پرواز در آسمان بالاتر

تنها پرنده‌ای که جرات می‌کند عقاب را نوک بزند، دورنگوی سیاه است. به پشت عقاب می‌نشیند و گردنش را گاز می‌گیرد. با این حال ، عقاب هیچ واکنشی نشان نمیدهد و با دورنگو نمی‌جنگد. او وقت و انرژی خود را تلف نمی‌کند. فقط بالهای خود را باز می‌کند و شروع به پرواز بالاتر در آسمان ‏میکند.
هرچه پرواز بالاتر باشد نفس کشیدن برای دورنگو سخت‌تر است و سرانجام به دلیل کمبود اکسیژن دورنگو سقوط می‌کند.
نیازی نیست که به همه نبردها واکنش نشان دهید.لازم نیست که به همه استدلال‌ها یا منتقدان پاسخ داده شود.
کافیست بر دانش خود بیافزایم و به قدرت خود باور داشته باشیم

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای پرواز در آسمان بالاتر بسته هستند

خروس طلایی

ارسالاین خروس با ابهت از جنس نقره، طلا و مفرغ، متعلق به تمدن ماد هست و ۲۷۰۰ سال قدمت داره. خیلی هنر میخواد همچین چیزی رو به گونه ای بسازی که بعد از ۲۷۰۰ سال سالم بمونه. ایرانیان باستان خروس رو خوش‌یمن میدونستن چون نوید آعاز بامدادو رفتن تاریکی رو می‌داد.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای خروس طلایی بسته هستند

چرا بر گردیم

دیشب دخترم فیلم جدید و زیبا ی انیمیشنی SOUL را از اینترنت دانلود کرده و خواهش کرد دور هم بنشینیم و ببینیمش. فیلمش زبان اصلی بود و ساخته شرکت والت‌دیزنی آمریکا، اما آنقدر مرا تکان داد که از آن‌وقت همه‌اش دارم به آن فیلم فکر می‌کنم.

نوازنده‌ی پیانویی که کارش معلمی موسیقی است، درست زمانی که پیشنهاد اجرایی به او می‌شود که یک عمر منتظرش بوده، در حادثه‌ای می‌میرد!
وارد آن دنیا که می‌شود، اصرار و التماس که منتظر همان یک شب بوده. بگذارند برگردد. اما نمی‌شود…
یک بار هم فرار می‌کند. قول می‌دهد فقط برای همان یک شب. قبول نمی‌کنند.
سرانجام او با شرایطی اجازه می‌گیرد برگردد به دنیا و اجرایش را انجام دهد. آن شب مردم چقدر برایش دست می‌زنند، او خیلی خوشحال است، او قهرمان شده. اما همینکه یک‌یک تماشاگران می‌روند برمی‌گردد و به دوستش می‌گوید:
چرا من آن حسی را که انتظار داشتم ندارم، من فکر می‌کردم حس فوق‌العاده‌ای داشته باشم، ولی ندارم…
او نمی‌دانست عشق او موسیقی بوده نه اجرا برای هزاران نفر، این تمام می‌شود آن یکی هرگز!

نمی‌دانم همین امروز اگر عزرائیل ما را در لیستش بخواند، و بخواهیم التماسش کنیم برگردیم، چه می‌خواهیم بگوییم؟
دلیل برگشتن ما چه می‌تواند باشد!
نکند ما هم بعد از برآورده شدن آرزویمان تازه بفهمیم چه آرزوی مسخره‌ای بوده.

بگوییم برگردیم می‌خواهیم ببینیم چطور دشمنان‌مان پوزه‌شان به خاک مالیده می‌شود!
بگوییم برگردیم می‌خواهیم ببینیم قوم و قبیله‌ی ما و باند ما ۱۴۰۰ برنده می‌شوند یا نه؟

برگردیم ببینیم غنی‌سازی بالاخره می‌شود ۲۰ درصد یا نه. تحریم می‌ماند یا نه…
برگردیم ببینیم سرانجام آنکه بدمان می‌آمد از او، چه می‌شود!!
ببینیم حقوق‌ واقعی‌مان را می‌دهند، می‌شود یک‌بار بی دغدغه برویم خرید، برویم سفر، برویم بهترین هتل، برویم دیدن آنجاها که دوست داشتیم و نرفتیم…
عزرائیل به ما می‌خندد. خدا به ما می‌خندد. یعنی نمی‌خندد؟!
آرزویی مسخره‌تر از این نداشتیم بگوییم!

