من همه شما را دوست دارم

image

روزآموزگار کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت:

“من همه شما را دوست دارم”

ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که آموزگارش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت ✖ در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت ” نیاز به تلاش بیشتر دارد” احساس لذت می کرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این آموزگار درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند

آموزگار کلاس اول درباره اونوشته بود” تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام می دهد”.
معلم کلاس دوم نوشته بود” تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است”
اما معلم کلاس سوم نوشته بود” مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی می گذارد”
در حالی که آموزگارکلاس چهارم نوشته بود” تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس می خوابد”
اینجا بود که تامسون، آموزگار وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.
این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم آموزگارشان  کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود.
خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم می خورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر  آموزگارش ماند و با دیدنش به او گفت: ” امروز شما بوی مادرم را می دهی”
در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده می کرد و بوی مادرش را در آموزگارش استشمام می کرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود” شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام”.خانم آموزگار در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان ” پسرت تیدی” امضاء شده بود، شگفت زده شد. او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام می رسید، حاضر شد.
آیا می دانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان .

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای من همه شما را دوست دارم بسته هستند

آگاه شوید سپس باور کنید

image ‎
دوستان خردمند وفرهیخته هر ادعایی شنیدید و خواندید مثلا جایی میخونید :”اوه به پول فکر کن حتما بهش دست پیدا میکنی،” “یا من تصادف کردم دیدم بدنم اونور افتاده خودم اینور!” (توهم خروج از بدن که علتش ترشح یه هورمونه و واقعی نیست توهمه ) جن ،روح ،خوک پرنده ،چاکرا، شعور مواد(؟!؟!)، شعور اب ، دعا نویسی، سنگ ها ی نیرو زا و انرژی بخش ، به هر حال هر ادعایی شنیدید و خواندید از این چند فیلتر ردش کنید اگر قبول شد بعد نشرش بدید و باورش کنید:
۱٫منبع (رفرنس): به عنوان مهمترین و اصلی‌ترین نکته‌ای که باید درباره‌ی درستی یک مطلب توجه کنید داشتن منبع معتبر است. قاطعانه باید گفت اگر مطلبی منبع معتبر نداشت به راحتی باور نکنید!
۲٫قطعه فیلم و تکه عکس اصلی‌ترین ابزار شایعه‌سازها: یک عکس همان قدر که به اندازه‌ی هزار خط نوشته حرف دارد میتواند هزار شایعه نیز به همراه داشته باشد. زاویه‌ی خاص فیلمبرداری یا عکسبرداری، مشخص نبودن اتفاقات قبل و بعد از آن تکه‌ی جدا شده از فیلم، ربط دادن عکس به مطلب نامرتبط، دستکاری عکس و فیلم (فتوشاپ)، کیفیت‌های پایین و نامشخص بودن جزئیات و… فرصت را برای داستان‌سرایی و شایعه‌پردازی روی آن ایجاد می‌کند. عکس کودکی که مار داخل سرش است، یا فیلم سجاده‌ی نماز خوان نمونه‌هایی از این شایعه بودند.
۳٫قسم دادن، التماس کردن، وعده‌دادن، ارعاب و یا تهدید برای انتشار مطلب!
اعلام زمان‌های نسبی به جای ذکر تاریخ مشخص: یک‌ساعت پیش، دیشب، امروز، به تازگی، از فردا، آخرین دستاوردها و … برای مثال بیش از سه سال است که شایعه‌ی «به تازگی گوگل برای تغییر نام خلیج فارس رای‌گیری اینترنتی گذاشته است». یا «آخرین تحقیقات دانشمندان ژاپنی…»
۴٫عباراتی که نشان می‌دهد رازی مخوف یا سندی فوق‌محرمانه کشف شده است: (شرکت‌های دارویی برای کم نشدن سودشان نمیگذارند شما بدانید لیمو همه بیماریهای لاعلاج را درمان میکند!)،‌یا نامه‌ی فوق‌محرمانه و مسقیم درباره‌ی زلزله‌ی تهران! «توهم توطئه» نیز می‌تواند در این دسته جای گیرد.
۵٫جملات خبری شبه‌علم و مبهم: دانشمندان کشف کرده‌اند، آخرین دستاوردهای پزشکی نشان می‌دهد. کدام پزشکان؟ کدام دانشمندان؟! عرفان کوانتومی، قانون راز،‌ شعور آب و … نمونه‌هایی از این ادعا هستند.
۶٫ارجاع دروغین خبرهای ناشنیده به خبرگزاری‌های بسیار مشهور و معتبر برای اعتبار بخشی به مطلب: در اینگونه مطالب به صورت خیلی کلی نوشته میشود منبع: BBC ،CNN، پلیس فتا،…
۷٫ارجاع به منابع غیرواقعی با اسمهای عجیب و غریب و پرابهت: (شبکه‌ی خبری Alien News فرانسه، تیم دکتر چوانگ در مرکز توکیو!)
۸٫تبلیغ یا ضدتبلیغ عقیدتی و نژادپرستانه برای یک فرقه‌ی خاص: (۹۰ نفر وهابی…، دانشمندی که شیعه شد، یک بهایی…)
۹٫تحریک شدید احساسات از طریق اغراق در داستان‌های ساختگی غم‌انگیز، عکس‌های دلخراش، روابط عاطفی انسانی، تهدیدات مربوط به سلامتی، تحریک حس وطن‌پرستی یا اعتقادات مذهبی و …
۱۰٫عدم ارتباط منطقی و تخصصی منبع با متن: (رئیس مرکز «قلب» ژاپن گفته است سیگنال موبایل برای «مغز» مضر است!)
۱۱٫اینترنت و گوگل منبع نیستند! اینها ابزارهای ارتباطی و جستجو هستند. هرچیزی در آن پیدا شود درست نیست حتی اگر در چندین جای آن تکرار شده بود. انگلیسی بودن متن یک مطلب نیز به معنی معتبر بودنش نیست!
۱۲٫«آیا میدانید»ها! نادانسته‌های حتی کوچک و سطحی جهان آنقدر زیاد است که تشخیص راست و دروغ بودن آن‌ بسیار مشکل است مگر آنکه منبع معتبر داشته باشند. پیشنهاد می‌کنیم زیاد آن‌ها را باور نکنید چون تقریبا در بیشتر آن‌ها همه‌ی نشانی‌های یک شایعه از جمله نداشتن منبع را خواهید دید!
۱۳٫ شاهدان غیبی! همه ما افرادی را دیده‌ایم که در دفاع از یک ادعای عجیب خواهند گفت: «یکی از دوستان یا نزدیکانم با چشم خودش دیده است!». برای احترام به شعور خودتان هم که شده درخواست کنید با آن شخص سوم ملاقات کرده و حقیقت را از زبان خودش بشنوید و کشف کنید که واقعیت ماجرا چه بوده است؟
۱۴٫شیوه‌ی نگارش و سطح علمی‌بودن: اشتباه املایی و نگارش شتابزده و غیرحرفه‌ای در نوشته‌های بسیاری از شایعه‌پردازان که بیشترشان از اقشار کم‌سواد هستند رایج است. 
۱۵٫فصل بازار داغ شایعه را بشناسید! خیلی از شایعات موسمی هستند و ناگهان سر از خاک بیرون می‌آورند! شایعه‌پردازان منتظر فرصت هستند تا متناسب با رویدادها و خبرهایی که منتشر می‌شود شروع به چرندپراکنی کنند. اگر کمی به اخبار جامعه آگاه باشید می‌توانید خود را برای هجوم شایعات فصلی آماده کنید. 
۱۶٫فریب ظاهر زیبا را نخورید: داشتن عکس‌ها و ظاهر گرافیکی زیبا یا تدوین یک ویدئوی حرفه‌ای برای یک شایعه دلیلی برای واقعی بودن آن نیست. بسیار دیده شده است که برای مطالب کاملا اشتباه و چرند تصاویر گرافیکی زیبا یا حتی ویدئو ساخته اند و افراد فریب ظاهر آن را خورده اند

