را به شوق دیدن دریا صورت به پنجره چسبانده بودم ، ولی بعد از پشت سر گذاشتن چندین شهر ، روز به انتها رسید و راننده از تاریکی شب استفاده کرد ، میان برزد و در شهر کوچکی کنار یک مسافرخانه توقف کرد و گفت امشب را اینجا بخوابید شش صبح بطرف مشهد حرکت می کنیم .
غرو غر چند نفر بلند شد که پس دریا چی شد ؟ تبلیغ کرده بودید چهار ساعت توقف کنار دریا !!! این میان خانوم والده هم خیز برداشته بود و تنوره می کشید که : من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نباشه ( خواست به من اشاره کند که چون من روی صندلی در خودم مچاله شده بودم ارنجش به جای پهلو و بازو ،محکم خورد به سرم ) ،،،،،
اعتراض ها فایده نداشت از دریا دور افتاده بودیم و راننده کنار دریا را به بازگشت ازمشهد موکول کرد . در مسافرخانه پچ پچی راه افتاده بود که این راننده کارش همین است،
مسیر راعوض میکند و مسافرهارا به این شهر می کشاند تا به نشانده اش سر بزند ، اینجا نشانده دارد …..
پیش از ظهر روز بعد به مشهد رسیدیم و من گیج از تخیلاتی که شکل مشخصی از دریا بخودش نمی گرفت ، ده شبانروز در چهارگوشه حرم تا نفس داشتم عبادت کردم ،
ولی هرچه کوشش میکردم نمی توانستم در ذهن به تصورم از دریا شکل مشخصی بدهم .
رودخانه را دیده بودم ، گاه فکر میکردم دریا هم مثل رودخانه جاری است منتها در ابعاد بسیار بزرگتر ، شکل کامل آنرا از روی عکس هایی که از دریا میدیدم نمی توانستم بفهمم ، حرکت عرضی موج هارا نمی فهمیدم .
در بازگشت از زیارت ، حوالی ساعت ده و نیم شب بود که با اتوبوس به کنار دریا رسیدیم ، همه جا تاریک بودو هوا گرم و نم دار . راننده اتوبوس را خاموش کرد و گفت چهار صبح به سوی
تهران حرکت می کنیم ، ،به جز صدای خش خش اب هیچ نشان دیگری از دریا نبود ،
مسافران خسته و کلافه از گرما در انتظار صبح ، چرت میزدند .
در گرگ و میش اسمان راننده حرکت کرد ، از ساحل دور می شدیم که هوا کمی روشن شد ، از شیشه عقب اتوبوس دریا را دیدم ، متحیر مانده بودم که چرا دریا مثل رودخانه جایی نمیرود ؟
و اب بجای سرازیر شدن چرا لمبر میزند ! .
که ناگهان خانوم والده با صدایی بلند پرسید ، دیدی دریارو ؟؟؟ دیگه نگی منو هیچ جا نمی بری ها اااااااا ، و بعد رو کرد به مسافر پشت سری و گفت : والله من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نباشه ،،،،
از قصه هاى نیره رهگذر
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای حکایت من و کنار دریا ! بسته هستند
جانگداز ترین روش آئینى گذشته (Sati ) در هندوستان
وحشیانهترین و جانخراشترین نوع وابستگی و قید وفاداری زن نسبت به مرد در هند و در میان پیروان مذهب هندو بود.در اینجا قاعده بر این بود که زن پس از مرگ شوهرش میبایست خودسوزی ساتی(Sati) میکرد.
باین ترتیب که زن در مراسم سوزاندن جسد مرد،در کنار او مینشست و همراه او در آتش میسوخت.به چگونی این مراسم که درآن چنین جنایت هولناکی در لفافه تقدس و مذهب و تحت عنوان خرافۀ وفاداری زن به شوهر در حق زن و بدست خود او انجام میگرفت توجه کنید:
برای زنی که خودسوزی ساتی را انتخاب میکند،این کار حکم اجرای یک آئین مذهبی مخصوص و مقدس را دارد.در حالت ایدهآل تصمیم وی در این مورد باید فوری و بدون تامل باشد.او بعد از اینکه لباس عروسیش را به تن میکند،خودش در کمال آرامش دستور فراهم کردن مقدمات مراسم خودسوزی را میدهد.
