نگاهى به داستان پیرمرد و دریا

image

در آغاز داستان پیرمرد ماهیگیری به نام سانتیاگو ۸۴ روز است که نتوانسته ماهی صید کند …

آدم تنهایی‌است؛ سال‌ها پیش همسرش را از دست داده و تنها خاطره‌ای که برایش باقی مانده ، یاد شیرهایی‌است که هنگام پیاده روی ‌های شبانه ، روی عرشه کشتی بخار در سواحل آفریقا ؛ وقتی هنوز آنجا کار می‌کرد ، دیده است و یاد بازیکنان بیسبال آمریکایی مثل جو دایمگیو.

سانتیاگو شاگردی به نام مانولین دارد که والدین او ، وی را از همراهی کردن پیر مرد باز می دارند ؛ پدر و مادر مانولین معتقدند که پیرمرد دچار بد شانسی شده است و بهتر است که مانولین شاگردی ماهی گیر خوش شانس تری را بکند و به این ترتیب مانولین دیگر پیرمرد را در دریا همراهی نمی کند .

اما با این وجود ، مانولین هر شب وقتی که پیرمرد از ماهیگیری بازمی گردد ، به او سر می زند ، برایش غذا می آورد ، وسایل ماهیگیریش را تمیز و مرتب می کند و با هم از بازی های بیس بال آمریکا صحبت می کنند.

تا این که در نهایت در ۸۴ امین شبی که پیر مرد نتوانسته بود ماهی گیری کند ، به مانولین می گوید که دوره بد شانسی ما به پایان رسیده و فردا می خواهد با قایقش به دورترین نقاط خلیج برود و با صید برگردد.

فردای آن روز سانتیاگو قایقش را به دریا می اندازد و شروع به پارو زدن می کند ؛ اندکی از ساحل دور می شود و سپس طعمه ها را به دریا می اندازد.

فردای آن روز قلاب ماهیگیر کشیده شد… ماهی بزرگی که پیر مرد آن را نیزه ماهی میداند ، به قلاب ماهی گیرمی افتد. سانتیاگو شروع به کشیدن ماهی می کند ، اما به زودی در می یابد که ماهی بزرگ تر از توان ماهی گیر است و او نمی تواند آن را به طرف خود بکشد ، حالا که ماهی به تله افتاده بود ، بازی برعکس شده بود و به جای این که ماهی گیر ، صید را به خود نزدیک کند تا او را شکار کند ، نیزه ماهی ، قایق را با خود می برد .

پیر مرد همچنان قلاب را رها نکرده بود و به این ترتیب دو روز و دو شب ، پیر مرد و قایق ، به دنبال ماهی می رفتند. ماهی گیر از فشار سیم ماهی گیری زخمی و خسته شده بود ، اما با این وجود تلاش و پشتکار نیزه ماهی را می ستود و آن را « برادرم » خطاب می کرد .

در روز سوم نیزه ماهی که دیگر خسته بود ، دست از پیش رفتن بر می دارد و به دور خود می چرخد ، پیر مرد متوجه خستگی ماهی می شود و از این فرصت استفاده می کند و ماهی را به سمت قایق می کشد ، نیزه را در بدنش فرو می کند و بعد از کشتنش ، ماهی بزرگ را به کنار قایقش می بندد و به سمت ساحل حرکت می کند .

اما بوی خون ماهی در آب ها جریان پیدا می کند و کوسه ها برای خوردن ماهی بزرگ کم کم به قایق نزدیک می شوند. پیرمرد با باقی مانده توانش تعدادی از آن ها را از پا در می آورد اما شب فرا می رسد و ماهی گیر که از شدت خستگی دیگر توان مبارزه ندارد ، صدای برخورد کوسه ماهی با با بدنه قایق را می شنود و می داند که تا صبح دیگر چیزی از ماهی بزرگش باقی نخواهد ماند ، و خود را برای قربانی کردن ماهی بزرگ ، سرزنش می کند …

صبح روز بعد ، پیش از طلوع آفتاب ، ماهی گیر به ساحل می رسد ، قایق را به خشکی می کشد و خودش به سرعت به کلبه می رود و به خواب عمیقی فرو می رود.

