چرا کشور هاى اسکاندیناوى با دیگر کشورها فرق دارند

◾️در شمال اروپا منطقه‌ای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمین‌ها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ‌ هستند که در زمان‌های قدیم، با کشتی به سرزمین‌های مختلف حمله می‌کردند و مایملک آن‌ها را غارت می‌کردند.

◾️گنده لات های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش می‌کردند. وایکینگ‌ها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته می‌شدند روح‌شان به والهالا (بهشت وایکینگ‌ها) وارد می‌شد و همراه با سایر جنگجویان افسانه‌ای بر سر یک میز بزرگ چوبی می‌نشستند و شراب ناب والهالایی می‌نوشیدند و می‌خندیدند.

◾️نوادگان‌ آنان تفاوت‌های فاحشی با آنان دارند. مردم اسکاندیناوی که به نوردیک‌ها معروف هستند به عنوان آدم‌هایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته می‌شوند که نه تنها مثل وایکینگ‌‌ها نان کسی را از چنگش در نمی‌آورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کرده‌اند که تمام اتباع آن‌ها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند.

◾️مؤسسه لگاتوم هر سال با بررسی عواملی مانند اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادی‌های فردی و سرمایه‌ اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر می‌کند که خوشحال‌ترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی می‌کند. با نگاهی به این لیست متوجه می‌شویم از ۶ کشور دنوردیک که نام بردیم، در سال ۲۰۱۴، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است.

?چگونه مردمی که گرز و شمشیر به دست بودند، به سطحی رسیده‌اند که می‌توانند کشورهای سردسیر خود را به این خوبی اداره کنند؟

◾️اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید، اگر می‌خواهید اندیشه‌های پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد باید به تقویت علم روز و دانشگاه‌ها بپردازید، اگر می‌خواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساخت‌های نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید، اگر می‌خواهید مردم کشورتان رفتار بالغانه‌ای داشته باشند باید به آزادی‌های فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند.

◾️سیستمی که دولت‌های اسکاندیناوی برای اداره کشورهای‌شان به کار می‌برند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ”سیستم رفاقتی” نام می‌برند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده می‌شود.

◾️در این کشورها، دولت ۴۰ درصد تا ۶۰ درصد از درآمد شما را مشمول مالیات می‌کند و البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم می‌کنند، چون می‌دانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند.

◾️اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمی‌شود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیال‌تان راحت است که بقیه هموطنان‌تان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفته‌اند. فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو می‌شود و جامعه به امنیت می‌رسد و مردم فرصت می‌کنند وقت‌شان را صرف کارهای مهم‌تری کنند.

◾️آگاهی یک شبه اتفاق نمیافتد، یا باید تجربه کرد و درونی بشود یا با تفکر عمیق و برنامه ریزی حادث میشود…

◾️وقتی یکی در بانک سپرده میذاره یعنی توانمنده و کسی که از بانک وام میگیره محتاجه ….

◾️در سوئیس، بانک ها ماهیانه درصدی جهت هزینه نگهدارى پول از مشتری می گیرد، ولی سود بانکی از وام گیرنده ها نمی گیرند.

◾️در بانکهای ایران ،ماهیانه سودى حدود ٢٠درصد به سپرده ثروتمندان اضافه میکند،در عوض ٢٨ درصد بهره از وام گیرندگان (افراد محتاج)میگیرند.

?چه خوب است که “خودمان خالق بهشت باشیم”

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چرا کشور هاى اسکاندیناوى با دیگر کشورها فرق دارند بسته هستند

داستانِ عمو نوروز

 

