کوه شفابخش آرکایم

image

 

آرزوها برآورده می شوند، عشق فرا می رسد و بیماری ها شفا می یابند

ماه اوت، محبوب ترین ماه برای مسافرت به کشورهای خارجی است. روسیه نیز از این نظر استثناء نیست.

بر طبق آمار شرکت های توریستی با گذشت هر سال روسها هر چه بیشتر جاهای نا آشنا در اقصی نقاط کشور روسیه را به استراحتگاه های خارجی ترجیح می دهند.

پارک ملی تاریخی – فرهنگی « آرکایم» در جنوب اورال، یکی از آنهاست. آرکایم یکی از اسرار باستانی است. این محل مسکونی قرن برنز در قرون ۱۷-۱۸ قبل از میلاد ساخته شد. یافته های باستان شناسی گواه آن است که سطح پیشرفت ساکنان آن شهر باستانی برای آن دوران عالی بوده است. دژ شهر به اعتقاد منجمان شبیه رصدخانه ای است که از انواع معروف کنونی پیچیده تر است. چه کسانی این سازه اسرارآمیز را ساختند؟ از کجا آمده بوند و چرا شهر را ترک کردند؟ متخصصان هنوز به یک عقیده واحد دراینباره نرسیده اند. نظریه ای که به حقیقت نزدیک تر است از اصلیت آریایی آنها حکایت می کند.آرکایم و نقاط مسکونی همجوار آن – توقفگاه هایی در سر راه آریایی های باستانی از شمال به هند بود.

اما فقط تاریخ جالب آنجا مردم را بسوی ویرانه های باستانی جلب نمی کند. برای تماس با این اسرار و حس انرژی خاص این محل است که به آنجا می روند. در آنجا بدنبال شفا و روشنگری می گردند.

در این پارک – موزه ملی سنن خاصی شکل گرفته است که مشهورترین آنها – «زیارت» کوه های توبه ، آرزو، عشق و خردمندی است. ابتدا باید به کوه « توبه» صعود کرد. کسانی که به بالای این کوه رفته اند اطمینان می دهند که پس از پایین رفتن از کوه « توبه» شخص احساس پاکیزگی و تازگی معنوی می کند. سپس می توان به بالای کوه « آرزو» صعود کرد که بنا به باورها قادر است آرزوها را برآورد. سومین کوه، « عشق» است که باید از آن بالا رفت. جالب آن است که فقط زنان برای رسیدن به سعادت خانوادگی به آنجا می روند. پیداست مردان از عشق کافی برخوردارند. کوه « خرمندی» آخرین کوهی است که از آن بالا می روند. راه آن طولانی و سخت است. از اینرو فقط افراد مقاوم و لجوج می توانند « خردمندتر» شوند. اما این جایزه ارزش چنین زحمتی را دارد…

با گذشت هر سال تعداد توریست ها بیشتر می شود و مسیرهای جدید گردشگری شکل می گیرد. لزومی ندارد گردشگران به این موضوع فکر کنند د که ثبوت علمی « عجایب» محلی وجود ندارد. مردم به آنها باور دارند. بقول معروف ایمان معجزه می کند – آرزوها برآورده می شوند، عشق فرا می رسد و بیماری ها شفا می یابند.
http://persian.ruvr.ru/2014_08_11/275787016/

نوشته

ufolove
Rate This

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | برچسب‌شده , , | دیدگاه‌ها برای کوه شفابخش آرکایم بسته هستند

” خزان “

 

 

imageآمد خزان و بر رخ گل رنگ وبو نماند
وز گل بجز حکایت سنگ و سبو نماند
زان نقشهای دلکش زیبا به روی باغ
از ابر و بادها اثر و رنگ و بو نماند
در پای گل که آنهمه آواز بود و رنگ
جز بانگ برگ و زمزکه نرم جو نماند
بر شاخه ها ازآنهمه مرغان و نغمه ها
الای مرغ کوکو و بغض گلو نماند
ای آرزوی من همه گلها زباغ رفت
غیر از خیال روی توام روبرو نماند
چیزی به روزگار بماند ز هر کسی
وز ما به روزگار بجز آرزو نماند
باری زمن بپرس و زمن یاد کن شبی
زان پیشتر که پرسی و گویند او نماند
مهدی حمیدی شیرازی

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای ” خزان “ بسته هستند

از گناه کرده و نا کرده استغفار کن !

