چراغ از بهر تاریکى نگه دار

image

الا گر بختمند و هوشیاری
‎به قول هوشمندان گوش داری
‎شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد
‎بپیوست از زمین بر آسمان گرد
‎شه مسکین از اسب افتاد مدهوش
‎چو پیلش سر نمی‌گردید در دوش
‎خردمندان نظر بسیار کردند
‎ز درمانش به عجز اقرار کردند
‎حکیمی باز پیچانید رویش
‎مفاصل نرم کرد از هر دو سویش
‎دگر روز آمدش پویان به درگاه
‎به بوی آنکه تمکینش کند شاه
‎شنیدم کان مخالف طبع بدخوی
‎به بی‌شکری بگردانید ازو روی
‎حکیم از بخت بیسامان برآشفت
‎برون از بارگه می‌رفت و می‌گفت
‎سرش برتافتم تا عافیت یافت
‎سر از من عاقبت بدبخت برتافت
‎چو از چاهش برآوردی و نشناخت
‎دگر واجب کند در چاهش انداخت
‎غلامش را گیاهی داد و فرمود
‎که امشب در شبستانش کنی دود
‎وز آنجا کرد عزم رخت بستن
‎که حکمت نیست بی‌حرمت نشستن
‎شهنشه بامداد از خواب برخاست
‎نه روی از چپ همی گشتش نه از راست
‎طلب کردند مرد کاردان را
‎کجا بینی دگر برق جهان را؟
‎پریشان از جفا می‌گفت هر دم
‎که بد کردم که نیکویی نکردم
‎چو به بودی طبیب از خود میازار
‎که بیماری توان بودن دگر بار
‎چو باران رفت بارانی میفکن
‎چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن
‎چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
‎که دون همت کند منت فراموش
‎منه بر روشنایی دل به یک بار
‎چراغ از بهر تاریکی نگه دار
‎نشاید کآدمی چون کرهٔ خر
‎چو سیر آمد نگردد گرد مادر
‎وفاداری کن و نعمت شناسی
‎که بد فرجامی آرد نا سپاسی
‎جزای مردمی جز مردمی نیست
‎هر آنکو حق نداند آدمی نیست
‎وگر دانی که بدخویی کند یار
‎تو خوی خوب خویش از دست مگذار
‎الا تا بر مزاج و طبع عامی
‎نگویی ترک خیر و نیکنامی
‎من این رمز و مثال از خود نگفتم
‎دری پیش من آوردند سفتم
‎ز خردی تا بدین غایت که هستم
‎حدیث دیگری بر خود نبستم
‎حکیمی این حکایت بر زبان راند
‎دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند
‎به نظم آوردمش تا دیر ماند
‎خردمند آفرین بر وی بخواند
‎الا ای نیکرای نیک تدبیر
‎جوانمرد و جوان طبع و جهانگیر
‎شنیدم قصه‌های دلفروزت
‎مبارک باد سال و ماه روزت
‎ندانستند قدر فضل و رایت
‎وگرنه سر نهادندی به پایت
‎تو نیکویی کن و در دجله انداز
‎که ایزد در بیابانت دهد باز
‎که پیش از ما چو تو بسیار بودند
‎که نیک‌اندیش و بدکردار بودند
‎بدی کردند و نیکی با تن خویش
‎تو نیکوکار باش و بد میندیش
‎شنیدم هر چه در شیراز گویند
‎به هفت اقلیم عالم باز گویند
‎که سعدی هر چه گوید پند باشد
‎حریص پند دولتمند باشد
‎خدایت ناصر و دولت معین باد
‎دعای نیک خواهانت قرین باد
‎مراد و کام و بختت همنشین باد
‎تو را و هر که گوید همچنین باد

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای چراغ از بهر تاریکى نگه دار بسته هستند

ایرانیان نخستین گروندگان به عیسا مسیح بودند

image

در انجیل متی ( باب ۲ ، بندهای ۱و۲ ، ۹ تا ۱۲ ) چنین آمده است :

<< چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت ، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده ، گفتند : < کجاست آن مولود که پادشاه یهود است ؟ زیرا که ستاره ی او را در مشرق دیده ایم و برای پرستش او آمده ایم . > … مجوسیان روانه شدند که ناگاه آن ستاره که در مشرق دیده بودند ، پیش روی ایشان می رفت تا فوق آنجائى که طفل بود رسیده ، بایستاد و چون ستاره را دیدند بی نهایت شاد و خوشحال گشتند و به خانه آمده ، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده ، او را پر ستش کردند و ذخایر خود را گشوده ، هدایا و طلا و کندر و مر به وی گذرانیدند و چون در خواب بدیشان وحی رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند ، پس ، از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند .>>

[این “مجوسیان” سه_مغ ایرانی بودندو مغان در جهان قدیم به دانشها و به ویژه به ستاره شناسی شهرت بسیار داشتند . مغان پیشوایان دین_زردشتی بودند که به علت گسترش دامنه ی نفوذ فرهنگی_ایرانی در جهان آن روز سرآمدان علم و فرهنگ بودند .]