منتشرشده در متافیزیک | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای آگاه شوید سپس باور کنید بسته هستند

استاد دهخدا و دکتر محمد مصدق

دهخدا پس از جنگ جهانی اول و روی کار آمدن رضاشاه از کار سیاسی کناره گرفت و به کار گردآوری لغت روی‌آورد. اما با اوج گرفتن جنبش ملی کردن نفت و آغاز نخست وزیری دکتر محمد مصدق باردیگر به گفتمان سیاسی روی آورد و در گفت و گویی که رادیو ایران به او انجام داد، مصدق را نابغه‌ی شرق خواند. او مقاله‌هایی در دفاع از دولت مصدق در روزنامه‌ها منتشر کرد و مردم را به پشتیبانی از دولت مصدق فراخواند. آتش پر فروغ و گرمی‌بخش وطن‌پرستی دهخدا باردیگر چنان افروخته شده بود که برای پشتیبانی از دولت مصدق به سرودن شعر حماسی
“‘گیرید همه از دل و جان راه مصدق”
نیز روی آورد:
ای مردم آزاده کجایید کجایید
آزادگی افسرد بیایید بیایید
در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید
مقصود از آزاده شمایید شمایید
بی‌شبه شما روشنی چشم جهانید
در چشمه‌ی خورشید شما نور و ضیایید
با چاره‌گری و خرد خویش به هر درد
بر مشرق رنجور دوایید دوایید
بسیار مفاخر پدرانتان و شما راست
کوشید که یک لخت بر آن‌ها بفزایید
بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت
کاندر کفتان هست از آن سر مگرایید
گیرید همه از دل و جان راه مصدق
زین ره درآیید اگر مرد خدایید
_______________________
همین پشتیبانی‌ها از دولت مصدق و یاران نزدیک او چون دکتر فاطمی باعث شد حقوقی را که مجلس برای همه‌ی عمر او تصویب کرده بود، قطع کنند.
خود او در این باره گفته است:
” نان بخور و نمیری که مجلس‌های قبل برای تا آخر عمر من و بازماندگان من تعیین کرده بودند، حالا به گناه آن که گفته‌ام که او در دو جمعیت بین‌المللی(شورای امنیت و دادگاه بین‌المللی لاهه) حقانیت ما را در امر نفت به اثبات رسانید، یعنی دکتر محمد مصدق، در خور حبس و تبعبد نیست، بریدند. عیب ندارد
” از گرسنگی مردن من، تاج افتخار دیگری است که به من داده‌ می‌شود.”