imageاین خرو این معرکه،هر چند خواهی بار کن
‎خود تقاضا کرده ای،خود چاره ی این کار کن
‎بر سر بی درد خود بی هوده بستی دستمال
‎دور از عقل است ، رو خود چاره ی این کار کن
‎خویش را افکنده ای در بحر توفان زای حرص
‎اسبِ نفس سر کشت را بی درنگ افسار کن
‎هیچ ممکن نیست همبستر شدن با اژدها
‎خانه را خالی از این آدم کش خونخوار کن
‎تا که نفریبد دلت را ، دیدگان هرزه پوی
‎در میان دیده و دل بعد از این دیوار کن
‎خواستی تا گل برویانی به باغ زندگی
‎بیل و آب آماده داری کرته را هموار کن
‎موش دارد لانه و ریشه دوانیده فریز
‎فکری اوّل از برای آفت بسیار کن
‎این زمین تب کرده،بیمار است،از جور زمان
‎باغبانا تا توانی خدمت بیمار کن
‎ترسم از خواب زمستان بر ندارد سر ، بیا
‎مهربان مهرا،زمین خفته را بیدار کن
‎از طلسم دیو سرما هر درختی سنگ شد
‎ای نسیم نو بهاری باغ را گلزار کن
‎گر که میخواهی قبول حق شود “نجوا ” دعا
‎از گناه کرده وناکرده استغفار کن

محمود خیبرى ” نجوا “

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای از گناه کرده و نا کرده استغفار کن ! بسته هستند

چگونه نخستین فال از حافظ گرفته شد

 

image

ﺁﯾﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﮐﻪ نخستین  ﺑﺎﺭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﺎﻝ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﮔﺮفت و ﯾﺎ ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻓﺎﻝ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯﻃﺮﯾﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺣﺎﻓﻆ مرسوم گشت ؟
ادﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ ﻣﺴﺘﺸﺮﻕ ﻧﺎﻣﯽ دﺭﺟﻠﺪﺳﻮﻡ » ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ  ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ :

ﮐﻪ ﭼﻮﻥﺣﺎفظ اﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﻓﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺕﮑﻔﯿﺮ ﺍﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺩﻩ ﮔﺴﺎﺭ و ﺿﺪ ﺩﯾﻦ ﺧﻄﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻫﻤﮕﯽ ﺑﺮﺁﻥ شدند ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺎﺭﯼ ﭘﯿﮑﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ مصلّی ﺷﻬﺮ ﻣﻤﺎﻧﻌﺖ ﺑﻌﻤﻞ ﺑﯿﺎﻭﺭند.
ﭼﻮﻥ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺩﺍﻧﺎﯾﺎﻥ ﺷﻬﺮبا ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎﺭا ﻧﻬﯽ ﻣى ﻨﻤﻮﺩﻧﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻫﻤﮕﯽ ﻣﺘﻔﻖﺍﻟﻘﻮﻝ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺍﺳﺘﺨﺎﺭﻩ ﺍی ﺑﺰﻧﻨﺪ و ﻫﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼﺷﻌﺮ ﺍﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﺭی ﮐﺘﺎﺏ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺎﺯﮐﻨﺪ و ﺷﻌﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ،ﮐﻮﺩﮎ ﻩﻢ ﮐﺘﺎﺏ ﺣﺎﻓﻆ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﮔﺸﻮﺩ و ﺑﺪﺳﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ،ﺷﻌﺮﺷﻤﺎﺭﻩ ۸۰ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺣﺎﻓﻆ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ:
ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰه ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎه ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺑﺎش
هر کسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت……..
همه از این شعر حیرت زده میشوند و سرها را بزیر می افکنند. بالاخره دفن صورت می پذیرد و از آن زمان حافظ ” لسان الغیب” نامیده شد.
«تاریخ ادبیات ایران» نوشته ادوارد براون -جلد سوم

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چگونه نخستین فال از حافظ گرفته شد بسته هستند