این واقعه نشان می دهد که فرزانگان حقیقت جوی ایرانی ، پیش از ظهورمسیحیت و پیش از خود مسیحیان ، در پی نور هدایت مسیح تا فلسطین رفتند و آنان نخستین کسانی بودند که مسیح بودن عیسی را تأیید کردند ; ایشان نخستین کسانی بودند که ولادت او را به مادرش تبریک گفتند ، و نخستین کسانی بودند که هدایائى به او اهدا کردند .

در زمانی که عیسی ، به مثابه ی پسری بی پدر ، و مریم به مثابه ی مادری بی همسر ، مورد آزار و اتهام هم شهریان متعصب خود بودند ، به اهمیت نقش این ایرانیان فرزانه در تأیید و اثبات قداست آن دو بزرگوار و حمایت مالی از آنان پی می بریم ، امری که مآلاً در پرورش و بالندگی مسیح ، و به تبع آن در دل و جان مسیحیان تأثیر خود را گذاشت . ایرانیان را باید نخستین مؤمنان به مسیح و نخستین یاوران او دانست .

در سده ی چهارم میلادی ، امپراتور روم ، کنستانتین مسیحیت را تأیید کرد ، و مادرش هلن مسیحی شد . هلن که برای زیارت و گردآوری اشیاء مقدس مسیحی به فلسطین رفته بود ، بقایای اجسادی را که گفته میشد و تصور میکردند که متعلق به آن سه تن بوده ، در سال ۳۲۷ به کنستانتینوپل ( قسطنطنیه/ استانبول ) منتقل کرد . کلیسای جامع ایاصوفیه [ اکنون مسجد ] برفراز این اجساد بنا شد . سپس اسقف اعظم میلان از امپراتور روم شرقی کنستانس درخواست اشیائى مقدس کرد تا خاک شمال ایتالیا را متبرک کند . به این ترتیب ، این بقایا به میلان منتقل شدند و کلیسای جامع میلان بر فراز آنها ساخته شد . در سال ۱۱۶۲ فردریک بارباروسا ( امپراتور “روم مقدس” ) که خاک آلمان را فاقد اشیاءمقدس می دید ، بقایای اجساد این سه تن را از میلان آورده ، به اسقف اعظم شهر کلن سپرد و در ۶ ژانویه ی ۱۱۶۴ در آنجا دفن شدند و کلیسای جامع کلن برفراز آنها بنا شد .

در تقویم کلیسای کاتولیک ، ششم ژانویه به این سه مغ اختصاص دارد و مسیحیان شرقی ۲۵ دسامبر را روز آنان می دانند .

 

imageتابلو نیمه تمام از لئونار داوینچى

 

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای ایرانیان نخستین گروندگان به عیسا مسیح بودند بسته هستند

کانون شادى

image

یک روز یک دختر کوچک کنار یک کلیسای محلی ایستاده بود
دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود
چون به شدت شلوغ بود .
همان طورکه از جلوی کشیش رد می شد
با گریه گفت : ” من میتونم به کانون شادی داخل کلیسا بیام ! “

کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره ،
کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد
دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود
و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای خواب نداشتند فکر می کرد .

دو سال بعد
آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند ، بر اثر بیماری فوت کرد
والدین او با همان کشیش خوش قلب تماس گرفتند تا کار های کفن و دفن دخترک را انجام دهد .

در حالی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند ، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند ه به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد .

داخل کیف ۵۷ سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی ان با یک خط بچگانه قشنگ نوشته شده بود : ” این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگتر شود تا بچه های بیشتری بتوانند به کانون شادی بیایند . ”
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند .

وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند ،
به سرعت سمت کلیسا رفت
و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد .

او انگیزه افراد کلیسا را برانگیخت تا پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگتر بسازند .

اما داستان اینجا تمام نشد
یک روزنامه که از این داستان خبردار شد ، آن را چاپ کرد
بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران دلار ارزش داشت .

وقتی به آن مرد گفته شد که آنها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند ، او حاضر شد زمینش را به قیمت ۵۷ سنت به کلیسا بفروشد .

اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و پولهای زیادی هم از دور و نزدیک به دست آنها می رسید .