دیدن برگی از درخت که می‌رقصد و می‌آید پایین، و اتفاقا می‌افتد لابلای انگشت‌های دست ما.
لمس سبزه‌ها، نشستن کنار دریا.
دیدن غروب زیبای خورشید وقتی که پشت آب‌های آرام می‌رود، آنجا که انگار برادرش را می‌بیند، انگار همسرش را می‌بیند، و سرعت می‌گیرد.
شنیدن یک کنسرت وقتی که همه از خود بیخود شده و نوای خواننده را با هم می‌خوانند.
دیدن یک دوست، وقتی او هم دلش برای ما تنگ شده، وقتی خسته نمی‌شویم از دیدن هم.
خوردن یک چای داغ پشت پنجره، و سر دادن هر چیز که دل دلش می‌خواهد…
نواختن یک قطعه برای دل‌مان
آموزش دادن برای دل‌مان
رقصیدن برای دلمان
نوشتن، فریاد زدن، خواستن، حسرت خوردن برای دلمان
برای دلمان…
همان‌ها که هر روز و هر شب فرصتش را داریم، و فکرش را نمی‌کنیم.
و برگشتن نمی‌خواهد
و التماس نمی‌خواهد
هم اینها زندگی است
هر چیز که بشود گفتش “عشق”

✍رحیم قمیشی

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای چرا بر گردیم بسته هستند

اسفنجمان را کجا بگذاریم؟


این مثالی از پدیده‌ی “یادگیری اُسمُزی” است.

بیش از نیمی از یادگیری‌های ما به صورت ناخودآگاه و در اثر نوعی الگوبرداری ناخودآگاه، عمیق و درونی‌سازی آن از محیط اطرافمان شکل می‌گیرد.
درست مانند یک اسفنج که وقتی در یک مایع قرار گیرد، به دلیل خاصیت اسمزی، مایع را به خودش می‌کشد.

دوستی تعریف می‌کرد، پنج سال پیش بود که برای کنفرانسی به شهر بوستون رفته بودم. به همراه یکی از دوستان قدیمی که دوره‌ی پسا دکترای خودش را در آنجا می‌گذارند، داشتیم در خیابان‌های اطراف دانشگاه ام آی تی، دنبال یک آدرس می‌گشتیم. یک نفر از آن طرف خیابان رد می‌شد و متوجه ما شد که داریم به شکلی پرسان‌پرسان اطراف خودمان را نگاه می‌کنیم. آمد سمت ما این طرف خیابان، پرسید: دنبال جایی می‌گردید؟ می‌توانم کمکی بکنم؟ ما هم آدرس را پرسیدیم. دقیق گوش داد. خیلی آرام و به صورت شمرده، مراحل رسیدن به آدرس را به ما گفت. حتی با حرکت دست، دقیقا شکل مسیر را برای ما رسم کرد و بعد هم چند قدمی به همراه ما آمد که مطمئن شود درست می‌رویم.
هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که دوستم گفت « یک ام آی تی ای تیپیکال بود»!
گفتم منظورت چیه؟ گفت جالب است که خیلی از آدم‌هایی که در محیط دانشگاه ام آی تی (ماساچوست) تحصیل یا کار می‌کنند، ناخودآگاه آدم‌هایی فروتن و دقیق، با نگاه خیلی سیستماتیک و کاربردی می‌شوند.
هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها را به صورت رسمی، نه مطالعه می‌کنند و نه دوره‌ای برای آن می‌گذارنند اما به صورت ناخودآگاه به این ویژگی‌ها می‌رسند.

