-
نوشتههای تازه
پیوندها
آمار
بایگانی
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۳)
- فروردین ۱۴۰۱ (۳)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۲)
- آذر ۱۴۰۰ (۱)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۵)
- تیر ۱۴۰۰ (۲)
- خرداد ۱۴۰۰ (۲)
- اردیبهشت ۱۴۰۰ (۳)
تو از گفت خود مانده اى در قفس !
منتشرشده در هنر و ادبیات
دیدگاهها برای تو از گفت خود مانده اى در قفس ! بسته هستند
نکبت ِ زنده و مرده شاه مُستبد
ماجرای قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی، حکایت دردناک و تاثربرانگیزی است. حکایت مظلومی که دادخواهی اش در یک جامعه عقب افتاده پاسخی نمی گیرد و او را مجبور می کند که برای رهایی از خشونت و بی عدالتی به دام خشونتی دیگر بیفتد( این دلیل همچنان ریشه اصلی تروریسم در خاورمیانه توسعه نیافته است). ماجرای این ترور، روایت دردناکی از استبداد و راهکار بی ثمر دفع آن است. پادشاهی که در میانه دادخواهی و تظلم خواهی مردم، به فکر لذت خویش است . کارگزارانی که جز رصد کرامات شاه یا توصیف خواب ها و رویاهایی که بر کفایت شاه مهر تایید می زنند، کاری ندارند. رعیت بی پناهی که هیچ ملجاء و پناهی ندارد و بیان مطالباتش را القای فرنگی و ملحد می دانند. هیچ کس در پی شناخت ریشه جرم و چرایی بروز خشونت نیست. در حالیکه کسی از ظلم و عوارض استبداد نمی گوید، ترور شاه را از عوارض آزادی طلبی معرفی می کنند و هیچ کس به پلیدی و پلشتی که گریبان جامعه را گرفته توجه نمی کند. شیوه بازجویی، مضحک است. هیچ نظمی وجود ندارد. بازجویی معادل شتم و هتاکی است. کاستی در همه چیز هست از شیوه مملکت داری تا استنطاق و حتا مراسم اعدام. اعدام، یک مراسم آیینی و اسباب تفریح است. در مراسم، زنان آرایش می کنند و موزیکانچی ها می نوازند و داستان های شیرین ساخته می شود. مورخ هم در نهایت امانتداری و دانش ابایی از این ندارد که بگوید بهتر بود مجرم را دو شقه می کردند که درد بیشتری بکشد!
?متن ذیل شکل تلخیص و ساده نویسی شده از دو جلد اول کتاب روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزای سالور) است:
??مزاج و کرامات قبله عالم:
?همه چیز را داخل هم میل می فرمودند. ناهار را میل فرموده بودند نیم ساعت دیگر هندوانه و خربوزه. مزاج شاه حکایت غریبی است. اطباء می گفتند اگر تیر نخورده بود تا ۴۰سال دیگر تحلیل نمی رفت. در این سن به سیمین تنان میل وافر داشت تا ۱۴ و ۱۶ ساله ها. کدام جوان می تواند تمام سال شبی با دو زن صحبت کند؟! یک ساعت سلامتی او برابر با مامون و هارون الرشید و خسرو پرویز بود.
??نظر پیامبران و ائمه اطهار در مورد شاه شهید:
?از قرار تقریر، صدراعظم، سه شب پیش ، خوابی دیده است که امیرالمومنین به شاه فرموده:” میل ملاقات ما را داری یا نه؟”شاه درکمال خضوع گفته بلی. با شعف فرموده:” جمعه بیا عبدالعظیم!”.
?حاجی میرزا حسن آشتیانی هم خواب دیده که امیرالمومنین فرموده:” شاه شهید را بگو بیاید”. سهم السلطنه ذوالفقار خان میراخور نایب السطلنه می گفت خواب دیده بر منبری حضرت رسول و حضرت امیر و حضرت عیسی روی منبرند و جمیعت زیاد است. حضرت رسول، مظفرالدین شاه را صدا کردند و گفتندک” کارها منبعد با اوست”.
?نظم مرگ شاه الحمداله خوب است. انگار در پاریس و انگلیس شاهی مرده. تمام کارها از روی قاعده و تمدن است!
