آیین خاکسپارى کوروش بزرگ به گفته فیثاغورث


آن چه که فیثاغورث دربارۀ خاک سپاری کوروش بزرگ و گماشتن مغان برای پاسبانی کالبد وی و قرار دادن تابوت وی بر روی میز طلا و همچنین کتیبه ای که داریوش بزرگ بر آرامگاه نگاشته بوده است، توسط آریانوس، مورخ بزرگ رومی در کتاب ششم، فصل هشتم، بند چهارم نیز نقل شده است که دربارۀ شرح حال اسکندر مقدونی در پاسارگاد آورده است. این تاریخ نگار آرامگاه کوروش بزرگ را این گونه وصف می کند:
«این مقبره در وسط باغ های سلطنتی پاسارگاد واقع است و آن را از هر طرف انبوه درختان و نیز جویبار ها و چمن های پُر پشت احاطه داشت. بنا بر روی پایه ای از سنگ های بزرگ قرار گرفته و به طاقی منتهی می شود که مدخلش خیلی کوچک است. نعش کوروش را در تابوتی از زر گذارده و تابوت را روی میزی که پایه هایش نیز از زر بود، قرار داده آن را با پارچۀ نفیس بابلی و قالی های ارغوانی و ردای سلطنتی و لباس های مادی و جامه های رنگارنگ از رنگ یاقوت زرد و غیره و با طوق ها و قمه ها و یاره ها و زینت هایی از زر و سنگ های گرانبها پوشیده بودند. پله های درونی به اتاق کوچکی که متعلق به مغ ها بود، هدایت می کرد. خانوادۀ این مغ ها از زمان فوت کوروش پاسبان نعش بودند و این امتیاز به آن ها اختصاص داشت. شاه همه روزه یک گوسفند و مقداری آرد و شراب به این ها می داد و در هر ماه یک اسب روی قبر قربانی می کردند. در اینجا کتیبه ای به خط پارسی نوشته بودند که مضمون آن چنین بود:
«ای مرد فانی؛ من کوروش پسر کبوجیه هستم. من دولت پارس (آریانوس نوشته امپراطوری) را بنا کردم و حکمران آسیا بودم. به این مقبرۀ من رشک مبر».
اسکندر از حس کنجکاوی خواست درون این مقبره را ببیند و دریافت که تمامی اشیاء را به جز میز و تابوت دزدیده اَند. معلوم گشت که دزد می خواسته جسد کوروش را هم بدزدد و با این مقصود تابوت را شکسته، ولی بالاخره نتوانسته جسد را ببرد و انداخته و رفته است. آریستوبول مأمور شد که باقی ماندۀ اسکلت ها را جمع کرده در تابوت بگذارد و آن را مرمت کرده پارچه هایی روی آن بکشد، بعد در مقبره را با دیواری سد کند و مهر اسکندر را بر آن بزند. اسکندر امر کرد مغ هایی که محافظت مقبره را به عهده داشتند، توقیف شوند تا معلوم گردد که چه کسی مرتکب چنین جنایتی شده. چون با وجود زجر ها معلوم نشد که جانی چه کسی بوده؛ این ها را رها کردند» ( آریانوس ، کتاب ۶ ، فصل ۸ ، بند ۴ )

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای آیین خاکسپارى کوروش بزرگ به گفته فیثاغورث بسته هستند

