مشتاق بهار

image

بگــــذارکه ســربرســر دوش توگذارم
تا چشم کُنــــد کـــار، بـــرای تو ببارم
چون ابر ِسفرکرده به دریا و در ودشت
می آیــــــم و جزاشک ، رهاورد ندارم
خون می خورم ازدرد ونپرسی به چه حالم
جان می کنم ازهجرونگویی به چه کارم
بــا نــــامه و پیغام که بی سود و ثمربود
گفتـــــم که تــــرا برســــر ِانصاف بیارم
امّیــــدِ وصالـــم نشـــــود کاسته از هجر
مـــن نخل ِخــــزان دیده ی مشتاق ِبهارم
خــورشید و مــه از دورترا سجده کُنانند
مـــن سوخته ی بی سروپا درچه شمارم؟
غم نیست کــه غارت کُندَم مور ، ولیکن
فـــرصت ندهد برق ، که من دانه بکارم
گفتـــم که به پـــابوس تو جان را برسانم
تـــــرسم نرسی از ره و من جان بسپارم

  ” شادروان محمد قهرمان “

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای مشتاق بهار بسته هستند

مازوخیسم جمعی ایرانیان و دو راهکار شخصی

image  

 

تجربه عجیبی در سخنرانی‌ها و ارائه ها در جاهای مختلف پیدا کرده ام و آن میل شدید جامعه به طرح نکات منفی و ناامیدکننده در مورد اقتصاد ایران است. هرچقدر از مشکلات و وخیم بودن شرایط صحبت کنی مورد استقبال بیشتری قرار می‏گیری. هرچقدر بذر ناامیدی بیشتری نسبت به آینده پراکنده کنی عالم تر قلمداد می‏شوی. اگر نقاط مثبت را هم بگویی یا چشم‏اندازهای پیشرفت را هم بیان کنی، چنان با دیده تردید در تو می‏نگرند که گویی از حکومت پول گرفته ای تا به مردم اطلاعات نادرست دهی. شگفت است که ما از آزار خود لذت می‏بریم و به آن عادت کرده ایم.

بله باید مشکلات را گفت ولی پیشرفت ها را هم دید. آدمی احساس می کند که مردم تلافی رفتار حکومت در دهه‏های گذشته را می خواهد درآورد. در گذشته حکومت صرفا پیشرفتها را گزارش می‏کرد و مشکلات را انکار می‏نمود حالا جامعه از این سمت به موضع‏گیری افتاده و صرفاً بر تاریکی‏ها چشم دوخته است.

واقعیت این است که در کنار تاریکی، روشنی‏ها هم هست و باید این روشنایی‏ها را هم دید. خدا نگذرد از کسانی که ما را به جایی رساندند که خوبی‏های ایران را کم نمایی و خوبی های غرب را بیش نمایی (overestimate ) می کنیم و به عکس بدی های خودمان را بیش نمایی و بدیهای غرب را کم انگاری می‌کنیم.

☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
آنچه در بالا خواندیم نوشته دکتر علی سرزعیم مشاور مرکز بررسی های استراتژیک یود. من نیز تجربه ای به شدت مشابه با وی دارم.
نمی خواهم من هم دوباره از ایران و ایرانی انتقاد کنم. بس است! فقط این نکته را بگویم که آنقدر جو ناامیدی سنگین است که در جمع های مختلف حتی نمی شود از نشانه های قطعی پیشرفت نیز سخن گفت. به محض شنیدن یک بهبود رتبه یا افزایش یک شاخص شروع می کنند به زیر سوال بردن آمار و ارقام حتی شاخص های بین المللی را. انگار یک ولع خاصی دارند که شما از ناامیدی، فلاکت و بدبختی بگویید. وقتی صحبت از مشکلات می کنید همه به دیده تحسین در شما می نگرند و شما احساس روشنفکری می کنید اما وقتی در مورد پیشرفت ها می گویید همه به شما به دیده جیره خوار حکومت نگاه می کنند.

