کارگر خلاق شکلات سازى

“علی خسرو شاهی” مدیر وصاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: 
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. 
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
فرستنده آقای امیر پاکزاد

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای کارگر خلاق شکلات سازى بسته هستند

شاد الا بدر مرگ نبینی مردم

imageبه سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
نامه ای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامه ای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامه ای بر رقمش آه عزیزان پیدا
نامه ای در شکنش خون شهیدان مضمر
نقش تحریرش از سینه مظلومان خشک
سطر عنوانش از دیده محرومان تر
ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع
خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر
تاکنون حال خراسان و رعایات بودست
بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر
نی نبودست که پوشیده نباشد بر وی
ذره ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر
کارها بسته بود بی شک در وقت و کنون
وقت آنست که راند سوی ایران لشکر
خسرو عادل خاقان معظم کز جد
پادشاهست و جهاندار به هفتاد پدر
دایمش فخر به آنست که در پیش ملوک
پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
باز خواهد ز غزان کینه که واجد باشد
خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر
چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد
کی روا دارد ایران را ویران یکسر
ای کیومرث بقا پادشه کسری عدل
وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر
این دل افکار جگر سوختگان می گویند
کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر
خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود
در همه ایران امروز نماندست اثر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
شاد الا بدر مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطه به نام غز ازآنک
در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند، از بیم خروشید نیارد مادر
آنکه را صدره غز زر ستد و باز فروخت
دارد آن جنس که گوئیش خریدست به زر
بر مسلمانان زان نوع کنند استخفاف
که مسلمان نکند صد یک از آن باکافر
هست در روم و خطا امن مسلمانان را
نیست یک ذره سلامت به مسلمانی در
خلق را زین غم فریادرس ای شاه نژاد
ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک سیر
به خدایی که بیاراست به نامت دینار
به خدایی که بیفراخت به فرت افسر
که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا
زین فرومایه غز شوم پی غارت گر
وقت آنست که یابند ز رمحت پاداش
گاه آنست که گیرند ز تیغت کیفر
زن و فرزند و زر جمله به یک حمله چو پار
بردی امسال روانشان به دگر حمله ببر
آخر ایران که ازو بودی فردوس به رشک
وقف خواهد شد تا حشر برین شوم حشر
سوی آن حضرت کز عدل تو گشتست چو خلد
خویشتن زینجا کز ظلم غزان شد چو سقر
هرکه پایی و خری داشت به حیلت افکند
چکند آنکه نه پایست مر او را و نه خر
رحم کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز
در مصیبتشان جز نوحه گری کار دگر
رحم کن رحم برآن قوم که جویند جوین
از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر
رحم کن رحم بر آنها که نیابند نمد
از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر
رحم کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند
از پس آنکه به مستوری بودند سمر
گرد آفاق چو اسکندر بر گرد ازآنک
تویی امروز جهان را بدل اسکندر
از تو رزم ای شه و از بخت موافق نصرت
از تو عزم ای ملک و از ملک العرش ظفر
همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان
همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
ای سرافراز جهانبانی کز غایت فضل
حق سپردست به عدل تو جهان را یکسر
بهره ای باید از عدل تو نیز ایران را
گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال
نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر
هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق
هست واجب غم حق ضعفا بر داور
کشور ایران چون کشور توران چو تراست
از چه محرومست از رافت تو این کشور
گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب
غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند
از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
پادشاه علما صدر جهان خواجه شرع
مایه فخر و شرف قاعده فضل و هنر
شمس اسلام فلک مرتبه برهان الدین
آنکه مولیش بود و شمس و فلک فرمان بر
آنکه از مهر تو تازه است چو از دانش روح
وانکه بر چهر تو فتنه است بر شمس قمر
یاورش بادا حق عزوجل در همه کار
تا در این کار بود با تو به همت یاور
چون قلم گردد این کارگر آن صدر بزرگ
نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر
به تو ای سایه حق خلق جگرسوخته را
او شفیع است چنان کامت را پیغمبر
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی
کردگارت برهاند ز خطر در محشر
پیش سلطان جهان سنجر کو پروردت
ای چنو پادشه دادگر حق پرور
دیده ای خواجه آفاق کمال الدین را
که نباشد به جهان خواجه ازو کاملتر
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت برو
اعتماد آن شه دین پرور نیکو محضر
هست ظاهر که برو هرگز پوشیده نبود
هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را
بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت
چه اثر بود ازو هم به سفر هم به حضر
با کمال الدین ابنای خراسان گفتند
قصه ما به خداوند جهان خاقان بر
چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز
عرضه این قصه رنج و غم و اندوه و فکر
از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها
کز کمال الدین داری سخن ما باور
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق
که مر او را همه حالست چو الحمد ازبر
تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان
خویشتن پیش چنین حادثه ای کرد سپر
آنچه او گوید محض شفقت باشد ازآنک
بسطت ملک تو می خواهد نه جاه و خطر
خسروا در همه انواع هنر دستت هست
خاصه در شیوه نظم خوش و اشعار غرر
گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم
چون ضروریست شها پرده این نظم مدر
هم بر آن گونه که استاد سخن عمعق گفت
خاک خون آلود ای باد باصفاهان بر
بی گمان خلق جگرسوخته را دریابد
چون ز درد دلشان یابد از این گونه خبر
تا جهان را بفروزد خور گیتی پیمای
از جهان داری ای خسرو عادل بر خور