زندگى زنان زردشتى در زمان قاجار

اوضاع و احوال زرتشتیان ایران، به خصوص در یزد و کرمان، به حدی ناهنجار بود که آنها حتی حق نداشتند لباس آبرومندی به تن کنند.
مشکلات یزد گسترده از کرمان بود، چون که مسلمانان یزد نسبت به زرتشتیان خصومت بیشتری نشان میدادند و آزار و اذیت آن اقلیت را کاری بسیار خداپسندانه میدانستند.
به عنوان مثال زرتشتیان حق نداشتند به مناطقی چون بازار به هنگامی که آب پاشی کرده اند و هنوز خشک نشده وارد شوند و این کار را سبب نجس شدن آن میدانستند، هرچند که این قانون شامل حیوانات نمیشد.
حاکمان ظالمی چون شاهزاده ظل السلطان پسر ارشد ناصرالدین شاه به هر نیرنگ و دسیسه ی ممکن برای حفظ منافع شخصی خویش متوصل میشدند.
مثلا زمانی که حاکم یزد بود باعث کشته شدن شمار زیادی از بهائیان گردید. مردمان بی گناهی که با وحشیگری تمام در خیابان ها و بازار شهر و حتی روستاها قتل عام شدند.
میگفتند پس از کشتن یکی از آنها در بازار، دل و روده ه اش را از مقعدش بیرون کشیدند. هرکس با دیگری دشمنی داشت به بهانه ی این که قربانی بهائی است او را میچاپید و میکشت. در همین احوال شاهزاده جلال الدوله در عین عشرت میزیست و همچنان فرمان دستگیری آدم هایی را صادر میکرد که میخواست پولهایشان را صاحب شود.
جلال الدوله که در زمان صدر اعظمی سپهسالار اعظم به حکومت کرمان منصوب شد، همین رفتار را با زرتشتیان در پیش گرفت. من در تهران نماینده مجلس بودم که اطلاع یافتم دو یا سه نفر زرتشتی به قتل رسیده اند. فورا وارد عمل شدم و جلال الدوله در سال ۱۹۰۸ ازسمت خویش برکنار گردید.
مجازات قصاص شامل کشتن یکی زرتشتی نمیشد. اعمال مجازات برای نخستین بار به دوران جنگ اول جهانی بازمیگشت، زمانی که خسرو ظفرالسلطنه بختیاری حاکم کرمان بود و نظم و قانونی وجود نداشت. در آن زمان آلمانی ها همه کاره بودند. ظفرالسلطنه هروقت موقعیت اقتضا میکرد، هرچیزی به دستش میرسید، فارغ از این که مال ایرانی، آلمانی یا انگلیسی باشد به زور تصاحب میکرد. زمانی هم یکی از نوکرانش، دینیار مهربان زرتشتی را به خاطر پولش کشت. من که در آن
موقع در تهران بودم تلگرافی برای سردار فرستادم. او اندکی بعد نوکرش را اعدام کرد.
مردان زرتشتی باید فقط قبا میپوشیدند و حتی در زمستان گیوه به پا میکردند. اجازه نداشتند سوار اسب، خر یا قاطر شوند و وسیله ی دیگری هم برای حمل و نقل وجود نداشت. در روزهای بارانی میبایست مواظب باشند که به یک فرد مسلمان نزدیک نشوند و یا با او تماس بدنی برقرار نسازند. در غیر این صورت تا حد مرگ کتک میخوردند.
زرتشتیان غالبا در خیابان ها مورد ضرب و شتم مسلمانان قرار میگرفتند. به هنگام خرید در بازار نبایستی به خوراکی ها یا میوه ها دست میزدند. مردان زرتشتی معمولا یک دستمال بزرگ یا شال همراه خود داشتند تا وقتی برای دیدار با یک مسلمان به خانه اش میروند زیر پای خود پهن کنند تا فرش نجس نشود.
زرتشتیان را گبر یا مطیع الاسلام میخواندند. حق پوشیدن پالتو یا سرداری را نداشتند چون مسلمانان به تن میکردند. مردان زرتشتی سرهای خود را با نوعی عمامه به رنگ خامه ای تیره به نام «نخودی» میپوشاندند. این سرپوش عذاب آور صرفا برای ناراحت کردن آنها باب شده بود.

      برگرفته از خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای زندگى زنان زردشتى در زمان قاجار بسته هستند

انیس الدوله سوگلى ناصرالدین شاه قاجار

فاطمه ملقب به انیس‌الدوله همسر مورد علاقه و سوگلی حرم‌سرای ناصرالدین‌شاه قاجار، پادشاه ایران بود. مقام انیس‌الدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً می‌توان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود و مقام رئیس اندرونی را داشت و وظایفی اداری همچون پذیرا شدن زنان بزرگ را برعهده داشت.
فاطمه، دختر نورمحمد نامی، در کودکی یتیم شد و مادرش نیز مجددا ازدواج نمود. فاطمه به ناچار در امامه نزد عمو و عمه خود زندگی سختی را به چوپانی می‌گذراند. عمویش صفر و عمه‌اش نسا نام داشتند. او دو برادر دیگر هم به نام‌های حبیب‌الله و محمدحسن داشت که بعدها به حکومت قم و درجه امیرتومانی رسیدند و به القاب معظم‌السلطنه و معظم‌الدوله مفتخر شدند.
آشنایی ناصرالدینشاه و انیس‌الدوله در یکی از سفرهای شکار شاه اتفاق افتاد. در سفری که شاه برای شکار به حوالی امامه رفته بود، دختر چوپانی را می‌بیند و پس از اندکی مصاحبت، او را خوش صحبت و شیرین زبان می‌یابد و با خود به تهران می‌آورد. انیس الدوله ابتدا به دست جیران سپرده می‌شود تا آداب معاشرت بیاموزد. با مرگ جیران (سوگلی قبلی شاه) خانه و اثاث او به انیس‌الدوله سپرده می‌شود و او به تدریج مقام و نفوذ لازم را پیدا می‌کند.
انیس‌الدوله نسبت به شاه وفاداری حیرت انگیزی داشت. او پس از ترور ناصرالدین‌شاه تا زمان مرگ عزادار بوده و زمانی که اتابک حقوق وی را بصورت یک بسته اسکناس برای وی فرستاد، با مشاهده تصویر ناصرالدینشاه بر اسکناس‌ها، غش کرد و پس از چند ساعت فوت نمود.
مقام انیس‌الدوله بر سایر همسران ناصرالدینشاه برتری داشت و عملاً می‌توان او را ملکه سلطنتی ایران دانست. او از سوی شاه نشان حمایل آفتاب و تمثال همایونی دریافت کرده بود[.و بر خلاف دیگر زنان شاه، چنان قدرتی داشته‌است که می‌توانسته با شاه مستقیما دعوا و حتی قهر کند.
او نخستین ملکه ایران است که تا اروپا مسافرت کرد. او با شاه تا مسکو همراه بود ولی حضور دختران اشراف‌زاده روسی و مراسم غربی در جریان خوش‌آمدگویی از آن‌ها باعث برخورد فرهنگی شد و ناصرالدین‌شاه انیس‌الدوله را به تهران برگرداند. ماجرا چنین بود که به محض اینکه شهردار مسکو از ورود انیس‌الدوله اطلاع یافت، تا دروازه شهر رفت و تلاش کرد تا دسته گلی تقدیمش کند، برای گریز از چنین دردسرهایی، مشیرالدوله به شاه توصیه کرد تا انیس‌الدوله را به تهران بازگرداند. شاه در طول سفر مدام نگران عصبانیت انیس‌الدوله از بازگشت اجباری‌اش به کشور بوده و در تلگرافی از لندن، احوال خواجگان و منشی و اقوام وی را نیز جویا شده‌است.
…جای شما حقیقتا خالی است که تماشای وضع زن‌ها و مردهای اینجا را بکنید…اگر هوای تهران گرم است، چند روزی مختصراً بروید به صاحبقرانیه. البته بروید. آغامحراب، آغارضی، آغاعلی چه می‌کنند؟ معصومه کجاست؟ چه می‌کند؟ احوال بدرالدوله را بپرسید. سوغات‌های شما را انشاالله پاریس حاضر می‌کنم.
ولی کار به همین جا ختم نشد. انیس‌الدوله در مسکو سوگند یاد کرد تا انتقام کارشکنی مشیرالدوله را بگیرد.او موفق شد روحانیون و درباریان را بر علیه مشیرالدوله بشوراند. با بازگشت شاه به کشور، مقصود انیس‌الدوله برآمد.