ما هم وقتی با کارآفرینان معاشرت می‌کنیم ناخودآگاه خلاق‌تر، جسورتر و آینده‌سازتر می‌شویم. وقتی با کسانی که تفکرات عمیق و فلسفی دارند تعامل می‌کنیم، ناخودآگاه دیدگاه‌مان به مسائل، عمیق‌تر می‌شود، و زمانی که با آدم‌های پرتلاش، حشر و نشر داریم، ناخودآگاه عمل‌گراتر می‌شویم.
اگر با مدیران سیاسی – امنیتی دم‌خور باشید، بعد از مدتی همه چیز را از نگاه سیاست و امنیت تحلیل می‌کنید.
زمانی جمله‌ای منسوب به چارلی چاپلین را خوانده بودم؛
افکار هر آدمی، میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها می‌گذراند“.
پس خود را در محاصره‌ی افراد موفق قرار دهید.

خب برایم سؤال پیش آمد که:
بخش زیادی از افراد دور و بر ما؛ خانواده، همسایه، فامیل و همکار، معمولا انتخاب ما نیستند (محدودیت اول)
افراد موفقی که بتوانیم آنها را بیابیم و رابطه‌ی تنگاتنگ با آنها داشته باشیم نیز کمیاب، دشوار و محدودند (محدودیت دوم)

برای غلبه بر این محدودیت‌ها، شاید سه ایده‌ی زیر مفید باشد:

“کتاب‌های خوب”
کتاب‌ها عصاره‌ی دانش و شخصیت نویسنده‌های خود هستند.
اگر خود را در کتاب‌های خوب، محاصره کنیم، آنگاه افکارمان رشد می‌کند.
مخصوصاً نوع خاصی از کتاب‌ها هستند که در مورد زندگی افراد موفق و مشهور در زمینه‌ی کاری شماست.
حتما زندگی‌نامه‌ی آنها را بخوانید. این یک جور « همنشینی مجازی» است.

“محفل‌های خوب
ممکن است ما همیشه به آدم‌های مورد نظرمان دسترسی نداشته باشیم. اما می‌توانیم به صورت منظم در محافل و جمع‌هایی شرکت کنیم که با هدف ما هم‌خوانی بیشتری دارد. به عنوان مثال اگر به شعر علاقمندیم، در شب شعر شرکت کنیم و اگر به کارآفرینی علاقه‌مند هستیم در رخدادهای استارت‌آپی.
اگر بتوانیم در محیط کارمان، ۳ تا ۵ نفری که بیشترین تناسب با اهداف ما دارند را نیز انتخاب کنیم و با آنها تعاملات مداوم و منظم داشته باشیم، آنگاه این یادگیری اسمزی اتفاق می‌افتد.

“همکاران خوب”
سه نفر کلیدی محیط کاری خود را با دقت انتخاب کنیم.
محیط حرفه‌ای ما شامل افراد زیادی است اما بعضی از آنها نقش کلیدی‌تری دارند چرا که ما تعاملات بیشتری با آنها داریم.
سه نفری که بیش از همه در محیط کار و فعالیت حرفه‌ای با ما ارتباط دارند، بیشترین تاثیر را در یادگیری‌های اسمزی ما دارند. انتخاب و گماشتن دقیق این سه نفر، تاثیری بسیار اساسی در حرفه‌ای شدن ما دارد.

نکته پایانی
آنکه هر از گاه از خودمان بپرسیم اسفنج‌مان را در چه محیطی قرار داده‌ایم؟
در محیطی که صحبت از ثروت‌اندوزی دیوانه‌وار است یا ثروت‌آفرینی شرافت‌مندانه؟ محیطی که صحبت از پارتی‌بازی و رانت‌خواری است یا تلاش صبورانه؟ محیطی که خوشبختی همگانی مطرح است یا خوشبختی فردى؟
مواظب اسفنج زندگی‌تان باشید.
مکان اسفنج‌ شما سرنوشت شما را تغییر می‌دهد.

