افغانستانِ کنونى کانون جغرافیاى شاهنامه

image
فردوسی در جایی از شاهنامه، شهرها و نواحی ایران را معرفی کرده است. در نامهء <پیران> به «گودرز» می خوانیم که سردار تورانی از شهرهای ذیل به عنون شهرهای عمدۀ ایران یاد می کند و متعهد می شود که در قبال صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند:
هر آن شهر کز مرز ایران نهی
بگو تا کنم آن ز ترکان تهی
از ایران به کوه اندر آید نخست
در غرچگان از بر بوم بُست
دگر طالقان حشهر تا فاریاب
همیدون در بلخ تا اندرآب
دگر پنجهیر و در بامیان
سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مولیان تا در بدخشان
همین است از این پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان برآید برم
چو شگنان و ترمذ و ویسه گرد
بخارا و شهری که هستش به گرد
همیدون برو تا در سغد نیز
نجوید کسی پادشاهی به چیز
وزان سو که شد رستم گرد سوز
سپارم به او کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه
سوی باختر برگشایم راه
بپردازم این در هندوان
نداریم تاریک از این پس روان
ز کشمیر و ز کابل و قندهار
شما را بود آنهمه زین شمار
و زان سو که لهراسب است جنگجوی
الانان و غَر در سپارم بدوی
اگر کسی آشنایی با نقشه افغانستان داشته باشد متوجه می شود که شهرها و مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان، بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر( پنجشیر )، اندرآب، بدخشان و… همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند.
حقیقت این است که بیش از نود درصد شهرهایی که در شاهنامه از آنها نام برده شده، در بخش شرقی فلات ایران و افغانستان امروزی واقع شده اند.
اگر چه به علت فضای داستان های شاهنامه که مربوط به ایران باستان و ایران داستانی است این طبیعی نیز می نماید. باقی سرگذشت فلات ایران از افسانه و اسطوره وارد تاریخ می شود و در این تاریخ است که حکایت شهرها و حکومت ها در سرتاسر فلات بزرگ ایران به تفصیل ذکر می شود. از طرفی شاهنامه در مدح محمود زاولستانی که پایتختش در غزنین بوده سروده شده است و طبیعی است که ذکر پهلوان هایی که پشتوانه او به حساب می آیند بیاید و نام شهر هایی بیشتر ذکر شود که در نقشه آن روز تحت سلطنت محمود غزنوی بوده اند.
اما برخورد مردم دو طرف همیشه به این انصاف نبوده است.
محمد صالح راسخ ایلدرم، یکی از استادان دانشگاه بلخ که اسامی شهرها، نواحی، کوه ها و رودهایی را که در شاهنامه آمده، فهرست کرده بود و کتابی با نام ایران شاهنامه تدوین کرده بود خیلی زود تحت فشار حکومت محلی وقت مجبور شد سخنش را پس بگیرد و توبه کند؛ چرا که طی تحقیق او، نام اصلی سرزمین افغانستان بنا به روایت شاهنامه ایران بوده است.
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستان‌شناس نامور افغان، نیز ایران را نام افغانستان می‌داند و می‌نویسد: “افغانستان، به‌عنوان نام این کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کند. افغانستان یک نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسه‌سرا از عدم استعمال آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا یک بار مرور کرده و پیرامون نام‌های جغرافیایی آن دقت کند، به خوبی متوجه می‌شود که ایران فردوسی کجا است. در میان اسامی جغرافیایی یاد شده در شاهنامه، ۹۰ در صد آنها نام‌های مناطق مختلف افغانستان امروز است.”

