افکار کودکى در بارهِ دزد !

image

*افکار کودکی در باره دزد *

طفل بودم خیال می کردم
دزد بی دین و بد قد و بالاست
صورتش مار عینکی و تنش
بد نهیب و قوی و غول آساست
از بنا گوش در شده اسبیل
ابروان پهن و زشت و بد سیماست
چشم هایش گشاد و بینی پهن
لب کبود و درشت و گاو صداست
ریش چون خار پشت، سیخ به سیخ
یا تراشیده، ریش نا پیداست
بی وضو بی نماز ، ناشسته
خوردن و کار دیگرش ور پاست
روی مسجد ندیده در عمرش
دشمن منبری و اهل عباست
زشت روی و کثیف و بی دانش
دزد از مردمان شهر جداست
نه ورا مرکبی و خودرو خوب
نه سرایی نه صاحب ویلاست
جای نعلین راحتی، چکمه
چوبدستی به دست جای عصاست
به گمان صباوتم ،شبرو
متنفر ز شیخ و از ملاست
به گمانم که دزد ،یعنی دزد
لکه ای در لباس پاک خداست
به گمانم که مثل شیطان ها
دزد ترسان ز ورد و ذکر دعاست
جامه،دزدیده از شب و کارش
گاه و بیگاه در دل شب هاست
روز در کنج خانه اش خفته
در تلاش معاش شب تنهاست
نقد مالی اگر به چنگ آرد
بهر یک روزه ی همان فرداست
روی کرسی نمی نشیند دزد
زیر کرسی نشستن از سرماست
بعد هفتاد سال دانستم
آن چه را فکر کرده ام به خطاست
تو هم عکسی ز نسخه ام بر گیر
این سروده به پیری نجواست

محمود خیبری
نجوا

 

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای افکار کودکى در بارهِ دزد ! بسته هستند

در ماهیت عشق

image

حکایت کنند که در مجمعى سخن از ماهیت شیر به میان آمد
یکى گفت : شیر آن است که آن را به پارسى چنین نویسند
و به تازی چنان گویند
گفتند : آن شیر نباشد که صوتى بیش نیست…

شیر توان کرد به نقشِ سراى
لیک به صد چوب نجنبد ز جاى
” مخزن الاسرار “

آن مرد
دست یاران گرفت و به نزدیک بیشه اى آورد
و از دور شیر را نشان داد
و گفت : آخر این دیگر شیر است
گفتند : این نیز شیر نباشد
مرد در خشم شد ، گفت : پس شیر چیست گفتند :
شیر آن است که تو را خورد
تا طعمه شیر نشوى شیر را ندانى …

همچنین عشق نه آن است که بر زبان است
و به تقریر و بیان از آن دم زنند
و نه آن است که به خیالى و تصویرى از آن دل خوش کنند.
و نه آن است که در کمند خود کشند و بدان سود و سودا کنند
بلکه عشق آن است که در ” هستیِ وجود خویش ” عاشق را فرو بلعد
تا جز عشق از او چیزى نماند …

***

آنچه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کى آید اندر دام کس
تو مگر آیى و صید او شوى
دام بگذارى به دام او شوى
عشق مى گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادى است

” مثنوی “

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای در ماهیت عشق بسته هستند

دروغِ بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد!