امیل سیوران فیلسوف اهل رومانی جمله ای گفته است که سخت باید به آن اندیشید: ناامیدی جمعی مهم‌ترین عامل انهدام ملت‌ها است. ملتی که دچار آن شود هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد.

من دو راهکار/تکنیک را گاهی (و نه همیشه) برای خودم استفاده می کنم و از آن جواب گرفته ام که با شما نیز در میان می گذارم.

راهکار اول: هر گاه مشکلی را مطرح می کنم، برای آن راه حل ارایه می کنم. این گونه باعث می شود که ذهنم را ورزش دهم که راه حل محور (solution minded) باشد و همچنین از تلخی انتقاد بکاهم و دریچه ای رو به حل مساله و روشنایی در کنار نشان دادن یک تاریکی باز کنم.

راهکار دوم: اگر مشکلی را در جامعه می بینم قبل از آنکه از آن انتقاد کنم. خودم آن را ترک می کنم. مثلا به جای آن که در مورد آشغال ریختن در خیایان صحبت کنم خودم آن را ترک می کنم و سپس در مورد آن سخن می گویم. اگر نتوانستم آن را رعایت کنم، دیگر انتقاد نمی کنم. مثلا من چون خودم بد رانندگی می کنم هیچگاه در جمع از رانندگی بد دیگران یا رفتارهای زشت ترافیکی انتقاد نمی کنم چون خودم هنوز تبدیل به یک راننده منظم و قاعده مند نشده ام.

تاکید می کنم که در کنار همه مشکلات، وضعیت کشور با بیست سال پیش قابل مقایسه نیست. من تصمیم گرفته ام به جای آن که یک روشنفکر منفی نگر محبوب باشم یک تحلیل گر مثبت اندیش و واقعیت گرا باشم. شما را نیز به مثبت اندیشی و مبارزه با مازوخسیم جمعی دعوت می کنم.


دکتر مجتبی لشکربلوکی

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای مازوخیسم جمعی ایرانیان و دو راهکار شخصی بسته هستند

بامن بگو سیاوش

image
بامن بگو

سیاوش

این چندمین گذارِ تو از کوهِ آتش است؟

سودابه های سودا

هر روز، هیمه های هوس را

در امتدادِ راهِ تو

انبار می کنند

ای جسته بارها

ز شعله زارها

با توسن بلند

این بار هم ز بیشه ی آتش

تازان و سرفراز

گذرکن

زان سان که عاشقانِ شکوهت

در سورگاهِ آخرِ هر سال

خود آزمونِ جَستن از انبوه شعله را

تکرار می کنند

با من بگو

سیاوش

ای گُردِِ سربلند!

این چندمین گذارِ تو از کوه آتش است؟

 

        سروده رضا افضلى 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای بامن بگو سیاوش بسته هستند