یادى از ” عمو زنجیرباف “

عمو زنجیر بافعمو زنجیر باف

«خوشگل بگو، قشنگ بگو، که این با این چی می‌شه؟»…
یادی از معلم سال‌های دور تلویزیون، حسن نیرزاده نوری…
……………………………………………………………………….
سید حسن نیرزاده نوری متولد ۱ مهرماه ۱۳۰۷
که خیلی ‌ها او را با نام عمو زنجیرباف می‌شناسند از آموزگاران سرشناس ایران بود…
نیرزاده نوری متولد اول مهرماه ۱۳۰۷ در محله پامنار تهران بود.
پدرش دکتر غلامحسین نیرزاده نوری، فردی فرهیخته و مطبوعاتی بود
و سردبیری روزنامه «غربال» را بهعهده داشت.
شاید شما هم در سنی باشید که سختگیری‌ها و اخلاق نه چندان نرم برخی معلمان قدیم را از نزدیک دیده یا دست کم حکایت آنها را از بزرگترهای‌تان شنیده باشید.
نیرزاده نیز با آگاهی از این آسیبِ بزرگ و دانش‌آموزگریز، از همان ابتدای معلمی مصمم شد تا جاذبه‌های تدریس‌اش بیش از دافعه‌ها باشد
و در درازمدت نیز هرآنچه توانست بکوشد تا آن دافعه‌ها را نیز از کار خویش بزداید.
هرچند خوشبختانه او در نهایت توانست مرزهای سنی را پشت سر بگذارد و حتی بزرگسالانی را نیز شیفته کارش و آگاهی‌هایی که در نشر آنها می‌کوشید سازد.
در یک کلام، نیرزاده توانست دل‌های زیادی را به هم نزدیک کند…
شیوه تدریس‌ استاد نیرزاده نوری، آمیزه‌ای از یاددادنی‌های نظری و عملی بود؛ البته با سنگینی کفه بخش‌های عملی و داستانی.
نیرزاده با عصا، کلاه و لباس بلند و روستایی (یا دست‌کم شهری اما از نوع قدیمی و قاجاری‌اش)‌ در کلاس درس حاضر می‌شد و هدفش نه فقط آموزش حروف الفبا، که تدریس و انتقال نکات اخلاقی و انسانی نیز بود.
او با رفتار حساب شده‌اش در بطن داستان‌ها و خرده داستان‌های هر قسمت از برنامه، به دانش‌آموزان می‌آموخت که پای لنگ شعبان و کلاه کج کمال و لباس وصله‌دار اکبرآقا عیب نیست،
بلکه جهل و بی‌سوادی عیب است که جامعه را از پیشرفت باز می‌دارد
و باعث می‌شود افراد مدام در مدار بسته نادانی و ناتوانی به دور خود بچرخند و خویش را تکرار کنند.
ابزار کار استاد، به جز ظاهر و لباس‌اش و گچ و تخته‌پاک‌کن،
مقداری شعر و موسیقی بود و دو تکه چوب، که با بر هم زدن‌شان به صورت ریتمیک و ملودیک، از دانش‌آموزان می‌پرسید:
«خوشگل بگو، قشنگ بگو، که این با این چی می‌شه؟»
(هنگام خواندن و پرسش آوازگونه‌اش نیز مثلا دو حرف به هم چسبیده «ب» و «الف» را نشان می‌داد).
آن‌وقت، دانش‌آموزان، همصدا و هماهنگ جواب می‌دادند:
«با، با، با، می‌شه!»
و این روال با کلمه‌های دوحرفی دیگری ادامه می‌یافت و در پایان، دانش‌آموزان، نوشتن و خواندن چند کلمه دیگر را با روش‌های ابتکاری، شیرین و داستانی استاد نیرزاده یاد می‌گرفتند.
لابه‌لای این یادگیری‌ها نیز کلی قطعه نمایشی در‌هم‌تنیده با درس‌ها وجود داشت که برنامه بروبچه‌های پشت پنجره را به معجونی شیرین و دل‌پسند بدل می‌کرد
و بچه‌ها از این هفته تا آن هفته چشم‌انتظار می‌ماندند تا همراه بزرگترهای‌شان دوباره مهمان کلاس جذاب و شخصیت‌های دوست‌داشتنیِ این برنامه سریال‌مانند شوند.
نیرزاده برنامه‌اش را با خواندن این بیت شعر معروف به پایان می‌رساند که:
«مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم»…
در حالی که دانش‌آموزان با گفتن پی‌درپی «نه، نه…!» به صورت دسته‌جمعی،
نارضایتی خود را از پایان برنامه اعلام می‌کردند
(که آن پایان، به نظرشان زودهنگام می‌آمد و همین یک دلیل برای اثبات جذاب بودن برنامه کافی می‌نمود).
از قضای روزگار، این بیت شعر، به طرز بدی برای ما و دیگر دوستداران نیرزاده تعبیر شد و او یکباره در دهه ششم زندگی‌اش
(هر چندچهره‌ او بیشتر از سن‌اش نشان می‌داد) بدرود زندگی گفت،
در حالی که هنوز بسیاری آموختنی‌ها بود که می‌بایست در کلاس درس استاد می‌آموختیم.
همان سال‌ها (۱۳۶۴ به بعد) که استاد با رفتن زودهنگامش غمی به غم‌های ما افزود،
در باغچه طوطی شهرری جمله‌ای روی سنگ مزاری به چشم می خورد:
«بچه‌ها! خانه استاد این‌جاست…»…
آنجا مزار معلمِ سخت عزیز و دوست‌داشتنیِ ما یعنی حسن نیرزاده‌نوری است که جعبه کوچک تلویزیون را تا مدت‌ها به بهترین کلاس درسی که می‌شناختیم تبدیل کرده بود.
آن جمله و تصویر چهره مهربانش بر سنگ مزار، خانه استاد،
نه فقط اینجا و در دل این قسمت از زمین خدا،
که توی دل‌های همه بچه‌ها و بزرگترهای آن سال و زمانه است …
زمانه‌ای که از در و دیوارش درد و غم می‌بارید…
ولی نیرزاده‌ها و مهربانی‌شان آن را برای میلیون‌ها نفر انسان درگیر با جنگ،
تحمل‌پذیرتر و در دقایقی حتی شیرین می‌کردند.

روانش شاد باد

منتشرشده در یاد گذشتگان | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای یادى از ” عمو زنجیرباف “ بسته هستند