انوری ابیورى

 از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن الدین قلج طمغاج خان پسرخوانده سلطان سنجر

شاید در زمان اسارت سنجروتسلط و آزار وستم ترکان غزسروده باشد

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای شاد الا بدر مرگ نبینی مردم بسته هستند

جشنِ باستانى آذرگان

image

جشن آذرگان از جشن‌های ویژه آتش در فرهنگ ایران است
در نُهمین روز از آذرماه در گاهشمار زرتشتی که نام روز و ماه یکی می‌شود یعنی روز آذر در ماه آذر، جشن « آذرگان » برگزار می شود که در گاهشمار خورشیدی برابر است با سوم آذر ماه خورشیدی.

انگیزه برگزاری جشن آذرگان
فرخندگی هم نامی روز و ماه به نام ایزد آذر و بزرگداشت جایگاه آن دراندیشه ایرانیان دلیل برگزاری جشن آذرگان است.

جایگاه آذر در فرهنگ ایران
آذر در اوستا « آتَر/ آتَرش» و در پهلوی « آتُر / آتَخش » و در فارسی امروز « آذر / آتش »است. آذر، ایزد نگاهبان آتش و فروزه اهورامزداست برای همین گاه او را در شمار امشاسپندان آورده اند. در فرهنگ ایران، آتش یکی از پدیده‌های طبیعی ستودنی است چون گرمای زندگی را در کالبد دیگر پدیده‌های هستی جاری می سازد و با نور خود که نشانی از آذر اهورایی است جان و دل یاران اهورامزدا را روشنایی می بخشد پس « سوی پرستش » اهورا مزداست و آتش پرستاران در آتشکده از آن پرستاری می کنند. جشن آذرگان از جشن‌های ویژه آتش در فرهنگ ایران است که در ستایش آذر اهورایی برگزار می شود.

ایزد آذر در متن‌های کهن
در بسیاری از متون کهن از آذر اهورایی یاد شده و جایگاه او ستوده شده است. برای نمونه در « یسنا، هات ۶۲ » از آذر اهورایی با صفاتی چون « برازنده ستایش و نیایش » ، « گشایش بخش » و « پناه بخش » یاد شده است و از او شادکامی، زندگی دراز، آسایش همگانی، کامروایی و روشنایی خواستار شده اند. همچنین در « آتش نیایش » در ستایش آذر اهورایی آمده است: « درود بر تو ای آتش! ای برترین آفریده سزاوار ستایش اهورا مزدا … به تو ای آتش! ای پرتو اهورامزدا ! خشنودی و ستایش آفریدگار و آفریدگانش برساد ! افروخته باش در این خانه ! پیوسته افروخته باش در این خانه! فروزان باش در این خانه ! تا دیر زمان افزاینده باش در این خانه! به من ارزانی ده ای آتش! ای پرتو اهورامزدا ! آسایش آسان! پناه آسان ! آسایش فراوان! فرزانگی، افزونی، شیوایی زبان و هوشیاری روان و پس از آن خرد بزرگ و نیک و بی زیان و پس از آن دلیری مردانه، استواری، هوشیاری و بیداری، فرزندان برومند و کاردان، کشورداری و انجمن آرا، بالنده، نیک کردار، آزادی بخش و جوانمرد، که خانه مرا و ده مرا و شهر مرا و کشور مرا آباد سازند و انجمن برادری کشورها و همبستگی جهانی را فروغ بخشند… »