?”شرح عکس: گراور صحنه ترور ناصر الدین شاه در حرم حسنی”
??ریشه خشونت و ترور شاه به دست میرزا
?میرزا رضای مخذول کرمانی از نایب السلطنه طلب داشته به قدر دوهزارتومان، آقا چیزی خریده و پولش را نداده بود. هربار پول خواسته حبسش کرده بودند و زجرش دادند. دست آخر از خود شاه در جایی دستخط می گیرد. آخرالامر هزارتومان داده اند اما گفته اند به عدد هر قران یک چوبش بزنند او بعدها مرید سید جمال رهبر “آنارکیست” ها شده و طوری فریفته شده که این کار را کرده است…
?میرزا رضا، به آقاغلامحسین خزانه گفته بود: چهاردفعه مرا بی دلیل حبس کردند. پایم در بند بود و مجروح و هرچه گفتم به آن یکی پایم “خلیلی” را ببندید، اعتناء نکردند. عیالم آمد پشت در حبس گفت: “پسرت را آدم های سردار افخم می برند و با او لواط می کنند” همان موقع تصمیم گرفتم این کار را کنم، بلکه ظلم و بیداد کم شود.
??نحوه زندانی کردن میررضا و پروسه استنطاق
?در جایی شبیه طویله با میخ طویله او را بسته اند و چون ریشش را کنده اند کوسه شده. چند جای بدنش هم چاقو فرو کرده اند. کشیکچی تف رویش انداخته بود اما او با قوت قلب گفته بود:” حیف شما که تف روی من می اندازی، من دفع شر ظلم کردم”. هیچ خودش را نباخته با کمال رشادت حرف می زند و از روی بصیرت تکلم می کند.
?جمیعت زیادی به دفعات رفته اند و فحش اش داده اند. بعضی را بخاطر پرس و جوی همراه با ادب، عاقل خوانده بود اما آنها هم دیده بودند خوب نیست قاتل قبله عالم عاقلشان بخواند، آنها هم فحش داده بودند. از چشمش پیداست که …است. امین الدوله گفته بود :”خیر نبینی مردک…” فورن جواب داده بود :”خیر تو نبینی…برو گم شو..چه از جانم می خواهید؟”.
?جلال السلطنه هم رفته بود، استنطاق و کلی فحش داده بود! گفته بود:”چرا شاه را کشتی؟”. گفته بود:” می خواستی بیایی نگذاری بکشم!”. محمد حسین میرزا پرسیده بود چرا شاه را کشتی؟ گفته بود:”آه مظلومان”.
?معتمد الدوله گفته بود:”خدا تو را بکشد” . به معتمدالدوله گفته بود:” شاگردی می گفت خدایا آخوند ما را بکش. آخوند گفته بود دعاکن پدرو مادرت بمیرند چون من نباشم یکی دیگر”. شما خودتان هم خوشحالید اما ابراز نمی کنید، من هم نبودم یکی دیگر شاه را می کشد.
?شخص هتاک و زبان داری است این اول آزادی طلبی است (!)که در ایران پیدا شده و دفع همچین سلطانی می کند.
?همه کس او را می بیند و هر کسی او را استنطاق می کند و نقلش در بین عوام می گردد استنطاق این قبیل درست نیست،استنطاق، در فرنگ بدست معتمد است اینجا جمعیت دسته دسته می روند داخل فحش می دهند و فی الفور نقل محافل می شود.
?به معتضد السلطنه گفته بود:” برو عقب قاپ بازی ات، ترا چه به استنطاق؟ من بدکاری کردم جان خود را فدای اهل وطن کردم؟ مگر بوی فرنگستان به مشام شماها نرسیده؟ این چه بیدادی بود که ایران را احاطه کرده است؟”. معتضد السلطنه گفته بود:”گیرم این را کشتی، شاه بعدی را چه میکنی؟”. گفته بودک” برای آن هم بالاخره یک با غیرت پیدا می شود”.
?ملک التجار گفته بود تحقیق از این آدم کار من است. به لطایفی او را فریفته بود و قول داده بد که خلاص اش کند و در حالیکه از رندی و خود شادمان بوده به میرزا رضا می گوید:”حالا اسم همدستانت را بگو”. اوهم گفته بود:”حاجی بیا جلو در گوشت بگویم”. حاجی هم خوشحال که حقه اش درگیر شده، جلو می رود میرزا گفته بود:” ۵ تن بودیم، خودم بودم و سایه ام و جفت ..ایه ام! حالا که فهمیدی گمشو برو بگو”. بحدی ملک التجرا را خفیف کرده بود که او با این همه زرنگی تا خانه هیچ جا بند نمی شود و حالا این قول مردم دربازار و کوچه است!
