مجبور شدم به سربازِی شلیک کنم !

 

مجبور شدن به سربازى شلیک کنم ، که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد. ماریا … ماریا … و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود. حدس زدم ماریاست. از خودم بدم آمد. من معمولا پای افراد را نشانه می‌گیرم. سعی می‌کنم آن‌ها را نکشم. فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند. اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم، ناگهان خم شد و گلوله به سینه‌اش خورد. حالا ماریای کوچکش چه‌قدر باید منتظر او بماند. چه قدر باید شال و پیراهن گرم ببافد
که یک روز مردش از جنگ برگردد. ماریا حتی نمی‌داند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد. جنگ بدترین فکر بشر است … از بچگی فکر می‌کردم مگر آدم‌ها مجبورند با هم بجنگند و حالا می‌بینم بله. گاهی مجبورند … چون آن‌ها که دستور جنگ را می‌دهند زیر باران نیستند. میان گل‌ولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمی‌میرند. آن‌ها در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند. سیگارت می‌کشند و دستور می‌دهند … کاش اسلحه‌ام را به سمت رؤسا و رهبرانی می‌گرفتم که در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند و بچه‌هایشان در استخر شنا می‌کنند؛ آنها با یک خودنویس گران قیمت، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا می‌کنند. راحت‌ تر از نوشتن یک سلام.

(خاطراتی از کهنه سربازِ جنگ دوم جهانی..)

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای مجبور شدم به سربازِی شلیک کنم ! بسته هستند

دگرکونى از درون


در یوگسلاوی رسم بود که دانشجویان خارجی پس از فراغت از تحصیل به دیدار رهبر یوگسلاوی برده می شدند.
ما را هم به دیدار تیتو بردند و ایشان ضمن سخنرانی خاطره ای از دوران انقلاب تعریف کردند
تیتو گفت:
چندسال پس از پیروزی انقلاب از کا.گ.ب (سازمان اطلاعاتی روسیه) اطلاع دادند که در کابینه شما یک جاسوس سیا (سازمان اطلاعات آمریکا) وجود دارد!
تمام تلفن ها و مکاتبات و رفتار افراد کابینه را تحت کنترل قرار دادیم اما هیچ نشانی از ارتباطات مشکوک پیدا نکردیم و پس از مدتی مجبور شدیم درخواست شناسایی جاسوس را برای خود روسیه ارسال کنیم.!
از کا.گ.ب به وی اطلاع می دهند معاون اولت، همان جاسوس است!
تیتو ادامه داد که از این خبر متحیر شدم، معاون اولم را برای جلسه فراخواندم ودر یک جلسه دو نفری اسلحه را روی شقیقه معاون اولم گذاشتم و از وی پرسیدم تو جاسوس سیا هستی!؟
او که پس از مدتی متوجه شد قضیه لو رفته است به جاسوسی خود اعتراف کرد:
-از چه زمانی با سیا همکاری داری؟
+ از زمان دانشجویی قبل از پیروزی انقلاب در زمان جنگ های چریکی
-در این مدت با تمام کنترل های امنیتی، هیچ ارتباطی با سیا، از تو کشف نشد؟
+ الان هیچ ارتباطی با سیا ندارم! سیا مسئولیتی به من واگذار کرده که وظیفه ام را انجام می دهم
-مسئولیت تو چیست؟
+ به من ماموریت داده شده تا در سپردن پست ها به افراد غیرتخصصی عمل کنم و تا کنون هم این گونه عمل کرده ام!
تیتو می گوید: نگاهی کردم به افراد کابینه و مدیران ارشد دیدم همین طور است!
هیچ کس سر جای خودش نیست!
مثلا طرف تحصیل کرده حوزه الف است اما وزیر در حوزه ب است!
معاون تیتو می گوید:
تحلیل سیا این بود که با این روش، انقلاب بدون کودتا و حمله خارجی از درون متلاشی می شود!

                

                                               مجتبی لشکربلوکی

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای دگرکونى از درون بسته هستند

?نشانه‌های زیر خط فهم بودن❗


بر اساس محاسبه یک اقتصاددان در تهران خانواده های دارای درآمد کمتر از ۴ میلیون و ۳۰۰هزار تومان زیر خط فقرند.

اما آیا جامعه شناسی هم پیدا میشود جرات کند، خط فهم را تعیین کند و تعداد کسانی که زیرخط فهم هستند را نیز اندازه گیری کند؟ براستی مشکل ما خط #فهم است یا خط فقر؟

– وقتی من سوار ماشین چند میلیونی هستم اما ته مانده سیگارم را به بیرون پرت می کنم زیر خط فهمم.
– وقتی به راحتی و قبل از دست کم یک بار مقایسه بر اساس اعداد و ارقام خود را (ایرانیان) باهوش تر از تمام ملل می دانم زیر خط فهمم.

– وقتی به فرزندم اجازه نمی دهم که باورهای مرا به چالش بکشد، زیر خط فهمم.