منتشرشده در یاد گذشتگان | دیدگاه‌ها برای استاد دهخدا و دکتر محمد مصدق بسته هستند

زاده شدن رستم

image

زال ، پس از آنکه همه سختیها را پشت سر گذاشت و شاهنشاه ایران را نیز با خود همراه ساخت تا توانست پیمان زناشویی با ( رودابه) دختر مهراب کابلی ببندد . دیری نگذشت که رودابه را باردار یافت .  اما، آبستنی او بسیار سخت و آزار دهنده بود زیرا که بار بسیار سنگینی را باخود همراه داشت .

بسی بر نیامد براین روزگار

 گه آزاده سرو اندر آمد ببار
شکم گشت فربی و تن شد گران

 شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که: ای جان مام

  چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین دادا پاسخ که من روز و شب

 همی برگشایم به فریاد لب
چنان گشته بی خواب و پژمرده ام

 تو گویی که من زنده ی مرده ام
رودابه از زمان باردارشدن نه خواب دارد و نه آرام و اکنون دیگر کوچگترین جنبشی از او ساخته نیست . زیرا که زمان زاده شدن رستم فرا رسیده است .
چنین تا گه زادن آمد فراز

 به خواب و به آرام بودش نیاز
بی آرام سیندخت از درد اوی

گرستی چو دیدی رخ زرد او
چنین شد که یک روز ازاو رفت هوش

 از ایوان دستان بر آمد خروش
خروشید سیندخت و شیخود روی

بکند آن سیه گیسوی مشگ بوی
یکایک به (دستان) رسید آگهی

که پژ مرده شد برگ سرو سهی
زال که از بی آرامی رودابه آشفته شده به نزد او می شتابد . زمانی که حال رودابه را چنان می بیند هراسان شده و سخت گریستن آغازمی گند و موی از سر خود می کند . به ناگاه به یاد می آورد که سیمرغ هنگام جدا شدن از او چند پر از خودرا به زال داده تا هنگام گرفتاری یکی از آن پرها را آتش بزند تا زود به کمک زال بشتابد .
به دل آنگهی زال اندیشه کرد

 وز اندیشه آسان ترش گشت درد
همان پر سیمرغ آمد به یاد

  بخندید و سیمرغ را مژده داد
آن گاه زال فرمان می دهن آتشی افروخته شده و پَر سیمرغ را بسوزانند تا از او یاری بخواهد .
یکی مجمر آورد و آتش فروخت

وزان پَر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا

پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود

چه مرجان که آرامش جان بود
بیامد دمان تا به نزدیک زال

گزین جهان مرغ فرخنده فال

زال تا سیمرغ را می بیند ابتدا بر او آفرین کرده و سختی زاده شدن فرزند را با او درمیان می گزارد .
چنین گفت سیمرغ :

کین غم چراست

 به چشم هژبر اندرون نم چراست
از این سرو سیمین بر ماهروی

 یکی کودک آید تورا نام جوی

سیمرغ پس از آن که از کودک سخن می گوید که: چنین و چنان خواهد بود واو  آن چنان پهلوان خواه شد که درسراسر جهان هم آورد نخواهد داشت .  کار زاده شدن رستم را به زال می آموزد .
بیاوریکی خنجرآب گون

یکی مرد بینا دل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن

زدل بیم و اندیشه را پست کن
تو بنگر که بینا دل افسون کند

ز پهلوی او بچه بیرن کند
بکاود تهی گاه سروسهی

 نباشد مراو را زدرد آگهی
وزو بجه ی شیر بیرون کشد

 همه پهلوی ماه در خونئ کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک

 زدل دور کن ترس و اندوه و باک

و بدین کار به فرمان سیمرغ رودابه را بی هوش کرده و پزشگی دانا پهلوی او را شکافته و کودک(رستم) را به دنیا می آورد .
بیامد یکی موبدی چیره دست

 مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر زراه
چنان بی گزندش برون آورید

 که کس درجهان این شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیر فش

به بالا بلند و به دیدار کش

 رودابه پس از دنیا آوردن نوزاد و پایان یافتن دردهای سخت چند ماهه زیر لب گفته است : رَ ستَم . به چم این که : ازدرد رها شدم بس نام کودک را رستم ندادند
وشاید این نخستین بار بوده که کار ( سزارین ) انجام شده است .
بنا براین نباید بگوییم ( سزارین) بل باید گفت :  رستمین !!!

پارسی را پاس بداریم
م . ح . تقوی گیلانی

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای زاده شدن رستم بسته هستند

از رنج بودا تا اظطراب درونى هایدگر

image

اگه بخواهم باهات رو راست باشم باید بگویم که زندگی
به شکل گریز ناپذیری سخت است  و این ربطی به جایی که هستی و جوری که زندگی می کنی ندارد
من بهش میگم اصل بقای سختی. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه ولی نابود نمیشه.
برای همین هم تو یک زندگی خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کی به هیچ کی به خاطر عقایدش شلیک نمی کنه و همه چی آرومه؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون . آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛ آدمهای روی لبه.
خیلی ‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن، ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودن. تو بشنو و باور نکن.
حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌ای هندی به نام
سیزارتا –یا همون بودا– گفت که زندگی رنجه. رنج، یا به زبون بودا «دوکا». هایدگر بهش می‌گه «اضطراب وجودی».
این ها رو نگفتم که نا امیدت کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا کم نیست. می تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت داشتی توی چاه غم فرو می رفتی مثل “رسن” بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون.
یکی از این طناب ها؛ موسیقیه.
اگه تونستی سازی بزن؛ اگه نتونستی بهش گوش کن. وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر،
و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفید‌ترین کاریه که می‌تونی برای روحت بکنی. هرجا ریتمی شنیدی که می‌شد باهاش برقصی، خودت رو تکون بده، حتی اگه ریتم چکیدن قطره‌های آب از شیروونی باشه.
«رقص هم ارتعاش شدن با جریان هستی است ،بی‌مهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، توی جمعیت…
راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخون، اما اگه نداشتی هم مهم نیست، همیشه توی حموم و زیر دوش می‌تونی برای خودت بخونی.
چیز دیگه‌ای که می‌تونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک می‌کنه زندگی‌های دیگه‌ای رو که هیچ وقت نمی‌تونستی تجربه کنی رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگه‌ای می‌کنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلمه چون قوهٔ تخیلت رو به کار می‌گیره؛ و روند ذهنی‌تر و عمیق تریه.
تا می‌تونی بخون. وسط کتابهات حتما چند صفحه هم در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها بگذار چون کمکت می‌کنه که ابعاد چیز‌ها رو بهتر درک کنی و یادت نره که توی کل هستی کجا وایسادی. برای همین قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها ستاره‌شناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی همیشه می‌تونی وقتهایی که غمگینی به آسمون نگاه کنی و ببینی که غم‌هات در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچیکه.
طناب‌های دیگه‌ای هم هست؛ چیزهایی
مثل نقاشی کردن، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت.
ما برای نشستن خلق نشدیم. صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشریه. به جای نشستن قدم بزن؛ بدو؛ شنا کن.اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشین‌هایی پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسون نیست اما اگه دوست خوبی باشی؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورت جمع خواهند شد.
در ضمن، دایرهٔ دوستات رو به آدم‌ها محدود نکن. تو می‌تونی تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشی؛ گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و بله حتی گربه‌ها. حیوون‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوستهای بهتری هستن.
توی زندگی چاه غم زیاده ولی طناب هم هست؛ سر رسن رو ول نکن. اما مراقب باش که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه.
بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن و اگه نتونستی پیداش کنی؛ «ببافش».
آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن.
دانشمند ها، کاشفها، مربی های فوتبال، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم می تونن سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته، سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده، صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته.
بیشتر طنابها رو یک روزی کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته…
مولانا در دفتر پنجم میگه:
آه کردم؛ چون رسن شد آه من؛
گشت آویزان رسن در چاه من؛
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم؛
چاق و زفت و فربه و گلگون شدم.

کسی چه می دونه؛
شاید یک روز تو هم طناب خودت رو بافتی…

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای از رنج بودا تا اظطراب درونى هایدگر بسته هستند