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای انیس الدوله سوگلى ناصرالدین شاه قاجار بسته هستند

باخشونت هرگز !

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند،
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم…
سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…

دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد…

گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم،
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند…

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک…
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…
با خشونت هرگز…

سهراب سپهرى

فرستنده مهندس  محمد رضا صدیقی 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای باخشونت هرگز ! بسته هستند

اخلاقى زندگى کردن


در دهۀ ۱۹۶۰ تعدادی از روان‌شناسان اجتماعی فرانسوی با همکاری یک مؤسسۀ تحقیقاتی بزرگ، در اروپا یک مرکز شبانه روزی تأسیس کردند.

در این مرکز، نوجوانان ۱۲ تا ۱۹سال آموزش می‌دیدند و زندگی می‌کردند. مدّت یک سال همه چیز به صورت عادی جریان داشت
و آزمایش‌های مختلف کمی و کیفی بر روی آنان انجام گرفت.

در طول این یک سال، هر نوجوان سه وعدۀ غذایی روزانه با احتساب میان وعده‌ها، ۸۰۰ گرم غذا می‌خورد.

پس از یک سال به تدریج و آگاهانه شایعه کردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانه‌روزی، ممکن است غذا به لحاظ کمی و کیفی جیره‌بندی شود.

شش ماه بعد از این شایعه، میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از ۸۰۰ گرم به ۱۲۰۰ گرم افزایش یافت.
هنگامی که عملاً جیره‌بندی را آغاز کردند، مصرف غذا از ۱۲۰۰ گرم به ۱۵۰۰ گرم رسید و حتی در اواخر این دورۀ چهارساله، نوجوانانی بودند که در شبانه روز بیش از ۵ کیلوگرم غذا می‌خوردند.

دلیل افزایش مصرف این بود که نوجوانان آیندۀ خود را مبهم می‌دیدند.

هنگامی که مرکز شبانه‌روزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یکدیگر تعارف می‌کردند
و نسبت به یکدیگر رابطه‌ای مبتنی بر نیکوکاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. امّا هنگامی که شایعۀ کمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه، نسبت به یکدیگر کمتر شد.

در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایۀ عدالت، احسان، رعایت ادب و.. به مرور زمان کمرنگ گشت.

آینده ی مبهم و نامعلوم افراد از نظر مالی، شغلی و … آستانۀ اخلاق و تحمل را در هر جامعه ای کاهش می‌دهد.

به طور مثال، در جامعه‌ای که همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، کارشکنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی و.. کمتر است.

به طور کلی در جامعه‌ای که نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین می‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی زندگی می‌کنند.

پس اخلاقی زیستن ارتباطی به نصیحت های اخلاقی و ازدیاد مجالس دینی ندارد.
اخلاقی زیستن نیاز به آرامش ذهنی و ثبات اقتصادی دارد.

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای اخلاقى زندگى کردن بسته هستند