تو اول بگو با کیان زیستی
پس آنگه بگویم که تو، کیستی

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای اسفنجمان را کجا بگذاریم؟ بسته هستند

نادر بزرگترین فرمانده پیروز مند جنگ !

در ۱۷۳۴ که نادر، شهر گنجه را محاصره کرده و سپاهیانش پیروزمندانه شهرهای قفقاز را در محاصره داشتند، ناگهان عبدالله کوپرولو پاشا با قوایی به استعداد ۵۰ هزار سوار و ۳۰ هزار پیاده و ۴۰۰ عراده توپ مدرن بسوی قفقاز رهسپار شد

آبراهام کرتی مورخ ارمنی می‌گوید:
نادر با رسیدن خبر گذشتن عثمانی‌ها از رودخانه آخوریان درحالیکه چشمانش برق میزند، گفت: به خدا قسم مدت هاست منتظر رسیدن چنین لحظه ای بودم!! و بلافاصله به همراه گارد ویژه‌اش که ۱۵ هزار نفر میشد، بدون پیوستن به دیگر نیروهایش به پیشواز متجاوزان مغرور رفت. کوپرولو نیز با فهمیدن تعداد کم ایرانیان، سرعتش را افزود. غافل از اینکه؛
《این نادر است که می‌آید》

نبرد در ظهر آغاز شد و نادر ابتدا دسته‌ هایی از نیروهایش را در جنگل نزدیک صحنه نبرد پنهان کرد و ۳ هزار سرباز را در دره‌ای که پایین تر از صحنه درگیری بود جای داد و سپس به عثمانی‌هایی که در حال استقرار توپخانه بودند با ۳هزار شمخال چی نخبه (جزایرچی ها) ضربتی حمله برد و توپخانه به دست ایرانیان افتاد. نادر، همزمان واحد نخبه دیگری را برای نابوری جناح چپ توپخانه #عثمانی که در حال پیشروی بود اعزام کرد که منجر به فرار توپچی ها شد
.
آنگاه رستاخیز فرا رسید و توپخانه واکنش سریع ایرانیان با بیش از ۵۰۰ قبضه زنبورک (تصویر پیوست) وارد عمل شد. آتشبار نوبتی و ممتد بیش از ۵۰۰ قبضه زنبورک و تعداد دیگری توپ سنگین ایرانی، تلفات سنگینی به مرکز سپاه عثمانی وارد کرده و آنان را همچون برگ درخت بر زمین می‌ریخت تا اینکه نیروهای ایرانی با استفاده از این موقعیت، نعره زنان خود را به دشمن رسانده و با شمشیر و تبرزین و تپانچه بجان عثمانی‌ها افتادند
.
در این هنگام با زمانبندی دقیق نادر افشار، نیروهایی که در جنگل مستقر بودند با شروع یک حمله جناحی، بی نظمی سپاه عثمانی را به یک شکست فاجعه بار تبدیل کردند و نادر نیز به همراه هزار سوار برگزیده‌اش، راه را بر عقب نشینی دشمن بست و شخصا در راس سربازان گارد ویژه‌اش، قتل‌عام هولناکی را آغاز کرد
.
کوپرلوپاشا بدست سربازی بنام رستم کشته شد و بجز ده درصد، باقی افسران و سربازان عثمانی تا آستانه رودخانه آرپاچای تعقیب و کشتار شدند. قتل عام قوای عثمانی آنچنان گسترده بود که نادرشاه بعدها با اغراق در موردش چنین گفت:
تمام ینی_چری ها را قصابی کردیم حتی یک نفر نتوانست بگریزد
.
این پیروزی بزرگ در کنار شاهکارهای نظامی دیگر نادرشاه در آق‌دربند، کرنال و مهمان دوست، جایگاه نادر را به عنوان یکی از نوابغ نظامی جهان استوار میسازد

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای نادر بزرگترین فرمانده پیروز مند جنگ ! بسته هستند