چگونگی اعدام، همکاری با میرغضب و حالت مردم
?خیلی دل و زهره داشت. دوبار طناب انداختند و باز پایین کشیدند. بار اول طناب را به گردنش انداختند به قدر نیم ذرع که بالا رفت نقصی در کار بود که پایین آوردند. طناب را باز کردند. با این حال خوب نگاه می کرد و خودش را اصلا نباخته بود. موقع جان دادن همینطورشکم و پایش تکان می خورد تا قبض روح شد. من خیلی نزدیک بودم، بعد از اعدام، پرسیدم:” بین دار زدن اول و دوم، چه گفت؟ گفتند:” به میرغضب گفته بود، طناب را همان طور اول محکم کن!”. تمامن، جرات بود. به هرجهت، موزیک خوب و دلکشی می زدند. بعدش رفتیم دفیله تماشا کردیم! یکبار دیگر به جهت تماشای نعش رفت.م جمعیت زیادی به تماشا آمده بود. زنهای قشنگ، همه؛ خودی درست کرده و گرداگرد دار جمع شده بودند. تا سه روز نعش عبره الناظرین بود. بعضی زنها می ترسند شبها به خواب شان بیابد، منجمله اهل خانه ما که متصل گفتگوی قتل میرزا رضا بود. امروز گفتم بیا برو ببین واهمه کرد نرفت …عکس زیادی برداشتند. از عکس ها باید خریداری نمود . کشتن به این شکل هیچ انزجاری نداشت و تعب هم ندید اقلا باید دست و پایش را قطع می کردند یا شقه می کردند که ساعاتی گرفتار رنج باشد.
(تلخیص و ساده نویسی دو جلد اول روزنامه خاطرات عین السلطنه)
نوشته سهند ایرانمهر
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای نکبت ِ زنده و مرده شاه مُستبد بسته هستند
پوزش افسر روس از رضا خان ِ میرپنج
شادروان سرلشگر امان الله جهانبانی (معروف به شازده) که پدر شادروان خلبان نادر جهانبانی (ژنرال چشم آبی) بوده و نبیره پسری فتحعلیشاه قاجار است، مینویسد:
روز حرکت اردوی قزاق های تهران به شمال برای مبارزه با متجاسرین (منظورش جنگلی هاست) و کمونیست هایی که به ایران حمله کرده بودند، یکی از کلنل های روسی، ایرادی از آتریادِ قزاق تهران گرفت که فرماندهی قسمت پیاده آن به عهدهٔ امیرپنجه رضاخان بود، رضاخان میرپنج به سختی خشمگین گردید و در همانجا سردوشی های خود را کنده و دستور داد وسائل سفر را پیاده کنند!
افسران ایرانی متحد دوران شده و همه دستور دادند که اثاثیهٔ آنها را نیز از گاری پایین آورند! قزاقان با مشاهده این منظره آشفته و غضبناک شدند……
افسر فرمانده روسی نگران شده و حاضر به پوزش خواهی از رضاخان شدند.
برگرفته از تلاش آزادی
باستانی پاریزی ص۶۰۲
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای پوزش افسر روس از رضا خان ِ میرپنج بسته هستند
چرا برخى از نادرشاه بدگویى مى کنند !
از آنجا که نادرشاه ؛ یکی از افتخارات ما ایرانیان است ، از اینرو دشمن هم زیاد دارد ! یک عده هستند و میکوشند تا چهره قهرمانان ملی ما را خدشه دار کنند .
مثلن یکی از ایراداتی که به نادر میگیرند این است که چرا پسرش را کور کرد ؟
و آنقدر روی این قضیه مانور میدهند تا چهره نادرشاه را تخریب کنند ..