– وقتی زمانی که صرف دیدن «تکرار» سریالی که دیشب نگاه کرده ام از زمانی که برای خواندن کتاب های عمیق و تحلیل های کارشناسانه روزنامه می گذارم، بیشتر است، زیرخط فهمم

– وقتی حاضرم برای یک پیتزا به همراه
نوشابه و سیب زمینی و سالاد ۵۰ هزار تومان بدهم اما برای خرید یک کتاب ۱۵ هزارتومانی دل درد می گیرم، زیر خط فهمم.

– وقتی ارزش طلا، ساعت و لباسی که به همراه دارم بیشتر از مجموع قیمت کتاب هاییست که در ذهن دارم، زیر خط فهمم.

– وقتی معیشت دیگران برای من مهم نیست و بخشی از مالم را برای نجات زندگی همسایه، همشهری و هم سرزمینم اختصاص نمی دهم زیرخط فهمم.

– وقتی تاریخ نمی خوانم یا نمی دانم و تاریخ را دوباره و بلکه چندباره تکرار می کنم، زیرخط فهمم.

– وقتی نیم ساعت درباره نحوه لباس پوشیدن خواننده زن یک برنامه تلویزیونی گفتگو میکنم اما حاضر نیستم نیم ساعت خلوت و تفکر کنم زیر خط فهمم.

– وقتی پارتی بازی، رانت خواهی، کم کاری، کم فروشی، خیانت در امانت و رشوه را راه ثروتمند شدن می دانم و تلاش، کوشش، عرق ریختن، شرافت، وجدان را به سخره می گیرم، زیرخط فهمم.
✨✨✨
⚠ از زیر خط فهم بیرون بیاییم تا از زیر خط فقر بودن نجات پیدا کنیم!

                         دکتر مجتبی لشگربلوکی

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای ?نشانه‌های زیر خط فهم بودن❗ بسته هستند

کمى پیر شده ا ید آقاى چرچیل !

فوتبالیست‌های مشهور که همیشه بر جلد روزنامه‌های هستند، بعد از دوران بازی دچار افسردگی می‌شوند. آنان از دیده نشدن، از نبودن در اخبار، از فراموشی می‌ترسند. برخی که نمی‌توانند با این وضعیت کنار بیایند، تا تخریب کامل تصویر خود پیش می‌روند!

این همان چیزی است که در کمین سیاستمداران هم می‌نشیند!

چرچیل تا ۸۰ سالگی‌اش نخست‌وزیر ماند. در زمانی که حتی به سختی راه می‌رفت، به سختی می‌نشست، حاضر به استعفا نبود و آنقدر بزرگ بود که انگلیسی‌های محافظه‌کار ترجیح می‌دادند از مقابله با او کنار بکشند. در واقعیت اما چرچیل پیر شده بود.
⭕چرچیل بزرگ
چرچیل نخست‌وزیری بود که نظام سلطنت را در سایه‌ی خودش برده بود. او بی‌رقیب‌ترین سیاستمدار جهان بود و باقی ماند. چرچیل در هر ۴ رویداد بزرگ قرن ۲۰م انگلیس نقشی فراتر از سیاستمدار ایفا کرد، تا لقب «پدر ملت» را دریافت کند:

۱⃣جنگ جهانی اول: او تصمیماتی گرفت که در سرنوشت جنگ و انگلستان تاثیرگذار بود. زمانی که وزیر جوان دریانوردی (از ۳۶ سالگی) کابینه بریتانیا بود؛ خود را در قامت نخست‌وزیر می‌دید. او در ۴۰ سالگی و از همان اولین روزهای جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ فراتر از یک وزیر بود.

۲⃣جنگ جهانی دوم: او سخت‌ترین تصمیمات را برای انگلستان گرفت؛ در حالی که همه متفق بودند تا با هیتلر قرارداد صلح امضا کنند، تصمیم به جنگ گرفت. در نهایت او بود که هم انگلستان و هم اروپا را نجات داد.

۳⃣کناره‌گیری شاه: ادوارد ۸م بخاطر ازدواج با معشوقه‌اش در روزهای سخت انگلیس از سلطنت کنار رفت؛ و چرچیل کسی بود که این تغییر را با کمترین هزینه مدیریت کرد، تا سلطنت به جرج ۶م برسد.

۴⃣تغییر سلطنت: پس از مرگ جرج ۶م تا تحویل سلطنت به دختر جوان ۲۶ ساله‌ای که در زمان تولدش در انتهای لیست کاندیداهای سلطنت قرار داشت، باز هم نقش آفرید. ملکه الیزابت بنا به اتفاقات عجیبی که در کمتر از ۱۰ سال برای انگلستان روی داد، باید سلطنتی را که برایش آموزش ندیده بود تحویل می‌گرفت.