آذر روز,جشن آذرگان,۹ آذر مصادف با جشن آذرگان
نیاکانمان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه‌ها و بام‌ها آتش می افروختند

آیین‌های جشن آذرگان
ابوریحان بیرونی در « آثارالباقیه » دربارهٔ جشن آذرگان نوشته است: « روز نهم آذر، عیدی است که به مناسبت توافق دو نام ” آذرجشن” می گویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند است و این روز جشن آتش است و به نام فرشته ای که به همه آتش‌ها موکل است نامیده شده. زرتشت امر کرده در این روز آتشکده‌ها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند ».

نیاکانمان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه‌ها و بام‌ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و خواندن نیایش‌ها و گستردن سفره آیینی با خوراکی‌های گوناگون در آتشکده‌ها که آذین بندی شده بودند، جشن می گرفتند. به هنگام جشن، بر آتش چوب‌های خوش سوز و خوش بو می نهادند و آنگاه به مناسبت آغاز سرما، از آتش فروزان در آتشگاه، هر کس اخگری به خانه برده و آن آتش تا پایان زمستان در خانه‌ها فروزان بود و نمی گذاشتند خاموش شود و آن را نیک فرجام و فرخنده می دانستند. یکی از نیایش هایی که در آذر روز هرماه و از جمله در آذر روز از آذرماه خوانده می‌شود « آتش نیایش » نام دارد که پنجمین نیایش از پنج نیایش « خرده اوستا » است.

آیین‌های جشن آذرگان در ایران امروز
جشن آذرگان این روزها در شهرهای کرمان، یزد، شیراز، تهران و… از طرف زرتشتیان و با شرکت این گروه از اقلیت‌های مذهبی در مراکز دینی خودشان برگزار می‌شود. خواندن بخش‌هایی از اوستا توسط موبد، بخش همیشگی این آیین به شمار می‌رود.

image

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای جشنِ باستانى آذرگان بسته هستند