مردم ساحل هیجان زده متوجه ماهی بزرگ ، که به قایق پیرمرد بسته شده بود می شوند ، که از آن فقط یک اسکلت عظیم و غول آسا باقی مانده بود …

مانولین که بسیار نگران پیر مرد بود ، از دیدن قایقش خوش حال می شود ، برایش روزنامه و قهوه می برد و به هم قول می دهند که با هم به صید بروند. پیر مرد به خواب فرو می رود و خواب شیر های ساحل آفریقا را مى بیند

در رمان پیرمرد و دریا, همینگوی عبارتی را تعبیه کرده که چکیده و جان کلام داستان و شاید کل زندگی ما باشد. یک جمله ی تلخ و کشنده. پیرمرد بلاخره ماهی بزرگی را که سالها آرزوی گرفتنش را داشت, با رنج و مشقت بسیار صید می کند, ماهی را به قایقش میبندد و رهسپار ساحل می شود. در راه کوسه ها به صیدش هجوم می آورند و آن را تکه تکه می کنند.
پیرمرد در حدیث نفسی خطاب به ماهی میگوید, حقیقت شومی را بر زبان می آورد؛
” ای ماهی, ای نیم ماهی. کاش هیچگاه نگرفته بودمت. “
زندگی ما دچار چنین طلسمیست. یک فراق وصال ابدی.
یک رسیدن/نرسیدن توامان.
نوعی به دست آوردن و از دست دادن همیشگی.
حرص و ولع به چنگ آوردن و ولنگارانه وا دادن. 
همیشه آنچه که به دست می آید, پیشاپیش از دست رفته است. همیشه این آن چیزی نبود که میخواستم بر ذهنمان سیطره می یابد. همیشه شور و حرارت ما تلخ و سرد می شود. چه سراب باشد چه آب, تشنگی فقط موقتن رفع خواهد شد. همیشه ماهیی که صید میکنیم یک نیم ماهی لعنتى است

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای نگاهى به داستان پیرمرد و دریا بسته هستند

کارمند شریفِ اداره سلاخى

image

ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به “حمام” فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، “تمیز ترین” شکل کشتار!
چه کسی این سیستم “تمیز” را راهبری می کرد؟ “آدولف #آیشمن” مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم “راه حل نهایی”
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از “نوابغ آلمان” با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این “نوابغ مومن به پیشوا” بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به “اورشلیم” فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر “کارل یاسپرز” روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب “آیشمن در اورشلیم” جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:

* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و “نمونه” بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک “تکنوکرات” به “وظایفش” عمل کرده است، “سیستمی” که در آن کار می کرد “مأموریتی” را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را “مهندسی” کرده بود!

در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به “انجام وظیفه” مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که “جنایت” تبدیل به “وظیفه” شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!

          دکترمحمدرضاسرگلزایی    ” روانپزشک “

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای کارمند شریفِ اداره سلاخى بسته هستند

نگاهى به تابلوى پیشینه ِ ما

 image

  کار فاخر استاد نادر سیار

در آیین نوروزى بر پایه آنچه در نگاره هاى نقش برجسته تخت جمشید به جاى مانده است رسم بر این بود

که سران کشور ها و اقوام مختلف درنوروز به دربارهخامنشیان آمده و هدایائی پیشکش می کردند

استاد نادر سیار بانگاهى ژرف وپر امید به آینده اى روشن به خلق این تابلو ارزنده پرداخته است

دراینجا باز مانده گان دودمان مردم هخامنشى را درحال اهدای پیشکش مى بینیم

استاد با گزینش پس زمینه لوتوس (نیلوفرسفید) که سمبل دوازده ماه سال است ، سنگ حجاری شده را نشان میدهد

که دردست نفرآخر یک سیب دیده مى شود

سیب درهنر نشان زندگى است که به باور اهل هنراینها

زندگیشان رادردست گرفته وبسوی آینده روان هستند .

آنچه به این باور دامن مى زند نگاره آخرین نفر است که پیکرش سنگ است ولی چهره اش رنگ پوست انسان به

خود گرفته به معنى زاده شدن دوباره پیشینه ما که بر گرفته از

اساتیر ایرانى است

درجلوی این نقش برجسته نقش شیر وگاو است که در راه پله

تخت جمشید حجاری شده .

درائین کهن گاوسمبل ( ماه ) وخورشید نقش ( شیر) داشته است

روى همین باور پرچم ایران در زمان گذشته نقش شیر داشته

است

درزیر این نقش برجسته نوشته شده :

باکشته شدن ماه بدست خورشید یعنی باکشته شدن گاوبدست شیر..

رویش گیاهان جانبخش آغاز وجهان را فراوانى ونیکى فرا میگیرد.

 

تابلو پیشینه    ٧٠ * ١٠٠   رنگ روغن   ١٣٩۶ – ١٣٩۵

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای نگاهى به تابلوى پیشینه ِ ما بسته هستند

شهرى که کوروش بزرگ در تاجیکستانِ امروزى بناکرد

image
سیروپلیس به لاتین Cyropolis ( که برگرفته از یونانی Kyroúpolis است ) نام شهری است که کوروش بزرگ در سال ۵۴۴ پ.م برای تعیین مرزهای شمال شرقی امپراطوری خود در تاجیکستان امروزی بنا کرد. بقایای این شهر هخامنشی ، امروزه در استان سغذ تاجیکستان در نزدیکی شهر استروشن بیادگار مانده است. ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﺭﺵ ﮐﺪﻩ ( Kurush Katha ) ، ﮐﯿﺌﻮﺭﻭﭘﻞ ، ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻨﻪ ، ﺳﺮﻭﺷﻨﻪ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺍﯾﻨﻬﺎ نیز ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﮕﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺷﻤﺎﻝ ﺁﺳﯿﺎﯼ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺑﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﻬﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﺮﺝ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﺑﺎ ۱۲ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺑﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺁﺗﺸﮑﺪﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻣﻎ ﺗﭙﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺷﻬﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ.

ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻣﻘﺪﻭﻧﯽ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻧﯿﺰ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﺧﻤﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ. شرح این ویرانی در کتاب « آناباسیس اسکندر » نوشته مورخ یونانی « آریان » آمده است. ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﻐﺪ ، ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺴﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺣﺎﺻﻠﺨﯿﺰ ﺍﺳﺖ ، ﺷﻬﺮ ﺟﺪﯾﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺁﺑﺎﺩ ﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺘﺪ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺟﺰﻭ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﻣﻬﻢ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺁﺑﺎﺩﺍﻧﯽ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻋﺮﺑﻬﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺎﮎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭ ﺷﻬﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺎﻡ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﭙﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۲۰۰۲ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﮐﺰ ﺍﺩﺏ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺧﺠﻨﺪ ، ﻣﻘﺎﻡ ﺩﻭﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﻐﺪ ﺩﺍﺭﺩ.

? ﺷﺒﻠﯽ ، ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺻﻮﻓﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ، ﺯﺍﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﻧﺎﻡ ﺷﺒﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﯾﺪﺍﻟﺪﯾﻦ ﻋﻄﺎﺭ ، ﺟﺎﻣﯽ ، ﺳﻌﺪﯼ … ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﺍﺩﯾﺒﺎﻥ ﺻﻮﻓﯽ ﻣﺴﻠﮏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ.

ﺍﻓﺸﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺎﺑﮏ ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩ ، ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﯿﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻋﺒﺎﺳﯽ ﺑﺎﺑﮏ ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﺩ. ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻮﺍﺣﯽ ﺁﺳﯿﺎﯼ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﻭ ﺟﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﯿﺪﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺧﺠﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻣﺎ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺩﯾﺒﺎﻥ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻬﺴﺘﯽ ﺧﺠﻨﺪﯼ ، ﮐﻤﺎﻝ ﺧﺠﻨﺪﯼ ﻭ ﺟﺪ ﺍﻭ ﺿﯿﺎﺀ ﺧﺠﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺰﺍﺭﯼ ﻗﻬﺴﺘﺎﻧﯽ ﭘﯿﺸﺮﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ، ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﺧﺠﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺗﻮﺍﻧﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯿﻢ. ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺮﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺳﺪﻩ ﺍﺧﯿﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻟﺸﺎﺩ ﺑﺮﻧﺎ ﻭ ﻇﻔﺮﺧﺎﻥ ﺟﻮﻫﺮﯼ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻨﯿﺎﺩ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﻓﺎﺭﺱ و ﺗﺎﺟﯿﮏ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻋﻨﺎ ﺯﺍﯾﺮ ﺩﺧﺖ ﺳﺮﻭﺭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ.

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای شهرى که کوروش بزرگ در تاجیکستانِ امروزى بناکرد بسته هستند

مى تراود مهتاب ( فارسى سره )

image

شب است و پوشش کم رنگ سیم گون مهتاب
شب و درخشش گلرنگ کرمک شب تاب
چه گویمت که از این دیدگان رفته به خواب
مراست دل به تب و تاب و هر دو دیده پر آب
**
به پای دیده نگاه پگاه دل نگران
به دل گرفته که شاید من آورم به زبان
پیام روز و رسانم مگر به این و به آن
نداند او به جگر خار و ز آتش است کباب
**
نهال آرزویی کاشتم به سینه چاک
گُلی به شیره ی جان آب خورد از دل پاک
چه سود ساقه ی این نوگُلی که از دل خاک
بدر نیامده بشکست و خشک شد به سراب
**
در این دل شب تاریک و با دو دست نیاز
به کوششم که مگر خود کنم دری را باز
مگر کسی ز پس در دهد مرا آواز
که می شود به سرم سرسرای کُهنه خراب
**
کنار تابش مهتاب و کرم شب تابی
دو پای خسته ی مردی، دو دست دَر یابی
دو چشم دوخته بر درگهی ز بی خوابی
شده است خیره بر این دیدگان رفته به خواب
**
(۱)به یاد (نیما) و استقبال از شعر:

(می تراود مهتاب) این شاعر بزرگ عین مضامین آن شعر به (فارسی سره ) سروده شد.

                                                     دکتر عبدالحسین جلالیان

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای مى تراود مهتاب ( فارسى سره ) بسته هستند