چرچیل اما کم کم تبدیل به نماد گذشته شده بود او جوان‌ترهای جنگ نادیده را دوست نداشت، ایده‌های جدید رابر  نمى تأبید چرچیل بداخلاق، پیر و بزرگ را چه کسی توانست به استعفا بکشاند؟‌

⭕تولد ۸۰ سالگی
برای تولد ۸۰ سالگی چرچیل، نمایندگان مجالس اعیان و عوام تصمیم به برگزاری یک جشن ملی می‌گیرند و این تولد از تلویزیون هم قرار است مستقیم پخش شود. اما هدیه‌ی تولد آقای چرچیل چیست؟ نقاشی پرتره‌اش.

این نقاشی پرتره سفارش داده می‌شود به نقاش معروف «گراهام ساترلند» هنرمند نوگرای انگلیسی آن زمان.

ساترلند به مانند هر هنرمندی در پس نقاشی چهره، به دنبال حقیقت است. چرچیل را در چندین نوبت می‌بیند و در موردش تحقیق می‌کند. چرچیل اما خودش نقاش است و برای همین به ساترلند یادآوری می‌کند که «او نقاش چهره‌ی چرچیل نیست، او باید تصویرگر چهره‌ی جایگاه چرچیل باشد».

هنر آیینه‌ای است برای دیدن خودمان. آیینه‌ای که اگر مدام به آن نگاه نکنیم، زشت خواهیم شد. ساترلند صریح‌تر از آن است که چرچیل بزک‌شده را بکشد؛ او همان آیینه‌ای را می‌سازد که چهره‌ی واقعی چرچیل را نشان می‌دهد.

روز تولد در محل مجلس از نقاشی رونمایی می‌شود و چرچیل برآشفته می‌شود از دیدن خویش در آن آیینه. او درصدد بازپس فرستادن نقاشی است؛ اما ساترلند هنرمندی نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و بازاندیشی در آنچه هست، می‌افتد به جان چرچیل!

ساترلند به دیدن چرچیل می‌رود. او به صراحت به چرچیل می‌گوید که هم او را دوست دارد و هم او را قابل ستایش می‌داند؛ اما «پیر شده‌ای آقای چرچیل!»
ساترلند هنر را آیینه‌ای می‌داند که باید به چرچیل یادآوری کند که به جنگ سن و سال نمی‌تواند برود.

نقاشی به دستور همسر چرچیل به آتش کشیده می‌شود. اما آتش آن تصویر که به جان چرچیل بزرگ افتاد تا او استعفای خود را اعلام کند! چرچیل از دیدن خویش در آیینه‌ی هنر به واقعیت پی‌برد؛ او برای حفظ احترام خودش و کشورش باید کنار بکشد!

امروزه نقاشی ساترلند شاهکاری از دست رفته است؛ شاهکاری که توانست غایت هر هنری باشد؛ هر هنری که برای بیان صریح حقیقت در پس بزک‌شدن‌ها و بازی‌کردن‌ها، تنها امید آدمی است.

همین نقاشی بود که انگلستان آن روز را از اشتباهات مردان بزرگش رهانید. ساترلند صریح گفت: شما به جنگ سن و سال‌تان رفته‌اید! شما به نبرد با طبیعت آدمی برخاسته‌اید!

فرد پیر ناخودآگاه دل‌بسته‌ی افکار کهنه است! این طبیعت آدمی است و نمی‌شود با طبیعت چنین به جنگ برخاست.

چرچیل آن زمان هم چرت‌های ملوکانه‌اش در جلسات زبانزد شده بود؛ و چقدر سیاست ما این روزها به هنری نیاز دارد که به آن‌ها در زمان بیداریشان یادآوری کند:

” کمی پیرشده‌اید آقایان چرچیل ! “

                     نوشته امیر ناظمى

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای کمى پیر شده ا ید آقاى چرچیل ! بسته هستند

خدایا تو آگر قادرى …من نادرم


کفر گویی و هماورد طلبى نادرشا ه براى خدا

یک منطقه ای بنام “کفه نادری” در بیابان های خراسان و نزدیکی طبس وجود دارد که تا ۴۰ فرسنگی اطراف آن، نه آب است و نه آبادی!

یکبار نادرشاه که بصورت میانبر از آنجا می گذشت، برای هر ده نفر سرباز، یک قاطر جهت حمل آب در نظر گرفت. ولی لشگر بزرگ نادرشاه درحال عبور بودند که طوفانی سهمگین در گرفت و سربازان به وحشت آمدند و هرآینه احتمال متفرق شدن سپاه و نابودی کامل آن ارتش بزرگ می رفت. نادرشاه که چنین دید، اسب معروفش بنام “ایلدرم” را سوار شد و به تاخت از مقابل سپاهیان وحشت زده گذشته و به توپچی ها حاضرباش داد.

آنگاه به فرمانش، آسمان را به توپ بستند و در همین حال با صدای رعب انگیزش فریاد میزد:

.

              خدایـــــــا، اگر تو قادری، …… من نادرم

                       آنگاه آسمان خاموش شد!!

              ((بر گرفته  از تاریخ کرمان، ص۵۲۲))

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای خدایا تو آگر قادرى …من نادرم بسته هستند