image


در جایی نشسته ام که تلویزیون روشن است و من به ناچار تماشاگر رسانه ای هستم که سال هاست آن را بر خود “حرام” کرده ام.
موضوع برنامه اش “خطرات کاهش جمعیت” است و دو خطر عمده برای رشد منفی جمعیت ایران ذکر می کند. خطر اول “کمبود نیروی کار” است. جالب است که در کشوری که مشکل بزرگی به نام بیکاری وجود دارد رسانه فراگیر راجع به خطر “کمبود نیروی کار” هشدار می دهد!
خطر دومی که راجع به آن هشدار داده می شود خطرات روانی “تک فرزندی” است. برای اثبات این خطرات هیچ آمار و ارقام و نظر کارشناسی ارائه نمی شود به جای آن با سه چهار کودک دبستانی مصاحبه می شود که ادعا می کنند از این که خواهر و برادر ندارند ناراحت هستند!
آن جا که این رسانه راجع به خطر کمبود نیروی کار در جامعه ای با معضل بزرگ بیکاری هشدار می دهد دقیقأ مصداق آن چیزی است که “ژان بودریلار” فیلسوف پست مدرن به آن “Hyper-Reality” می گوید: ابر واقعیت.
مفهموم ابر واقعیت دروغی است که تحت تأثیر قدرت رسانه وزن آن از واقعیت بیشتر می شود چنان که مردم واقعیت ملموس را نمی بینند و دروغ رسانه را باور می کنند.
و آن جا که “رسانه” بر مبنای مصاحبه با سه چهار کودک دبستانی می خواهد خطرات روانی تک فرزندی را به اثبات برساند دقیقأ مصداق آن چیزی است که در عرف سیاسی به آن پوپولیسم یا “عوام فریبی” می گوییم: “برانگیختن توده بر علیه نخبگان، ترویج تفکر عوامانه و سرکوب تفکر کارشناسانه، باز تولید بی سوادی”!
رسانه ای که با سرمایه ملی و بودجه عمومی اداره می شود و رسالت آن ارتقای فرهنگ عمومی است به ترویج بی سوادی و عوام زدگی می پردازد.
سؤالم این است که آیا تا زمانی که چنین رسانه ناسالمی به صورت انحصاری فضای فرهنگ عمومی کشور را در اختیار دارد امیدی به توسعه فرهنگی در این جامعه وجود دارد؟
عجب دارم از کارشناسانی که امید دارند بدون اصلاح رسانه فراگیر و فضای آموزش و پرورش رسمی، آسیب های فرهنگی شایع در این جامعه همچون گسترش خشونت، قانون شکنی و قانون گریزی و رفتارهای بی مبالات و پرخطر را مهار نمایند!

                                  ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است!

 

              دکترمحمدرضاسرگلزایی روانپزشک

مقاله تلویزیون به جای واقعیت

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای دروغِ بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد! بسته هستند

خانه سالمندان !

image

خانه سالمندان : نوشته ای بسیار زیبا و جالب از یک دبیر ادبیات

این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام
سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده ر تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد

یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم .

همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم

و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد

وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد. و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند

وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از

فراق لیلی گفتم
یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟

گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده،
تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته…..

خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند

ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند
نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است

امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند
این نسل تنها آباد کننده خان سالمندان خواهند بود

*برای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد:

-اول خانواده
-دوم نظام آموزشی
-و سوم الگوها

-برای اولی منزلت زن را باید شکست
-برای دومی منزلت معلم
-و برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها

                   -دبیر بازنشسته کیان صارمی

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای خانه سالمندان ! بسته هستند

قانون از آسمان نیامده است !

image

?تصور کنید، مردی که همسرش به شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده. تنها راه نجات یک داروی بسیار گران قیمت است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد.
مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای قرض گرفتن ندارد. به سراغ دارو فروش می رود و التماس می کند. به دست و پایش می افتد و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان وام یا قرض به او بدهد. دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود. به هیچ وجه. حالا مرد ما دو راه دارد. یا دارو را بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش باشد. مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ نجات می دهد. پلیس شهر او را دستگیر می کند.
کلبرگ، روانشناس و نظریه پرداز بزرگ قرن بیستم، با طرح این داستان از مردم خواست به دو سوال جواب دهند:

۱- آیا کار آن مرد درست بود؟

۲- آیا برای این دزدی، مرد باید مجازات شود؟ چرا؟

داستان معروف کلبرگ تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید.
وی پس از طرح آن گفت از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید من می توانم میزان هوش و شعور اجتماعی شما را تشخیص دهم و مهمترین قسمت این سنجش، پاسخ به سوال “چرا” در سوال دوم بود.
هر کس جواب متفاوتی می داد. حتی سیاستمداران بزرگ دنیا به این سوال پاسخ دادند: -آری، باید مجازات شود، دزدی به هر حال دزدی است. – زیر پا گذاشتن مقررات، به هر حال گناه است.
فارغ از بیماری همسرش. – کار آن مرد درست نبود اما مجازات هم نشود. زیرا فقیر است و راهی نداشته.

اما هنگامی که از گاندی این سوال را پرسیدند، پاسخ عجیبی داد. گاندی گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود. چرا؟ زیرا قانون از آسمان نیامده است.
ما انسان ها قانون را وضع می کنیم تا راحت تر زندگی کنیم.
تا بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم. اما هنگامی که قانون منافی جان یک انسان بی گناه باشد، دیگر قانون نیست.
جان انسان ها در اولویت است. آن قانون باید عوض شود. گاندی گفت انسان بر قانون مقدم است.
کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است.

گاندی: مغز ششم

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای قانون از آسمان نیامده است ! بسته هستند