محمود افشار یزدی، درباره تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره می‌کند. او می‌نویسد: ” فردوسی هم… ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده می‌شمرده است. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمی راند الا آنکه از دارای کیانی که مغلوب اسکندر شد و همان داریوش سوم هخامنشی باشد، یاد می‌کند.
در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه <تاریخ داستانی> یا <داستان تاریخی> (خراسان بزرگ) با <تاریخ باستانی> (سرزمین پارس) به هم پیوند می‌شود. از زمان ساسانیان است که ایران و ایران‌شهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر می‌کند> و بعد این نکته را خاطر نشان می کند که “به طور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران، از لحاظ سیاسی به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌شد، نام ایران نصیب قسمت شرقی می‌گردید و نام پارس مخصوص ایران کنونی می‌بود. همچنان که یونانی‌ها و اروپاییان دیگر هم با تلفظ‌های خود ایران را <پارس و پرس و…> می‌خواندند و می‌خوانند.”
اما آنچه روشن است این است که فلات ایران، بسیار از آنچه امروز است، بزرگتر بوده است و ذکر هر جایی از این فلات شرح حال و روایت رویاهای همه مردم این فلات پهناورست که در طی قرن ها پراکنده و گسیخته شده اند اما رویاها و حافظه مشترکشان را از یاد نبرده اند.
شهرهای شاهنامه
مهم ترین همه این شهرها بلخ است. شهر مادر یا پایتخت باستانی ایران قدیم شهری که جمشید در آن تاج می گذارد و زرتشت در آن مبعوث شده است و بالاخره در روزگار خود غزنویان، حسنک وزیر نماد معصومیت روشنفکری تاریخی بیهقی در آن به قتل می رسد. شاهنامه آنرا قبله‌گاه ایرانیان گزارش کرده است:
به بلخ گزین شد برآن نوبهار
که یزدان پرستان برآن روزگار
مر آن خانه داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان
نام بلخ بیشتر از هر نام دیگری در شاهنامه ذکر شده است. در داستان زرتشت، در داستان گشتاسپ و در داستان اسفندیار و خلاصه یکی از محور های اساسی داستان است.
یکی باره زیشان فرستم به بلخ
به ایرانیان بر کنم روز تلخ
دگر باره بر سوی کابلستان
به کابل کشم خاک زابلستان
پس از بلخ دومین نقطه ثقل داستانی شاهنامه البرز کوه است. خانه سیمرغ و محل پرورش زال. این که این کوه چه ربطی با رشته کوه های البرز در شمال ایران دارد برای من روشن نیست اما بدون شک به آن رشته کوه و دماوند نامدارش در داستان شاهنامه مربوط نیست و به جز دکتر معین و بعضی از متاخرین، دیگر تقریباً همه بر این قول متفقند.
آقای کهزاد معتقد است که مقصود از آن <کوهی است در حوالی حنوب بلخ> که البته این کوه هنوز هم با عین نام در حدود پنجاه کیلومتری جنوب بلخ موجود است، اما استاد مینوی می گوید “مراد از آن کوه های شمال هندوستان است نه کوه های شمال ایران فعلی ” در آثار کلاسیک در طبقات ناصری نوشته قاضی سراج جوزجانی آمده است که “در غور پنج پاره کوه است. یکی از آن زال مرغ مندیش است و گویند که سیمرغ زال زر را که پدر رستم بوده در آن کوه پرورده است ” اما از آنجا که رودابه دختر مهراب شاه کابلی ارگش به این کوه نزدیک بوده و این نزدیکی سبب عشق وی و زال شده به احتمال بایستی کوهی در همان حوالی باشد و این به گفته استاد مینوی نزدیک تر است.
اما اگر کابل را کابلستان به فرض نقشه “الفنستن” در نظر بگیریم، آن گاه شامل حدود بامیان نیز می شود که در نزدیکی البرز کوه بلخ است، آن گاه گفته مرحوم کهزاد دقیق تر می نماید.
این ادعا را اشاره فردوسی به اینکه مهراب شاه از تخمه ضحاک تازی بوده است و شهر ضحاک در بامیان واقع است. برخی دیگر از محققین دال بر اثبات فرضیه مرحوم کهزاد دانسته اند.