در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به ۲۵۰٫۰۰۰ دلار شد!
امروز اگر شما گذرتان به شهر فیلادلفیا بخورد
به کلیسای
Temple Baptist Church
که ۳۳۰۰ نفر ظرفیت دارد سری بزنید .
و همچنین از دانشگاه
Temple University
که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید .

همچنین بیمارستان سامری نیکو
( Good Samaritan Hospital )
و مرکز ” کانون شادی ” که صد ها کودک زیبا در آن هستند را ببینید .
مرکز ” کانون شادی ” به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روز های یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند .

در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با ۵۷ سنت پولش ، که با نهایت فداکاری جمع شده بود ، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد . در کنار آن ، تصویری از آن کشیش مهربان ، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب ” گورستان الماس ها ” است به چشم می خورد .

این یک داستان حقیقی بود که نشان می دهد که اگر خداوند اراده کند قادر است که چه کار هایی را با هزینه ای اندک ولی پشتوانه ای بزرگ مانند “قلب مهربان آن کودک” به انجام برساند.
لطفا مراقب نیتهای خود باشید که سرنوشتتان را رقم میزنند.
“روزگارتان خوش”

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای کانون شادى بسته هستند

چرا کتابخوانها بهترین کسانى هستند که میشود عاشق آنان شد

image
چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.

نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.

بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.

آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.

تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.

کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.

آن‌ها یاد گرفته‌اند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیده‌اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند.

تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود.

تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند.

اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلب‌تان را پر کند، می‌توانید این کتاب‌خوان‌ها را در کافی‌شاپ‌ها، پارک‌ها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آن‌ها را به جا خواهید آورد.

کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند

آن‌ها در نامه‌ها یا مسج‌هایشان انگار برای‌تان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالات‌تان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌هایشان مسحور خواهند کرد.

تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث می‌شود آن‌ها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آن‌ها یاد نمی‌دهند.

به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که می‌داند چه‌طور از زبان‌اش استفاده کند.

آن‌ها فقط شما را نمی‌فهمند، درک‌تان می‌کنند

آدم‌ها فقط باید عاشق کسی شوند که بتواند روح‌شان را ببیند. این آدم باید کسی باشد که به روح شما نفوذ می‌کند و به بخش‌هایی از روح شما دسترسی پیدا می‌کند که هیچ‌کس دیگر قبلا کشف‌اش نکرده است.

بهترین کاری که خواندن داستان‌ها با آدم‌ها می‌کنند این است که کامل نبودن شخصیت‌ها باعث می‌شود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سردربیاورد. این جور آدم‌ها توانایی همدلی پیدا می‌کنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی می‌کنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند.

آن‌ها نه‌تنها باهوش‌اند که عاقل هم هستند

باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدم‌ها را تحریک می‌کند. همیشه مقاومت در برابر آدم‌هایی که می‌شود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتاب‌خوان شدن نه‌تنها کیفیت گفت‌وگو را بالا می‌برد، بلکه باعث می‌شود سطح گفت‌وگو بالا برود.

بر اساس تحقیقات، کتاب‌خوان‌ها به دلیل دایره وسیع واژگان‌شان و مهارت‌های حافظه، آدم‌های باهوش‌تری هستند. ذهن آن‌ها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمی‌خواند توانایی درک بالاتری دارد و راحت‌تر و به‌شکل موثرتری می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.

قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر می‌ماند. انگار که تجربه‌ای را که او با خواندن زندگی همه این آدم‌ها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشید.

اگر با کسی قرار بگذارید که کتاب می‌خواند، یعنی می‌توانید هزاران بار زندگی کنید.

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای چرا کتابخوانها بهترین کسانى هستند که میشود عاشق آنان شد بسته هستند