سخنى پیرامونِ نخستین بیت شاهنامه

image
.
‎بی گمان برای هر شاهنامه خوان گستردگی و فراگیری اندریافت«خداوند و جان و خرد» و این که فردوسی شاهنامه را با این پنداره می آغازد باشکوه و از سویی پرسش انگیز است و می خواهد بداند که کدامین فرایافت ها استخوان بندی سرآغازین بیت شاهنامه را ریخت می بخشد!؟
‎برای دریافت پاسخ ، پیش از هرچیز باید بنیان های دین و فرهنگ آریاییان و ایرانیان باستان را بشناسیم.
‎آریاییان از دیر باز نیکویی و بدی را بنیاد هستی می دانستند و بر این باور بودند که هستمندها(موجودات) گیتی از یک سوی هستمندهای نیکوکارند که به آدمی دهش و خوشی می رسانند و در دیگرسوی هستمندهای زشتکارند که سرچشمه ی بدی‌ها و با دستهٔ نخست در جنگ و ستیزند. این دوگانه باوری (ثنویت) به بخش شدن خدایان به دو گروه “اهورا و اهریمن” یا “اهوراها و دیوها” انجامید.
‎گروهی از دیرین شناسان بر آنند که پیش از جداشدن دو تیره ی هند و ایرانی از یکدیگر میان دو گروه از خدایان مهادین آنها ناهمسانی بوده است. یک گروه را دیوها (دیو Daiva ) می خواندند که برجسته ترینشان خدای جنگجویی به نام ایندارا Indara قرار داشت، و گروه دیگر را اسورا ( Asurha ، به ایرانی اهورا Ahura ) می گفته اند که بزرگ ترین آنها وارنه Varuna و میترا Mitra بودند. در هند، دیرتر، اسوراها خدایان بد و دیوان خدایان نیک دانسته شده ولی در ایران دگرگونه روی داده است!
‎چنین برمی‌آید که ایرانیان آرام آرام در آیین و باور کهن آریایی‌ها دست بردند و چنان‌که از کارنامه(تاریخ) ایرانیان برمی آید، اهورامزدا خدای بزرگ تیره های شهرآیین (متمدن) خاور و باختر ایران زمین به شمار می رفته ‌است. مزداپرستی دیرپاتر از کیش زرتشت است. مزدا خدای مردمانی ویژه نیست؛ خدای جهان و پروردگار ‌آدمیان است. وابستگی میان اهورامزدا و آیین زرتشت آنچنان نزدیک است که بسیاری چنان می‌پندارند که پرستش این خدا از دین زرتشت سرچشمه گرفته‌است ولی گواه بسیاری در دسترس است که نشان می‌دهد اهورامزدا ایزدی بسیار کهن است و زرتشت در دین‌آوری خود از این نام برای نامیدن خدای یگانه بهره برده ‌است. ناگفته پیداست که گاه آیینی نو، نام‌های کهن را پنداره تازه می‌بخشد. نام ویژه “مزدا” باستانی‌تر از دین زرتشت است و در مزدیسنا جایگاهی برجسته به این ایزد داده شده‌است و او را خدای برتر دانسته اند! همه این دگردیسی ها به دوران پیش از زرتشت برمی‌گردد.
‎زرتشت با نگاهی نو به آیین کهن آریایی، فرزانشی نو آورد که از دیدگاه او، نیکی و بدی دو مینوی یا دو بنیاد از ویژگی های ویر(ذهن) آدمی هستند. این دو بنیاد، زادهٔ اندیشهٔ آدمی هستند و هر یک بر اندیشه و گفتار و کردار انسان کارگر هستند. این دو گوهر در سرشت آدمی خانه دارند و داوری دربارهٔ خوب و بد از این دو گوهر مینوی(غیرمادی) سرچشمه می‌گیرد. این دوگانگی در خوی و منش آدمی در دین ها و اندیشگاه(مکتب)‌های فلسفی دیگر نیز وجود دارند، همچون «نفس اعلی» و «نفس اماره»، «نفس انسانی» و «نفس بهیمی» . خیام این فرایافت را چنین وامی نماید:
‎نیکی و بدی که در نهاد بشر است
‎شادی و غمی که در قضا و قدر است
‎با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
‎چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است
‎برپایه آموزه های زرتشت، آدمی آزادی گزینش دارد؛ آزاد است میان اشه و دروغ یکی را برگزینند. این گونه، رزتشت نیکی و بدی را از هستی خدایان به سرشت آدمیان می آورد و اهورامزدا را از جایگاه «خدای برتر» به جایگاه «خدای یگانه» می رساند و ایرانیان پیشاهنگ یگانه پرستی می شوند!