شهیدی مازندرانی در جغرافیای شاهنامه شرح بیشتر داده است که “کوه شمالی رَی و دماوند را البرز نمی‌گفته‌اند… به طور کلی روشن نیست که نام‌گذاری البرز بر کوه‌های رَی و دماوند از چه تاریخی آغاز شده است و این گونه می‌نماید که نام البرز برای کوه‌های شمالی ری و دماوند بیش از دو یا سه سده نمی‌گذرد.” (حسین شهیدی مازندرانی، راهنمای نقشه جغرافیایی شاهنامه، ص ۵، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۴ خورشیدی).
سومین محل محوری شاهنامه، زابل است. زابل به این جهت که شهر رستم و محل پادشاهی اوست در شاهنامه بسیار آمده است.
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین
نه از تاجداران ایران زمین
شه نیمروز است و فرزند سام
که دستانش خوانند شاهان به نام
از طرفی زابل مرکز سلطنت غزنوی هم هست و طبیعی است که از آن فراوان یاد شود. این زابل هم البته منطقه بزرگی بوده است.
سجستان یا سیستان نام های دیگری بر آن بوده اند. حدود زابل هم به قول علی اکبر دهخدا از این قرار بوده است. “مملکتی است عریض، محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب به دیار سند و از شمال به جبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی می گفتند.”
یکی دیگر از شهر های بحث برانگیز و کلیدی شاهنامه غرجستان است. امروز در افغانستان ولایتی با نام غور موجود است، اما این غور با حدود و ثغور غرجستان هم یگانگی دارد و هم تفاوت.
در برهان قاطع آمده است: غرچه… ولایت غرچستان و مردم آنجا را نیز گویند. ابن حوقل بغدادی (وفات ۳۵۵ هـ ق ) در صوره الارض می گوید: غرج الشار در گذشته ناحیه از کشور بزرگی موسوم به مملکت <غرحه> بود.
به عقیده بعضی از لغویون، غرج و یا غرش خود به معنی جمع است، یعنی کوه ها، چنانکه <غرج الشار> به مفهوم جبال الملک یا کوه های پادشاه. ولی غرچگان به معنای کوهیان واهی غرچستان هردو آمده است. فردوسی گوید:
از ایران به کوه اندر آیم نخست
در غرچگان تا در بوم بست
ذکر غرچستان در بسیاری ار آثار تاریخی و جغرافیایی موجود است. از جمله المسالک و الممالک، احسن التقاسیم، تقویم البلدان، معجم البلدان، زین الاخبار، حدود العالم ف صوره الارض، تاریخ بیهقی، طبقات ناصری، برهان قاطع، جامع التواریخ، جهان گشای، البلدان ابن فقیه همدانی، آثار البلاد و اخبار العباد، احسن التواریخ.
ظاهراً در ایران قدیم یا فلات ایران، همه این ولایات ایران خوانده نمی شده است. تصویری که فردوسی در این باره می سازد، کمی مبهم است. گاهی همه این ولایات را از بغداد تا سغد به نام ایران می خواند و گاهی هر کدام را کشوری جداگانه. از این جمع کابلستان و زابلستان و ایران که همواره کشورهایی متفاوتند. به همین علت هم هست که رودابه شاهان ایران و چین و سیستان را تفاوت می گذارد.
گاهی حتی فردوسی مرز های کوچک را هم در می نوردد و ساحت رزم هایش را به وسعت جهان بزرگ می نماید.
در داستان رستم و اسفندیارکه نقطه اوج داستان شاهنامه است، دو پهلوان هم سرزمین و نیک پی که هیچ یک به کشتن دیگری و جنگ دیگری راضی نیستند، هر دو از دو پاره فلات ایرانند اما هر دو نسبت های جهانی دارند.
در رجز خوانی هایی که هر دو قبل از جنگ می کنند، هر دو پس از ذکر فتوحات خویش و نسب پدری خویش که به همراهی می رسد، به نسب مادری خویش ارجاع می دهند. مادر رستم دختر و فخر پادشاه سند است و مادر اسفندیار دختر و گوهر قیصر روم. بدین گونه نبرد این دو پهلوان شکلی جهانی می گیرد؛ تقابل دو نژاد از جانب مادری.
بخش اول شاهنامه تقریباً به تمامی در شهر های افغانستان امروزی می گذرد.