یکی بود، یکی نبود. در روزگارهای خیلی پیش، مردی بود به نام عمو نوروز. عمو نوروز سالی یک مرتبه، روز اول بهار از سرِ کوه پایین می آمد. عمو نوروز کلاهش نمدی بود، زلف و ریشش را حنا می بست، قدک آبی داشت. گیوه ای تخت نازک و شلواری حریر به پا داشت. عصا زنان به سمتِ دروازه ی شهر می آمد. بیرون دروازه باغچه ای بود، پر از دار و درخت. از هر میوه ای که بخواهی درختی داشت. وقت آمدن عمو نوروز درخت ها پر از شکوفه بودند، و دور تا دور باغچه هم هفت جور گل، گل های رنگ به رنگ سبز می شد. گل سرخ، گل نرگس، گل بنفشه، گل همیشه بهار، گل زنبق، گل لاله و گل نیلوفر.
صاحب باغچه پیرزنی بود، که عاشق عمو نوروز بود. پیرزن روز اول بهار، صبح زود بیدار می شد، رختخوابش را جمع می کرد و اتاق و حیاط را جارو می زد و زیباترین فرش خانه اش را می آورد و توی ایوان پهن می کرد.
در یک سینی هفت سین می چید. سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزی و سمنو. در سینی دیگر هفت جور میوه ی خشک با نقل و نبات می گذاشت و یک شمع هم توی شمعدان، دم سینی می گذاشت.
ننه پیرزن، نیم تنه ی ترمه، تنبان قرمز و شلیته ای زیبا به تن می کرد. عود و عنبر و مشک به سر و صورت و گیس هایش می زد و منقلِ آتش را هم درست و آماده می کرد و یک کیسه ی کوچولوی اسفند هم پهلوش می گذاشت. کوزه و قلیان را هم آب گیری می کرد، اما روی سر قلیان، آتش نمی گذاشت و چشم به راهِ عمو نوروز می نشست. همین جور که نشسته بود، پلکِ چشم هایش سنگین می شد و یواش یواش، خواب او را با خودش می برد.
عمو نوروز قدم زنان از راه می رسید و می دید که ننه پیرزن مثلِ همیشه خوابیده است. با خودش می گفت: «بنده ی خدا چه تدارکی دیده، چقدر زحمت کشیده، لابد از خستگی خوابش برده.»
و دلش نمی آمد که ننه پیرزن را از خواب بیدار کند. می آمد کنار ننه پیرزن می نشست، گل همیشه بهاری از باغچه می کند و روی سینه ی ننه پیرزن می گذاشت، از منقل هم آتشی روی سر قلیان می گذاشت و چند پُک به قلیان می زد. نارنجی را از میان دو پاره می کرد، یک پاره اش را با قند و آب می خورد و آتش های منقل را برای این که از بین نرود با خاکستر می پوشاند و می رفت.
آفتاب یواش یواش بالا می آمد و بر ایوان می تابید. پیرزن از خواب بیدار می شد. اول، چیزی دستگیرش نمی شد. یک کم که هوش و حواسش به سرجا می آمد، می دید ای داد و بیداد، به همه چیز دست خورده، قلیانِ آتش به سرش آمده، نارنج از میان دو تا شده، آتش ها زیر خاکستر رفته است. آن وقت می فهمید که عمو نوروز آمده و رفته است.
می گویند ننه پیرزن همه ی سال در انتظار عمو نوروز می ماند و همه ی سال برای روز نوروز تدارک می بیند تا روز اول سال عمو نوروز به دیدنش بیاید، اما هر سال پیش از رسیدنِ عمو نوروز خوابش می برد.
می گویند اگر عمو نوروز و ننه پیرزن، همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و چون هنوز دنیا به آخر نرسیده است، عمو نوروز و ننه پیرزن همدیگر را نمی بینند و هیچ وقت هم نخواهد دید.

قدک و شلیته: لباس قدیمی که به ترتیب آقایان و خانم ها استفاده می کردند

                                                     نوروز مبارک

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای داستانِ عمو نوروز بسته هستند

گفتار فردوس بزرگ در باره نوروز


‎‎جمشید شاه پس از آبادانی ایران و فراهم نمون آسایش ایرانیان  بر تخت نشست و به گفته فردوسى بزرک :

….
به فر کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی


ز هامون به گردون برافراشتی


چو خورشید تابان میان هوا


نشسته برو شاه ِ فرمانروا


جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او


به جمشید بر گوهر افشاندند

مران روز را روز نو خواندند


سر سال ِ نو هرمز فرودین


برآسوده از رنج روی زمین

بزرگان به شادی بیاراستند


می و جام و رامشگران خواستند


چنین جشن فرخ ازان روزگار


به ما ماند از آن خسروان یادگار

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای گفتار فردوس بزرگ در باره نوروز بسته هستند

از دیوار حرم بچه مى بارد !