‎زرتشت‌، خداوند را به‌ نامهای‌ اَهورا ، مَزدا ، اَشا یا آمیزه ای‌ از آنها خوانده‌ است‌. از دیدگاه واژه شناسی، “اهورا” از دوبخش “اهو” (هستی) و “را” (بخشنده) درست شده و بدینگونه، نخستین‌ بخشِ نام‌ خداوند « اَهورا » به‌ چم‌ «هستی‌بخش‌« است‌. «هستی» را می‌توان‌ دریافت‌ ولی‌ نمی‌توان‌ بازگو کرد. در بودن‌ (تحقق‌) هستی‌ دو دلی‌ (تردید) روانیست‌. هستی‌ و ناهستی‌ هر دو واقعیت‌اند. یعنی‌ در خارج‌ راستینگی (واقعیت) دارند ولی‌ تنها هستی‌ است که هستی‌ دارد. ناهستی‌ راستینه(واقعیت) است ولی‌ هستی‌ ندارد. در بینش نیاکان ما‌، “هستی” تنها ازآن داده‌های‌ اَهورامَزدا است! جهان‌، زندگی‌، راستی‌، نیکی‌، پیشرفت‌، آدمی‌، جانور، گیاه‌ و پیکره های بی جان، همه‌ هستی‌ دارند. گوهر هستی،‌ یگانه‌، جهانی‌‌ و همه‌ جا گسترده‌ است‌. زرتشت‌ آن‌ سرچشمه‌ی‌ نادیده‌ را اَهورا یعنی‌ هستی بخش‌، سرچشمه‌ی‌ هستی‌ و دهنده‌ هستی‌ می‌خواند.
‎در گاتها هستی‌ بخشی‌ یا آفرینندگیِ اَهورامَزدا، با دو واژه‌ی‌ «داتار» و «تَشا» بازگو شده‌ است‌. داتار (به زبان امروزین، دادار) از ریشه‌ «دا» به‌ چم دادن، دهنده‌هستی‌ (وجود) و آفریننده ‌ آن‌ (خالق‌) است‌. همان‌گونه‌ که‌ خورشید نور، گرمی‌ و زندگی‌ می‌بخشد، «دادار» خوبی‌ و دهش ها را ارزانی‌ می‌دارد. و همان‌گونه‌ که‌ مهراز (معمار) و هندازگر (مهندس)‌، سازندگی‌ می‌کنند و به‌ اشیاء ریخت (شکل)‌ می‌دهند، «تشا» به‌ موجودات‌ چهره‌ می‌دهد.
‎در فرزانش ایرانیان باستان، اَهورامَزدا جهان‌ و همه‌ دهشهایش را از «هستی‌» خود داده‌ است‌. از این‌رو جهان‌هستی‌ از خداوند جدا نیست‌. اَهورامَزدا بی‌آغاز. بی‌انجام‌ است‌. آفریدن‌ و افزودن‌، سرشت اَهورامَزدا است‌ و آقرینندگی‌ همیشه‌ با او بوده‌ است‌. شناخت‌ «گوهر» هستی‌، تنها در خرد و وجدان‌ شدنی است‌. گاتها، اَهورامَزدا را گوهرهستی‌ و روان‌ افزاینده‌ ورجاوند(مقدس‌) می‌خواند. هستی‌ همه‌ هستمندها از سرچشمه‌ زاینده‌ی‌ گوهر هستی‌ مایه‌ می‌گیرند. به گفته دیگر در خرد نیاکانی ایرانیان “اهورامزدا” روان خردمند گیتی یا در بینش و فرزانش اسلامی و به زبان مولانا “جان جهان” است.
‎بیشتر دیرین شناسان برآنند که مزدا ایرانیان (در سانسکریت mezas به فرایافت دانش و هوش) که بزرگ ترین اهوره می باشد، همان «وارنه Varuna» است، که نام بنیادین اش در یادانبار(حافظه) تیره های ایرانی فراموش شده است. از این روی از آن هنگام که نام «مزدا» برای خدا به کار برده شد، از این واژه، فرایافت(مفهوم) هوش و آگاهی و دانش برداشت کرده‌اند که همه این فرایافتها در واژه “خرد” فشرده شده اند!
‎به این گونه، در آیین آریاییان و سپس در آیین زرتشت، دوم‌ بخش‌ نام‌ خداوند « مَزدا » فرایافت گوهر و دارنده و دهنده‌ خرد دارد. در گاتها «خرد فزاینده»‌ نخستین‌ فروزه‌ اَهورامَزدا خوانده شده است‌. اَهورامَزدا با خرد خویش، جهان‌ را آفریده‌ و آفرینش‌ را هنجاریده است‌. زرتشت‌ از راه‌ خرد، اَهورامَزدا را شناخت‌؛ اَهورامَزدا خود را در خرد زرتشت‌ هویدا کرد! زرتشت‌ از راه‌ خرد، مردم‌ را به‌ همکاری‌ و همگامی‌ با اَهورامَزدا فرا می‌خواند. همین‌ اندیشه‌ای‌ که‌ پلاتون‌ و مولوی‌ را برآن داشته تا خداوند و “حقیقت‌ غائی”‌ را اندیشه‌ بدانند.
‎ای‌ برادر تو همان‌ اندیشه‌ای‌