البرز کوه و سیمرغ، سام از غور در بلخ، زال زر متولد در بلخ، وفات در چهل ابدال، رودابه دختر مهراب کابل خدای، پادشاه کابلستان، لهراسپ شاه بلخ، گشتاسپ و زریر دو شهزاده، گشتاسپ و زریر در مرغزارکابل، پادشاهی گشتاسپ در بلخ، ظهور زردهشت در بلخ بامی، لهراسپ معتکف در آتشکده، برزین (یا) نوش آذر در بلخ، جلوس گشتاسپ بر تخت جنگ اول و دوم ایران و توران در بلخ، در کنار رود هیرمند اسفندیار و رستم دستان، سهراب پسر رستم و تهمینه دختر شاه سمنگان (شهری در بین مزار شریف و کابل)، در نیمروز (شهری در جنوب غربی افغانستان) رستم و سهراب، تدارک جنگ بین پدر و پسر، کشته شدن سهراب، کک کوهزاد پهلوان (مرباد)، قلعه کک کوهزاد در فراه، برزوی شنگانی ـ شغنانی (شهری در بدخشان مشترک بین افغانستان و تاجیکستان) پسر سهراب سمنگانی.
اکثر این حوادث در این شهرها می گذرد که همه عموما در افغانستان امروز یا در تاجیکستان فعلی موقعیت دارند.
۱ ـ) زابل (بیش از ۱۴۵ بار)؛ ۲) کابل (۱۱۶ بار به شکل کابل و کابلستان)؛ ۳) بلخ (۵۲ بار به عنوان مرکز کشور ایران و شهر مقدس زرتشتیان)؛ ۴) سیستان (سی بار ذکر گردیده که مطابق با جغرافیای زابل و زابلستان است)؛ ۵) نیمروز (به عنوان مرکز زابلستان و سیستان و گاه معادل هر کدام از آنها بارها در شاهنامه ذکر گردیده است)؛ ۶) هرات (در ده جای شاهنامه ذکر گردیده است)؛ ۷) سمنگان (هشت بار)؛ ۸) بُست (پنج بار)؛ ۹) شغنان (از شهرهای بدخشان پنج بار)؛ ۱۰) کُندوز یا قندوز (پنج بار)؛ ۱۱) غزنی (سه بار)؛ ۱۲) دهستان (از شهرهای بادغیس که نام آن پنج بار در شاهنامه آمده)؛ ۱۳) طالقان (یکی مرکز تخارستان و دیگری در حوزۀ مرغاب بین مرو و بلخ ـ سه بار نام برده شده)؛ ۱۴) غرچگان (در هزاره جات کنونی بوده و سه بار در شاهنامه ذکر گردیده)؛ ۱۵) مرورود (در حوزۀ مرغاب که فردوسی سه بار از آن یاد کرده)؛ ۱۶) بامیان (دو بار)؛ ۱۷) قندهار (دو مورد).
سایر شهرها و نواحی که نام شان در شاهنامه آمده: ۱۸) فاریاب ۱۹) جوزجان ۲۰) بدخشان ۲۱) غور ۲۲) پنجشیر ۲۳) اندرآب ۲۴) جَرَم در بدخشان که به شکل چَرَم آمده ۲۵) بامین از شهرهای ولایت بادغیس ۲۶) گرزوان از شهرهای ولایت فاریاب ۲۷) دینوو.
کوه ها: البرز (۱۰ بار) هندوکش به شکل هندوکوه یا کوه هند آمده، سفید کوه به شکل سپیدکوه آمده.
رودها: جیحون یا آمو (۶۸ بار) هلمند (۱۱ بار) و کاسه رود (سه بار) ذکر گردیده.
اما در بخش دوم، که مقصد جنگ ایران از جانب شرق به غرب و به جای تورانی ها با عربستانی ها عوض می شود، عموماً شهرهای غربی فلات ایران یا شهر های ایران امروز یاد می شوند. از این شهر ها در بخش های اول کلا به ندرت یاد شده است. مثل این جا که فردوسی از زبان سام زابلی سپهبد نامور ایران تاریخی در عهد منوچهر بامی، گفته است:
سوی گرگساران و مازندران
همی راند خواهم سپاهی گران
چو نزدیکی گرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید
ببستند از آن گرگساران هزار
پیاده بزاری کشیدند خوار
سپهبد سوی شهر ایران کشید
سپه را بنزد دلیران کشید
به داستان جنگ سام زابلی با دیوان مازندران و نیز به داستان رزم رستم زابلی و اسفندیار بلخی رجوع شود
سوی گرگساران سوی باختر (غرب)
درفش خجسته برآورد سر
یکی ترک بُد نام او گرگسار
ز لشکر بیامد بر شهریار
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرز های گران
اما در نبرد با عرب ها که به شکست و تباهی ایران نیز بنا به روایت شاهنامه می انجامد، جنگ از قادسیه و کناره های بابل شروع و به مرو (در ازبکستان امروزی) با کشته شدن یزد گرد ختم می شود.
نام پارس بارها در شاهنامه آمده و جالب است که حکیم توس، پارس را جدای از ایران ندانسته و به لحاظ فرهنگی و حتی اقلیمی آن را همان ایران دانسته است:
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
یک ایوان همه جامهٔ رود و می
بیاورده از پارس و اهواز و ری
رده بر کشیدند ایرانیان
چنان چون بود ساز جنگ کیان
کجا گفته بودش که از ترک و چین
سپاهی بیاید به ایران زمین
کس از نامهٔ نامداران نخواند
که چندین سپه کس ز ترکان براند
شما را سوی پارس باید شدن
شبستان بیاوردن و آمدن
وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه
بران کوه البرز بردن گروه
از یدر کنون زی سپاهان روید
وزین لشکر خویش پنهان روید