هرچند دیگران ممکن است با سماجت از او بخواهند که در تصمیمش تجدید نظر کند،بخصوص بخاطر بچههایش،ولی گویی حرف آنها را اصلا نشنیده است.او با مهربانی برای آنها دعا میکند و با آنکه همه در اطراف او مغموم و گرفتهاند،ولی او حتی قطره اشکی هم نمیریزد،چرا که از نظر او این لحظه یکی از با ارزشترین لحظات زندگیش محسوب میشود.برای او این فرصت والای است که با قربانی کردن خود،زندگیش را بطور کامل وقف شوهرش بکند.تو گویی به سفر لذت بخشی میرود.در برابر بزرگترها سر خم میکند و از آنها طلب دعا میکند.آنگاه آنها هم از صمیم قلب او را دعا میکنند و به او همچون کسی که خدا در جمسش حلول کرده نگاه میکنند.یعنی او در حالیکه تمام اهالی روستا گرد آمدهاند تا شاهد این لحظه مهیب باشند،پیشاپیش همه بسوی محل خود سوزی و جائیکه جسد شوهرش برای سوختن قرار گرفته است،راه میافتد.
پس از اجرای مراسم مقمدماتی،او در حالیکه دستهایش را روی سینه نهاده(Pranamanjali)برای آخرین بار با همه وداع میکند.آنگاه در نهایت آرامش،از نردبان بالا میرود،روی تودۀ هیزمها مینشیند و با دلسوزی سر شوهرش را به روی دامن خود میگذارد و یا در کنار وی دراز میکشد.او در تمام مدت حتا هنگامیکه زبانههای آتش به او میرسند،آرامش و متانت خود را حفظ میکند.جمعیت با هلهله و کف زدن از او بعنوان یک همسر خوب،یک ساتی واقعی،کسی که برای خود،خانوادهاش،و روستا،شان و افتخار آورده است،تحسین بعمل میاورد…مردم همچنین مراتب حقشناسی خود را از اینکه فرصت یافتهاند که شاهد این فداکاری بزرگ باشند ابراز میدارند.
منتشرشده در خواندنیها
برچسبشده ساتى در هندوستان
دیدگاهها برای جانگداز ترین روش آئینى گذشته (Sati ) در هندوستان بسته هستند
سالروز پیوندى فرخنده
-
دوم مهرماه ١٣۵١
سالروز پیوند زناشویى خود با مهربانو وحیده فرمانى راگرامى مى دارم روانش تا جاودان انوشه باد
منتشرشده در یاد گذشتگان
دیدگاهها برای سالروز پیوندى فرخنده بسته هستند
مجوز چشم چرانى در تکیه دولت !
مجوز چشمچرانی در تکیه دولت
?میرزا محمد علی محلاتی ملقب به حاج سیاح متولد ۱۲۵۲ قمری/۱۸۳۶ میلادی، یک جهانگرد، و نخستین ایرانی است که رسماً تابعیت ایالات متحده آمریکا را پذیرفت. او سفرهای طولانی مدتی به اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق از جمله هندوستان صورت داده و کشورهای زیادی را دیده بود. پس از ۱۸ سال سفر به فرنگ، وی در سال ۱۸۷۷ به ایران بازگشت و وارد صحنه انقلاب مشروطیت شد و بخاطر نوشتن نامهای انتقاد آمیز به مدت ۲۰ ماه رهسپار زندان نیز گردید.
حاج سیاح در سن ۸۹ سالگی در سال ۱۹۲۵ درگذشت. آنچه در پی میآید بخشی از روایت او از برگزاری آیین محرم و عاشورا در دوره قاجاریه است، با این توضیح که تکیه دولت بنایی است که در عهد ناصرالدین شاه قاجار و به منظور اجرای مراسم تعزیه و روضه خوانی در ایام عاشورا و به تقلید از بنای رویال آلبرت هال لندن در طهران برپا شد و در زمان رضاشاه تخریب گردید.