مزار شاه نعمت الله ولی در کرمان مورد احترام همه گروه ها و طبقات است . یهود و گبر و زرتشتی و مسلمان شیعه و سنی و شیخی و صوفی و اسماعیلی ، همه به زیارت آن می روند و حتی اعتقاداتی هم دارند .
یک خانم زرتشتی کرمانی (ورقائی) که نازا بود و بچه دار نمی شد ، در حرم شاه نعمت الله ولی نذر کرد که اگر بچه اش در رحم نمیرد، یک کناره قالی در برابر سر در حرم شاه قرار دهد . اتفاق بر آن شد که باردار شد ، و به قول ترک ها دو قلو – ( به قول ما پاریزی ها جملو ، و به قول فرانسوی ها ژومل آورد) و البته او هم به نذر خود وفا کرد ، و به جای یک کناره قالی ، دو قالیچه ظریف برابر در ورودی حرم در دو طرف گذاشت.
عجیب تر از آن گوهر خانم قابله زرتشتی بود که باردار نمی شد. و برای یک ماما این بزرگترین مصیبت است . نذر کرد که در صورت باردار شدن ، حرم شیخ علی بابا معروف به شیخ «گوری» را که برق نداشت با یک موتور برق روشن کند. او باردار شد و خرم شیخ را که مرید و سر سپرده شاه نعمت الله ولی بود و در یک فرسخی ماهان ( سکنج) واقع است با موتور نورانی کرد.
پنجاه سال قبل که من در کرمان معلم دبیرستانها بودم ، با شنیدن این داستان ، بیش از پیش به مقام و مرتبت این دو پیر طریقت که مایه برکت ایالت کرمان است پی بردم .

هیچ تعجب نکنید : در قرن بیست و یکم و روزگار کرایه دادن ژنتیکی رحم نیز ، باز تشبث به مقابر متبرکه برای بچه دار شدن ، متروک نشده است . بعد از جنگ عراق و محو صدام که سربازان امریکائی زن و مرد در عراق متوقف شدند ، یک روز زیارت کنندگان حرم حضرت حسین در کربلا متوجه شدند که یک سرباز زن آمریکائی به حرم وارد شده ، در حالی که لباس شخصی بر تن داشت ، و دستمال سبزی در دست داشت به ضریح آن حضرت چسبید ، زائران از حضور این زن متعجب و جویای علت این امر شدند ، وی گفت : زمانی که زائران بسیاری را می بینم که با دستارهای سبز به داخل حرم حسین می روند و نیازهایشان را مطرح می کنند . من هم به دلیل نداشتن بچه ، با پرچم سبز آمدم تا از امام شما بخواهم که پس از سالها بی فرزندی مشکل مرا حل کند . این زن آمریکائی با خود پیمان بسته بود چنانچه خداوند به او فرزندی عطا کند ، نام او را حسین بگذارد.

 

     ”  ریشه خرافات در تاروپود این کشور تنیده شده است “

 

(باستانی پاریزی ، بارگاه خانقاه ، چاپ اول ، صفحه ۳۱۴)

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای از دیوار حرم بچه مى بارد ! بسته هستند

دلقک یا قهرمان ملى !

در ۱۵ ابان ماه سال ۲۳ خورشیدی عمر خلیفه دوم تازیان و عامل کشتار هزاران ایرانی بدست یک برده ایرانی به نام پیروز نهاوندی ملقب به ابو لؤلؤ در مدینه به قتل رسید و باعث شادی فراوان ایرانیان در آن زمان شد!.