گردآوری و نگارش “مهناز تاجیک “

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای افغانستانِ کنونى کانون جغرافیاى شاهنامه بسته هستند

بى سوادى فضیلت نیست !

دکتر محمد رضا سرگلزایى

دکتر محمد رضا سرگلزایى

در راهروی هواپیما پیش می روم تا به صندلی ام برسم. جلوی من یک خانم عرب دنبال صندلی اش می گردد. مهماندار صندلی اش را به او نشان می دهد و می گوید: “اجلس!” به مهماندار هواپیما می گویم که ایشان خانم هستند و به جای اجلس باید بگوید “اجلسی” ، مهماندار با بی اعتنایی می گوید: “خوب! اجلسی!” که یعنی ” چه فرقی می کند حالا؟!”
من با خودم فکر می کنم وقتی بیشترین مسافران خارجی پروازهای مشهد عرب هستند نباید این شرکت های هواپیمایی حداقل سی کلمه اولیه و ضروری را به مهمانداران شان بیاموزند؟!

روی صندلی ام که می نشینم مسافر بغلی ام از مهماندار دیگری می پرسد: “چرا اینقدر تأخیر داشت این پرواز؟” ، مهماندار جواب می دهد: “از مقصد تأخیر داشت” ، منظورش از “مقصد” همان “مبدأ” است! می فهمم که مشکل بلد نبودن زبان خارجی ها نیست، زبان رایج خودمان هم مهجور است!

از یک آژانس هواپیمایی بلیط می خرم، بلیط را برایم ایمیل می کنند، عنوان فارسی ایمیل غلط املایی دارد، از دو کلمه عنوان یکی اش غلط است!
متن بلیط به زبان انگلیسی است و در اولین نگاه من سه غلط املایی دارد!
به صادر کننده بلیط تلفن می زنم و می گویم متن بلیط غلط دارد، می گوید ” ما این متن را از روی متن فلان شرکت هواپیمایی ترکیه ای برداشته ایم” .
می گویم: “سرکار خانم، مرجع درستی واژه های انگلیسی که شرکت های ترک نیستند، شما متن را در نرم افزار word هم که بزنید غلط ها را به شما نشان می دهد!” ، با عصبانیت پاسخ می دهد: ” شما چه کار به غلط های متن بلیط دارید، اسم شما و تاریخ و ساعت پروازتان که درست است!”

دوستی دارم که مهندس مکانیک است و بسیار باهوش و دقیق اما هر وقت برایم پیامک میزد (با حروف فارسی) در هر پیامکش حداقل یک غلط املایی داشت!

بررسی کردم دیدم دچار “خوانش پریشی” (dyslexia) است و خودش خبر ندارد!
چطور می شود یک نفر تا مدرک کارشناسی پیش برود و “خوانش پریشی” اش کشف نشده باشد؟!
وقتی غلط گویی و غلط نویسی برایمان عادی شود طبیعی است که درجات خفیف و حتی متوسط خوانش پریشی را تشخیص ندهیم!

من هم ممکن است کلمات زیادی را غلط بنویسم ولی به غلط نویسی افتخار نمی کنم و وقتی کسی غلط هایم را تذکر دهد خوشحال می شوم که سوادم بیشتر شده است.