چرا تهران پایتخت ایران شد


image

«تهران»، پیش از اسلام و بعد از آن، از‍ «ری » تبعیت داشته و « ری » از شهرهای بزرگ و معتبر مشرق زمین بوده است.
ثروت سرشار مردم ‍ «ری» زبانزد مردم آن روزگار بوده است. ‍نام « تهران» را در متون قدیم اسلامی در ترجمه احوال یکی از محدثین بزرگ به نام «محمد بن ابو عبداله حافظ تهرانی» می بینیم.این اثر مربوط به ۱۱۵۷ سال پیش است و این خود دلیل بر آن است که در آن روزگار دهکده ای به نام تهران وجود داشته و از آبادی های حومه ری به شمار می رفته است.
در متون قدیم از محلات عودلاجان و چال میدان و بازار و سنگلج به عنوان قدیمی ترین مناطق یاد شده است. مردم این دهکده مردمی سر سخت و باج نده و ستیزه جو بودند. همچنین تهران دوازده محله داشته و اهل هر محله با محله دیگر نزاع داشتند و به سلطان وقت خراج نمی دادند وخانه هایشان را نیز در زیر زمین می ساختند و این کار را برای جلو گیری از تهاجم شبانه و غارت سپاهیان می کردند و هرگاه خانه ها چنین نمی بود کسی آنجا باقی نمی ماند.
روزی که تهران پایتخت شد
تهران در گذشته از قراء ری بوده و ری که در تقاطع محورهای قم، خراسان، مازندران، قزوین، گیلان و ساوه واقع شده به سبب مرکزیت مهم سیاسی، بازرگانی، اداری و مذهبی از قدیم مورد نظر بوده و مدعیان همواره این مرکز سوق الجیشی را مورد تهاجم و حمله قرار می داده اند.
قریه تهران به واسطه برخورداری از مغاک ها و حفره های زیر زمینی و مواضع طبیعی فراوان و دشواری نفوذ در آنها پناهگاه خوبی برای دولتمردان و دیگر اشخاصی بوده که احتمالا مورد تعقیب مدعیان قرار داشته اند.
از سوی دیگر، کاروان های بزرگی که از محورهای مورد بحث عبور می کردند شکارهای سودمندی بودند و اغلب مورد حمله چپاول مردم بومی واقع می شدند. قریه تهران در واقع کانون چپاولگران و محل اختفای اموال مسروقه بود و این وضع تا زمان شاه طهماسب صفوی که قزوین را به عنوان پایتخت خود انتخاب نمود ادامه داشت.
به عبارتی دیگر تهران ترقی و حرکت سریع خود به سوی پیشرفت را از سال انتقال پایتخت به قزوین آغاز کردوشاه طهماسب صفوی به دلیل آنکه سید حمزه، جد اعلای صفویه در شهر ری و در جوار مرقد حضرت عبدالعظیم مدفون بود گاه به زیارت می رفت. او با افزایش رفت و آمدهایش دستور داد پیرامون آن باروی محکمی برای وی بسازند.
همچنین دستور داد بناهای جدید بسازند که درسال ۹۷۱ ه- ق با ایجاد ۱۱۴ برج (به تعداد سوره های قرآن) در تهران آغاز شد و وی دستور داد در زیر هر برج یکی از سوره های قرآن را دفن کنند. حصاری که دور تهران کشیده شد شش هزار قدم طول داشت و برای ساختمان آن و برج هایش از دو نقطه خاکبرداری کردند که بعد ها یکی از دو محل به “چاله میدان” و دیگری به “چاله حصار” معروف شد.
پس از انقراض صفویه، نادر شاه افشار در سال ۱۱۵۴ ه- ق تهران را به رسم تیول به پسر خود رضا قلی داد و پس از افشاریه، کریم خان زند به علت درگیری و نزاع با آغا محمد خان قاجار و از آنجا که تهران در نزدیکی طبرستان (یعنی مقر اصلی آغا محمدخان) قرار داشت صلاح خود را در اقامت در تهران دید.
بعد از مرگ کریمخان زند، آغا محمد خان قاجار در سال ۱۲۰۰ ه- ق در اول فروردین بر تخت سلطنت نسشت و تهران را بعنوان پایتخت برگزید و “دارالخلافه” نامید.
انتخاب تهران به عنوان پایتخت از سوی خان قاجار چند علت داشته که مهم ترین آنها نزدیکی به اراضی حاصل خیز ورامین و مجاورت آن با محل استقرار ایلات ساوجبلاغ بوده است، مضافا ایلات غرب ساکن در ورامین، یعنی هواخواهان وی در حوالی تهران اقامت داشتند و جز این، تهران با استرآباد و مازندران که در حقیقت ستاد اصلی نیروهایش بود فاصله چندانی نداشته است.
در زمان سلطنت فتحعلی شاه قاجار بر اثر موج حرکت ایران به سوی غرب، تهران بیش از پیش آباد گردید. از جمعیت تهران در دوره فتحعلی شاه اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی به طوری که در کتاب جام جم معتمدالدوله فرهاد میرزا آمده است جمعیت تهران در زمان ناصرالدین شاه، صد و پنجاه هزار نفر رسیده بود. ناصر الدین شاه دو نفر را مامور کرد که محدوده و نقشه ای برای پایتخت در نظر بگیرند و با وسعت بیشتری به حفر خندق های جدیدی در اطراف تهران بپردازند.

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چرا تهران پایتخت ایران شد بسته هستند