?…بالجمله تکیۀ دولت هم جائی است که از طرف سلطنت برای اینکار مقرر است، جای خیلی وسیع و در وسط قبه ای بلند و چوب بندی شده در اول محرم، روی آن چادر کشیده، چندین مرتبه و پله ها عقب سرهم ترتیب داده شده، چندین روز از ابتدای محرم آنجارا تزئین میدهند. هر غرفه ای را یک نفر از وزراء و امرا و شاهزادگان بزرگ و رجال با ثروت، به اسم خود آذین بندی میکند و هرچیز پر قیمت از شال و زری و حریر و قالیچه های اعلی و چراغ و جواهرات و بلور آلات که دارند در آنجا جمع کرده به شکلهای مختلف زینت داده نمایش می دهند و به رقابت یکدیگر که باید غرفۀ من از همه مزینتر باشد، زحمت ها می کشند، خرج ها می کنند…
هر روز صبح یا عصر مثلاً چند ساعت مردم مخصوصاً خانمها خود را آراسته در آنجا و غرفه ها جمع می شوند. شاه هم غرفه ای مخصوص به خود دارد که مشرف بر همه جای تکیه است، می آید و دوربین هم دارد. بعد یکدسته مرکب از چند نفر خوش جمال و خوش اواز از بچه هاو جوانها هریک لباس قشنگ مردانه یا زنانۀ عربی باروبند پوشیده، یک باسم امام حسین یکی عباس یکی علی اکبر یکی شمر یکی ابن سعد یا زینب یا سکینه و سایر نسوان، خود را نمایش داده وضع و حالت یک قضیه را با تفضیلاتی … با نغمات دلچسب و صورتهای حزین نمایش و تماشا میدهند و در این بین جوانان خود را به نسوان و نسوان خود را به جوانان می نمایانند! مخصوصاً معروف است شاه تماشای خانم های رجال را میکند و خانم ها مکلف هستند، صورت خود را از شاه نپوشانند، بعضی هم از غمزه و کرشمه فروگذار{ی} نمیکنند {تا} شاید شاه او را پسندیده، تمجید کرده، به شوهرش مرحمتی کند کوچه و بازار و محله و همه جا با تنگی و غم و صداهای مریضان و فقراء و سائلان و حرفهای فحش و لغو و هرزه و تعفن کثافات و مردار، دلها خسته و روها عبوس و روحها مرده، خصوصا از خوف و تقیهها و فشارها و بغض و کینه و حسد و تخویفات ملاها از بلیات دنیا و عذاب آخرت و وحشت مردم از شدّت جهالت از جن و دیو و پری و این نحو خرافات بالکلیّه مردم مثل مردۀ متحرکند.
لابد در زیر این فشارها یک فرح و تفریحی لازم دارند و به هیچ وجه وسیله به آن دسترسی نیست. تنها راهی که هست و کسی نمی تواند از حرکات آشکار ممانعت کند، اسم امر دینی و مذهبی است، که یک تفریح را لباس مذهبی پوشانیده به آن اشتغالی کنند و چون منحصر به همین راه است در آن مبالغه و افراط و اختراعات جدیده می نمایند…می بینی کسیکه اصلاً اعتنا بدین و واجبات و محرمات ندارد پولی از حرام و دزدی جمع کرده… محض اینکه یک زمانی فارغ از کارها گردشی کرده، راه ها و جاده ها دیده، تماشایی نموده، اشخاص مختلف و کارهای غیر معمول میبیند….
عدّۀ قلیلی هم البته هستند که از روی عقیده و حسن نیت، با زحمت و رنج بسیار برای زیارت از روی دیانت متحمل این مسافرت ها میشوند، ولی اکثراً ندارند.این عنوان محرم و تکیۀ دولت را اگرچه همه میدانند، لکن باز برای یادگار می نویسم، در ایران تماشاخانه و تیاتر و باخ عمومی و گردشگاه عمومی و مجامع و روزنامه و کتب و هرچیز که انسان گاهی خود را مشغول کرده از هموم وارده یا از کارها خسته شده خود را تفریح دهد و رفع خستگی روح نماید، وجود ندارد.موسیقی هم ممنوع است هرچه برای دل و چشم و گوش موجب تفریح است، ممنوع است!
برگرفته از
خاطرات حاج سیّاح ، به کوشش حمید سیّاح انتشارات امیرکبیر، تهران
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای مجوز چشم چرانى در تکیه دولت ! بسته هستند