اما د گویاز این جماعت باید پرسید : چرا از نادر چیزی نمیدانید جز اینکه پسرش را کور کرد؟؟؟ آیا اصلن دلیل اینکار نادر را میدانید ؟؟
اما واقعیت چیست ؟
پسر ارشد نادر-رضا قلی تنها یادگار نادر از همسر اولش که نامش در هیچ کتابی نیامده. او دختر اول حاکم ابیورد (باباعلی بیک) بود.پس از ازدواج او با نادر بسیاری از پسران قدرتمند ابیورد به دلیل حسادت به دشمنان نادر تبدیل شدند از جمله پسر عموی دختر.اما زمانی که رضا قلی تنها ۳ سال داشت مادرش را به دلیل بیماری سختی از دست داد. پس از آن نادر چند سال به تنهایی و با عشق اورا بزرگ کرد در حالی که به جنگ های بسیاری نیز میرفت. درمدت های جنگ گوهر شاد خاله ی رضاقلی از او مراقبت میکرد. او از مادرش کوچکتر بود اما رضا قلی کم کم عادت کرد که گوهرشاد را مادر صدا کند.پس از اینکه نادر متوجه ارتباط عمیق بین رضاقلی و گوهرشاد شد به اصرار برادرش ابراهیم خان و بابا علی بیک تصمیم گرفت پس از دو سال تنهایی با دختر دوم باباعلی بیک-گوهرشاد ازدواج کند تا او همیشه در کنار رضا قلی باشد.رضا قلی تحت نظر عمویش ابراهیم خان سوارکاری و تیر اندازی و جنگ راآموخت هرکس او را میدید به این نکته پی میبرد که او نیز مثل پدرش وجود نادری است واین باعث حسادت پسر عمویش علیقلی فرزند ابراهیم میشد.رضا قلی در نوجوانی با فاطمه سلطان بیگم شاهزاده ۱۵ ساله صفوی ازدواج کرد این ازدواج با وساطت نادر و شاه تهماسب صفوی صورت گرفت زمانی که نادر هنوز شاه نشده بود و رضاقلی نیز شاهزاده نبود. حاصل این ازدواج پسری به نام شاهرخ بود که شباهت زیادی به نادر داشت.
زمانی که نادر برای فتح هندوستان راهی آن دیار شده بود رضا قلی که ۱۷ ساله و ولیعهد بود به دلیل اعتمادی که نادر به او داشت عملا اداره ی امور را به دست گرفت اما در همین دوران او یکی از بزرگترین اشتباهاتش را مرتکب شد
شاه تهماسب کور که دیگر قدرتی نداشت را از ترس اینکه مبادا دست به شورش بزند به قتل رساند اشتباهی که باعث شد فاطمه سلطان مادر شاهرخ که بسیار دوستش داشت برای همیشه از دست بدهد زیرا او وقتی فهمید همسرش برادرش را کشته به طور پنهانی خود را به دار آویخت و او و شاهرخ را ترک کرد.این اتفاق تاثیر بسیار بدی بر روحیه او باقی گذاشت و مورد سرزنش پدر قرار گرفت.
اما چرا کور شد؟ به دلیل غرور و حماقت. چند روز پیش از کور شدنش
زمانی که نادر در اردو مشغول تمرین با سربازان بود شخصی به نام نیک قدم از فاصله ی دور گلوله ای به سمت نادر شلیک کرد که به او اصابت نکرد نیک قدم پس از دستگیر شدن به دروغ گفت من از شاهزاده رضا قلی میرزا دستور گرفته ام که شاه را بکشم . نادر شاه عصبانی شد اما باور نمیکردبه همین دلیل رضا قلی میرزا را احضار کرد .رضا قلی زمانی که شنید پدرش در باره ی او این چنین فکر میکند و به او اتهام میزند با غرور گفت: من به او دستور نداده ام اما ای کاش تیرش به هدف میخورد و عالمی نجات پیدا میکرد. شاید اگر آن لحظه این سخن را به زبان نمیاورد و مغرور نمیشد هرگز چشمانش را از دست نمیداد اما او در مقابل پدر ملایمت نکرد . ابتدا یک روز زندانی شد و به او گفتند اگر حرفش را پس بگیرد و حقیقت را بگوید بخشیده میشود اما این بار حماقت کرد و قدمی پیش نگذاشت.فردای آن روز از دو چشم نابینا شد اما باید بدانید که حتی او هم نادر شاه را بخشید و پس از اینکه نادر شاه از یکی از مهم ترین جنگهایش باز میگشت در کنار دیگران به پیشوازش ایستاد و گفت :من تو را خیلی قبل از اینها بخشیدم و به تو حق میدهم خودت را برای چشمان من ناراحت نکن. ای کاش زودتر این جمله را میگفت. رضاقلی چند سال بعد در حالی که کور بود به دست پسرعمویش علیقلی کشته شد
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای چرا برخى از نادرشاه بدگویى مى کنند ! بسته هستند
دروغ و حقیقت
وقتی دروغ و حقیقت با هم راه میرفتند، به چشمهای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: ” لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم .” حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آبتنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه میبینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات میکنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت میکند…!
محمدابراهیم باستانی پاریزی
منتشرشده در هنر و ادبیات
دیدگاهها برای دروغ و حقیقت بسته هستند