ما بقی‌ تو استخوان‌ و ریشه‌ای‌
‎گر بود اندیشه‌ات‌ گل‌، گلشنی‌

ور بود خاری‌، تو هیمه ی‌ گلخنی‌
‎شایان گفتن است که برای نشان دادن برابر بودن استوار زن و مرد در آیین نیاکانی، “اهورا” از دیدگاه دستور زبان پارسی اوستایی نرینه (مذکر) و “مزدا” مادینه (مونث) است.
‎خرد نیروِیی است که هستی آفرین در یکایک انسانها زن و مرد – گذاشته تا با آن خوب را از بد بازشناسند. هر چیزی که آدمیان، جانوران و گیاهان را به سوی خوشبختی، آرامش و شکوفایی ببرد “خوب” است. به وارون هر چیزی که که آدمیان، جانوران و گیاهان را به سوی بدبختی، غمزدگی، دلشوره، ناآرامی و خشکی ببرد “بد” است.
‎اکنون روشن است که فردوسی فرزانه با هوشمندی و دانایی و زبردستی، در ترزبانی خویش “اهورامزدا” را « خداوند جان‌ و خرد » خوانده‌ است‌. “خداوند” از یک سو “دارنده” است و از دیگر سوی “آفریننده”! هستی یگانه و هستی بخش، جان یگانه و جان آفرین، خرد یگانه و خرد آفرین، راستینه ای است که براندیشه آدمی فراتر از آن چیزی گذر نتوان و نیز اندیشه آدمی از آن برتر راه ندارد:
‎به نام خداوند جان و خرد

ک از این برتر اندیشه بر نگذرد
‎این “خداوند جان و خرد” در اندیسه ی نیاکان ما که پس از اسلام باز به گونه ای دیگر رواگ دارد، نه جایی دارد و نه جایگاهی و نه نام و نشانی و نه می توان آن را در اندیشه کرانمند ساخت. به گفته شیخ اجل :
‎گرکسی وصف او زمن پرسد

بی دل از بی نشان چه گوید باز
‎ویا:
‎هرکسی را نام مغشوقی که هست میبرد، معشوق مارا نام نیست
‎و یا به گفته عطار نیشابوری:
‎ای بی نشان محض، نشان از چه جویمت

گم گشت در تو هردوجهان، از که جویمت

‎همین درونمایه را استاد فرزانه توس چنین بازمی گوید:
‎ز نام و نشان و گمان برتر است

 نگارنده برشده گوهر است

‎ایدون باد — سیروس حامى

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای سخنى پیرامونِ نخستین بیت شاهنامه بسته هستند

نامه برتولت برشت به آیندگان

image
این شاهکار در سال ۱۹۳۹ زمانی که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعید بسر میبرد سروده شده و از این شعر به عنوان وصیت نامه معنوی او نام برده اند که در سال ۲۰۱۰ میلادی توسط نیلوفر بیضایی, نویسنده “نمایشنامه نویس” و کارگردان تئاتر ترجمه شد…
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم:
امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترس ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که می کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
به من می گویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می توان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بیرون کشیده ام
و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است .
اما باز هم می خورم و مینوشم
من هم دلم می خواهد که خردمند باشم
در کتابهای قدیمی آدم خردمند را چنین تعریف کرده اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و این عمر کوتاه را
بی وحشت سپری کردن
بدی را با نیکی پاسخ دادن
آرزوها را یکایک به نسیان سپردن
این است خردمندی.
اما این کارها بر نمی آید از من.
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم.
II
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
خوراکم را میان معرکه ها خوردم
خوابم را کنار قاتلها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبیعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
در روزگار من همه راهها به مرداب ختم می شدند
زبانم مرا به جلادان لو می داد
زورم زیاد نبود، اما امید داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت .
توش و توان ما زیاد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور دیده می شد اما
من آن را در دسترس نمی دیدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
III
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید
یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدانهای جنگ را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای نامه برتولت برشت به آیندگان بسته هستند