بلد نیستیم آرزو کنیم

image

بلد نیستیم آرزو کنیم
و گاهی آرزوهایمان را هم از روی دست بقیه تقلب می‌کنیم
نگاه می‌کنیم ببینیم مردم دوست دارند کجا زندگی کنند؟ مردم دوست دارند با چجور آدمی ازدواج کنند؟ مردم عاشق کدام ماشین هستند؟ کدام مارک کیف و کفش و لباس هست که اگر بپوشی همه دهانشان باز می‌ماند؟
خلاصه می‌نشینیم آرزوهای مردم را درمیاوریم و میفهمیم مردم چی دوست دارند بعد همان‌‌ چیزها را می‌گذاریم در لیست آرزوهایمان
آنوقت هدفمان از خریدن هرچیزی فقط دراوردنِ چشم بقیه است
هدفمان از شغلی که می‌خواهیم بدست بیاوریم کور کردنِ چشم حسودان است
و هدفمان از ازدواجمان این است هرکس زندگی‌مان را دید دلش بخواهد جای ما باشد!
ولی راستش ما با آرزوهایی که مال خودمان نیست هیچوقت رنگ خوشبختی را نخواهیم دید
شاید در مقابل این همه جانی که داریم می‌کَنیم موفق شویم حسرتِ دیگران را بخریم اما زندگی‌ای که چشم مردم دنبالش باشد به دهان آدم مزه نمی‌کند که!
من فکر می‌کنم کاش هرکدام آرزوهای خودمان را داشتیم و پیِ دلِ خودمان می‌رفتیم
وقتی آرزوهای یکدیگر را می‌دزدیم، خوشحالیِ رسیدن به آرزوهایمان بارِ دلِ آنهایی می‌شود که آن آرزو را دارند و بهش نرسیده‌اند
این یعنی شادی‌ای که یک وَرَش غم است
من دوست دارم دنبالِ دلِ خودم بروم و برای آرزوهای خودم زندگی‌ام را خرج کنم
من دلم شادی‌ای می‌خواهد که همه‌وَرَش شادی ست
با آرزوهایی که مالِ خودِ خودِ خودم است!

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای بلد نیستیم آرزو کنیم بسته هستند

هدف از داستان ِ پینکیو

imageداستان پینوکیو را همه شنیده اید

ژپتو (ژوپیتر،خدای خدایان) عروسکی چوبی می سازد شبیه عروسک های خیمه شب بازی، ولی فراموش می کند نخ های آن را نصب کند، و این عروسک به نوعی صاحب “اختیار” می شود (پیکنو به زبان لاتین یعنی دم بریده)

وقتی ژپتوی پیر می خوابد
پری مهربان به سراغ پینوکیو می آید و به او جان می دهد. (شب، تاریکی و پری مهربان ماهیت مادینه روانی یا آنیمایی دارند و معنای کلمه آنیما نیز جان یا حیات است)

این گونه است که وقتی ژپتوی پیر از خواب برمی خیزد عروسک ناتمام خود را می بیند که از در و دیوار بالا می رود و کارگاه نجاری اش را به هم می ریزد

ژپتو پسرکی سر به راه می خواهد، بنابراین برای پینوکیو کیف و کتاب و کفش و کلاه می خرد و او را روانهء مدرسه می کند، اما در راه مدرسه روباه مکار و گربه نره در کمین کودکانند
(گربه نره نماد غریزه است و روباه نماد طمع، و این دو از دیدگاه روانشناسی تحلیلی نماد سایه یا shadow هستند)

روباه و گربه بارها پینوکیو را فریب
می دهند

یک بار با وسوسهء سیرک، یک بار با وسوسهء شهر بازی، یک بار با طمع جنگلی که در آن پول ها را می کارند و درخت پول سبز می شود

و پینوکیو در این مسیر بارها هر چه دارد می بازد و به صفر می رسد

نقطهء اوج داستان هنگامی است که پینوکیو به مدد فرشتهء مهربان از فریب روباه و گربه رهایی می یابد و به خانه برمی گردد، اما ژپتو (ژوپیتر) را در خانه نمی یابد و به ناچار برای یافتن گمشده اش به سفری دیگر رو می آورد

سفری دریایی
(دریا هم نماد ناخودآگاهی)

پینوکیو در این سفر “یونس وار” به شکم ماهی فرو می رود و فرصت درون نگری میابد

و این بار پینوکیو با پدر به خانه برمی گردد و از خلقت خود فراتر می رود و “انسان” می شود

“کارلو کلودی” نویسندهء ایتالیایی در داستان پینوکیو تمام مراحل سفر قهرمانی و آرکه تایپ های یونگی را به کار می گیرد تا در پس داستانی به ظاهر کودکانه و جذاب، درس زندگی بیرونی و درونی را “سینه به سینه” انتقال دهد

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای هدف از داستان ِ پینکیو بسته هستند