همین امروز از صفحه آخر روزنامه همشهری یاد گرفتم که “خوار و بار” ترکیب غلطی است و “خواربار” درست است.
این که بی سوادی را عیب ندانیم و با لجاجت بر بی سوادی خود اصرار کنیم یک بیماری فرهنگی است.
شاید ذهن من زیادی “سیاست زده” شده است ولی من فکر می کنم وقتی یک مقام اجرایی یک کشور به “مدرک دانشگاهی” بگوید “کاغذ پاره”، بی سوادی را تبدیل به یک فضیلت کرده است!
بیایید علیه “فضیلت بی سوادی” ایستادگی کنیم، از گویندگان و نویسندگان “منبع” طلب کنیم و غلط های گفتاری و نوشتاری شان را تصحیح کنیم. بیایید “تن ندهیم” به هر چه “عادی” می شو

دکتر محمدرضا سرگلزایى

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای بى سوادى فضیلت نیست ! بسته هستند

خطاى خطى نگرى و تجویز راهبردى

image

وارد یک رستوران بسیار شیک شده اید و گارسون رستوران به شما پیشنهاد جذابی می دهد. می گوید با یک هزینه ثابت می توانید میان یک پیتزای ۳۰ سانتیمتری یا دو پیتزای ۲۰ سانتیمتری انتخاب کنید. کدام را ترجیح می دهید؟
به مثال دیگری توجه کنید. یا به شما عنوان مدیر پیشنهاد می شود که برای تهیه غذای روزانه پرسنل از بین پیمانکاران مختلف، یک پیمانکار را انتخاب کنید. اولی پیشنهاد غذای روزانه ۶۵۰۰ تومان را برای هر پرسنل دارد و دومی روزانه ۵۵۰۰٫ مواد غذایی و منوی هر دو پیمانکار هم یکی است. شما کدام را انتخاب می کنید؟

در تصمیم گیری خطایی وجود دارد به نام خطای خطی نگری! نشریه معتبر هاروارد می گوید خطای خطی نگری بدین مفهوم است که سعی می کنیم رابطه خطی ساده ای میان پارامترها ایجاد کرده و بر پایه همان تحلیل و تصمیم گیری کنیم. برای روشن شدن بیشتر این مفهوم به دو مثال بالا بازگردیم. حس و شهود ما می گوید در مثال رستوران بهتر است گزینه دو را انتخاب کنیم چرا که دو پیتزای ۲۰ سانتی قطعا بزرگتر از یک پیتزای ۳۰ سانتی است. اما شهود ما کاملا اشتباه کرده است!
گزینه اول، یعنی یک پیتزای ۳۰ سانتی بزرگتر است از دو پیتزای ۲۰ سانتی است. چرا؟
چون اگر فرمول محاسبه مساحت دایره را به خاطر آوریم، شعاع دایره به توان دو می رسد. پس گزینه اول می شود حدود ۷۰۶ سانتیمتر مربع و گزینه دوم می شود حدود ۶۲۸ سانتیمتر مربع!
یا در مثال تصمیم انتخاب پیمانکار غذا، شهود ما می گوید قطعا گزینه دو بهتر است. اما مسئله به این سادگی نیست. تحلیل های بیشتر نشان می دهد که هزینه حمل و نقل غذا با شماست. در ضمن پیمانکار دوم بدقول است و بعضی روزها غذا را بسیار دیر می آورد، در ضمن وی مالیات ارزش افزوده را نیز جداگانه با شما حساب می کند. آیا باز هم گزینه دو بهتر از گزینه یک خواهد بود!

تجویز راهبردی
زندگی ما پر از تصمیمات استراتژیک است که نیاز به شبیه سازی و بالا و پایین کردن پارامترها دارد. اما ذهن ما تمایل دارد برای راحتی خود رابطه ای خطی میان این پارامترها ایجاد کرده و به سرعت تصمیم بگیرد. ولی به خاطر بسپاریم که زندگی یک پیتزا نیست. انتخاب شغل، انتخاب همسر، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب پروژه سرمایه گذاری و … این ها اصلا قابل قیاس با پیتزا نیستند. پیتزا را می خوریم و تمام! اما انتخاب های استراتژیک ما اگر بد انتخاب شوند می تواند به خسارتی بسیار زیاد و بسیار طولانی مدت ختم شوند. چه می شود کرد؟ برای اینکه کمتر دچار این خطا شویم؟ این دو راهکار را استفاده کنید:

۱-در دام تنگنای زمانی مصنوعی نیفتید. در مثال پیتزا شما باید در کمتر از ۵ ثانیه تصمیم گیری کنید ولی اگر به گارسون می گفتید که به شما دو دقیقه وقت بدهد می توانستید از ماشین حساب تلفن همراه تان اندازه این دو پیتزا را حساب کنید. حالا ممکن است در مورد پیتزا خیلی مهم نباشد و شهودی تصمیم گیری کنید ولی در مورد تصمیمات مهم زندگی تان هیچگاه در دام تنگنای زمانی مصنوعی (یعنی همین حالا باید تصمیم بگیری) نیفتید.