و با توجه به اینکه در ان دوران چندین ماه وقت لازم بوده تا خبرها بوسیله کاروانها و مسافران از مدینه به ایران برسد خبر قتل عمربه دست پیروز حتمن  در پایان  زمستان به ایران رسیده و همه جا پخش شده و باعث شادی زیاد مردم در استانه نوروزسال ۲۴ خورشیدی شده است.

آن هم بعد از هشت سال تمام ظلم و ستم و بیدادِ تازیان در ایران!

(شکست بزرگ قادسیه که آغاز ورود اعراب به ایران بود در سال ۱۵ خورشیدی یعنی هشت سال قبل رخ داده بود!)

اما یک مشکل بزرگ بر سر راه شادی ملی مردم ایران وجود داشت!

اگر مردم اشکارا از مرگ خلیفه شادی می کردند قطعن توسط حکام عرب کشته می شدند

پس نگران   بودند و مى خواستند که شادی خود را به گونه اى  پنهان کنند!

لذا از ترکیب شدن شادی مردم از قتل عمر به دست پیروز و نیاز به پنهان کردن این شادی شخصیت جالب حاجی فیروز بدست ایرانیان ساخته می شود!

از یک طرف اسم حاجی فیروز به آشکارا نشان دهنده پیروز نهاوندی در عربستان است(چون مردم هرکس را که به عربستان میرفت حاجی می گفتند)

رنگ قرمز جامه و رنگ سیاه چهره حاجی فیروز نشان دهنده جنگ و مبارزه است.

در ایران قدیم رنگ قرمز و سیاه نشان دهنده جنگ و مبارزه بوده است دقت کنید به دو تن از بزرگترین سرداران ایرانی بابک خرمدین که رهبر سرخ جامگان بود و ابومسلم خراسانی که رهبر سیاه جامگان بود!

(در ایران کهن رنگ مرگ و سوگوارى  سیاه نبوده بلکه مانند هندیها سفید بوده است!)

رقص حاجی فیروز نشاندهنده شادی و سرور مردم از مرگ خلیفه است!

و حتی شعر معروفی هم که حاجی فیروز می خواند :
«ارباب خودم بز بز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی»
در اصل مسخره کردن اربابهای تازى آن زمان و مخصوصا بزرگترین عربها یعنی خلیفه  است!
بز بز قندی اشاره آشکار به چهره عربهاست که طبق سنت ریش دراز می کردند و سبیل می تراشیدند و شبیه بز می شدند که ریش دارد و سبیل ندارد!!! از طرف دیگر فیروز بزرگترین ارباب عربها یعنی خلیفه را کشته و به طور مسخره کردن به ارباب خود  می گوید حالا پس چرا نمی خندی؟؟
و صد البته که وقتی عربهای حاکم به حاجی فیروز نگاه می کردند متوجه داستان پشت پرده حاجی فیروز نمی شدند و ایرانیان با خیال راحت در جلوی چشم عربها مرگ خلیفه شان عمر را جشن می گرفتند ومی رقصیدند به ریش عربها و خلیفه  می خندیدند!

ازمحبوبیت زیاد شخصیت حاجی فیروز در تمام نقاط ایران که تا امروز هم بجا مانده است روشن می شود که پیروز نهاوندی به خاطر قتل عمر در زمان خودش چه محبوبیت عظیمی در بین ایرانیان داشته است و چقدر دل ایرانیان را شاد کرده است!

در نهایت باید گفت که پیروز نهاوندی یکی از بزرگترین قهرمانان ملی ایران است و اگر در گذشته های دور اجداد ما از ترس اعراب مهاجم ناچار بودند شخصیت جدی پیروز نهاوندی را به صورت کمدی و دلقک در بیاورند اکنون  وظیفه ملی ماست که بعد از ۱۴۰۰ سال دوباره این شخصیت ملی و قهرمان بزرگ کشورمان را از حالت طنز و دلقک خارج کنیم و به صورت یک قهرمان بزرگ ملی مورد سپاس و بزرگ داشت قرار دهیم

بر گرفته از دوقرن سکوت
دکترعبدالحسین زرین کوب

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای دلقک یا قهرمان ملى ! بسته هستند