۲-تمام تصمیمات مهم زندگی تان را روی کاغذ بگیرید. روی کاغذ یعنی اینکه پارامترهای مختلف را شناسایی کنید، روی کاغذ بیاورید، محاسبه کنید، سبک سنگین کنید و گزینه ای را انتخاب کنید که در مجموع موقعیت مطلوب تری دارد. اگر نه در دام خطای خطی نگری می افتیم و ذهن ما با یک سری محاسبات سرانگشتی، تصمیم گیری پیتزایی خواهد کرد.
زندگی شخصی ما، اداره سازمان ها و کشورداری ما از تصمیم گیری پیتزایی رنج می برند. با کنار گذاشتن تصمیم گیری پیتزایی، زندگی بهتری برای خانواده، کارمندان، سهام داران و شهروندان خود رقم بزنیم.

برگرفته ازشبکه استراتژیست

با الهام از نوشته مهندس شامخی

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای خطاى خطى نگرى و تجویز راهبردى بسته هستند

شاهنامه و زندگى این جهان

image

در شاهنامه از همه آنچه که بعدها خمیرمایه فکر خیامی و عرفانی را در ادبیات فارسی تشکیل می دهد، نمونه هایی می یابیم.
در اینجا به پنج مورد اصلی اشاره می شود:

۱- حیرت در کار جهان و ندانستن راز او:

در شاهنامه بارها به این فکر اشاره شده است:
چنین است و رازش نیاید پدید
نیابی به خیره، چه جویی کلید؟

و نیز:
تو راز جهان تا توانی مجوی
یا:
هنرجوی و راز جهان را مجوی
یا:
پژوهش مکن، گرد رازش مگرد
فردوسی نیز مانند خیام،
درست نمی داند که عاقبت کار چه خواهد بود:
زباد آمدی، رفت خواهی به گرد
چه دانی که با تو چه خواهند کرد؟

۲- بی وفایی و بی سر و پایی زمان:

مساله ناپایداری جهان و کوتاهی عمر بارها در شاهنامه مطرح می شود.
یکی از آن موارد، آن جا است که سیندخت به شوهر خود، مهراب کابلی از ناپایداری عمر سخن می گوید:
از آن گنج آباد و این خواسته
وزین تازی اسبان آراسته
وزین ریدکان(غلامان) سپهد پرست
وزین باغ و این خسروانی نشست
وزین چهره و سرو بالای ما
وزین تاج و زین دانش و رای ما
به ناکام باید به دشمن سپرد
همه رنج را باد باید شمرد
یکی تنگ صندوق از آن بهر ماست
درختی که تریاک او زهر ماست

فردوسی چنان سخن می گوید که گویی دنیا هوشیار است و می توان او را سرزنش کرد. او را بدخواه می خواند: «زمانه به زهر آب داده است چنگ» و کار او را بردن و آوردن می داند: «یکی را برد دیگر آرد دوان» و او را ملامت می کند که سر و پایش معلوم نیست:
چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی
یکی بد کند، نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش
دگر جز به نیکی زمین نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد

و در این تبعیض و ظلم، هیچ کس حکمت کارهای او را نمی داند:
یکی را همی تاج شاهی دهد
یکی را به دریا به ماهی دهد
یکی را برهنه سر و پای و سفت
نه آرام و خورد و نه جای نهفت
یکی را دهد نوش از شهد و شیر
بپوشد به دیبا و خز و حریر
و سرانجام، هم این عزت و هم این ذلت بی دلیل را بیهوده می بیند:
سرانجام هر دو به خاک اندرند
فردوسی در برابر پرده راز متوقف می شود، نمی داند که چرا چنین است:
چنین بود تا بود این تازه نیست
گزاف زمانه بر اندازه نیست
یکی را بر آرد به چرخ بلند
یکی را کند زار و خوار و نژند
نه پیوند با آن نه با اینش کین
که دانست راز جهان آفرین؟

۳- همه راه ها به مرگ ختم می شود:

زمین گر گشاده کند راز خویش
نماید سرانجام و آغاز خویش
کنارش پر از تاجداران بود
برش پر زخون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ چاک پیراهنش

چه آنان که در گمنامی بودند و چه آنان که در ناموری، همه رفتند:
کجا آن که بر کوه بودش کنام
بریده ز آرام و از کام و نام
کجا آن که سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هژبر
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آن که جز تخم نیکی نکشت

۴- بهره گرفتن از عمر:

اکنون که دنیا چنین است، چه باید کرد؟ باید خوش زیست و از زندگی نصیب گرفت. چون می رویم و دیگر بر نمی گردیم و حتی نمی دانیم که در دنیای دیگر بر سر ما چه خواهد آمد. تنها راه آن است که نقد، یعنی وقت موجود را قدر بدانیم. خوش بودن و از زندگی بهره گرفتن به دو صورت منفی و مثبت حصول می یابد. یکی غم را از دل خود بردن، فراموش کردن و دیگراز مواهب زندگی نصیب گرفتن، از زیبایی هاو خوبی ها، از روی خوش، هوای خوش و منظره خوش. بنابراین شراب در نظر پهلوانان شاهنامه ماده شفابخش شناخته شده است:
که روز فراز است و روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب
همان به که با جام گیتی فروز
همی بگذرانیم روزی به روز
۵- جبر:

در شاهنامه اشاره های مکرر به ناتوانی بشر در برابر اراده آسمان دیده می شود، هیچ عملی بدون مداخله تقدیر صورت نمی گیرد:
هژبر جهان سوز و نر اژدها
ز دام قضا هم نیابد رها
نبشته به سر بر دگرگونه بود
ز فرمان نکاهد، نه هرگز فزود
بخواهد بدن بی گمان بودنی
نکاهد به پرهیز افزودنی
ماجراهایی که در شاهنامه می گذرند، همگی اثر پنجه تقدیر بر خود دارند، مانند داستان های ایرج، سهراب، سیاوش ، فرود، اسفندیار و غیره. بشر تلاش می کند، لیکن از تغییر دادن مسیر آن ها ناتوان است.
با این حال فردوسی چون شاعر آگاه است، آدمی را برتر از هر آفریننده ای می گذارد و برتری او را از آن می داند که برخوردار از خرد و پذیرنده دانش است. در
جایی که از پیری و بدی روزگار گله می کند، ناگهان بر خود بانگ می زند:
چنین داد پاسخ سپهر بلند
که ای پیر گوینده بی گزند
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد؟
تو از من به هر باره ای برتری
روان را به دانش همی پروری
خور و خواب و رای و نشستن تو راست
به نیک و به بد راه جستن تو راست

برگرفته از کتاب:
“زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه”
نوشته: دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای شاهنامه و زندگى این جهان بسته هستند

” ازیز ” یا ” عزیز “

image

هر از چند گاهی برخی دوستان در به کار بردن واژه ” ازیز ” به جای ” عزیز” پرسش هایی می کنند… زیرا در گذاردن دیدگاه برای دوستان در راستای پاس داشتن زبان پارسی و زبان مادریمان که زمانهایی بس دراز است گرد و غبار فراموشی بر آنان نشسته از این واژه همچون دیگر واژگان پارسی بهره می گیرم.

در اینجا بایسته و لازم است تا درباره این واژه بازگویی و روشن نمایی نمایم.

درباره ی واژه ی ایرانی “ازیز” گفتنیست؛ ” اَزیز ” همیستار (مخالف) واژه ی “زیز” به چم و معنی ِ (ناخشنود) و دلگیر بودن از کسی می باشد.

مانند اَمرداد که همیستار و مخالف مرداد است. اَمرداد به چم و معنی جاودانگی و نامیرایی است که به اشتباه ” مرداد ” را که به معنای “مرگ و نیستی” است در گفتگوهایمان بکار می بریم بی آنکه به مفهوم و معنی آن نگاهی درست داشته باشیم.
واژه ازیز نیز اینگونه است…
واژه ی ” اَزیز ” ریشه در زبان کردی امروزی و زبان مادها دارد که در فرهنگنامه ی هژار (واژگان کردی و مادی) اینگونه آمده است .

بر گرفته از سایت   ”  تو را اى وطن دوست دارم  “

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای ” ازیز ” یا ” عزیز “ بسته هستند