فیل سفید

 

 

imageمعروف است که پادشاه یک کشور به پادشاه یک کشور دیگر یک فیل سفید هدیه می دهد، کسی که هدیه را پذیرفته، هزینه های زیادی را صرف نگهداری و خوراک این فیل سفید می کرد، نسل های مختلف بدون آن که بدانند این فیل سفید به چه درد می خورد هزینه های زیادی را برای آن متحمل می شدند و دلشان هم نمی آمد که آن را کنار بگذارند یا رها کنند زیرا می گفتند:
“حیف است تا کنون هزینه زیادی برای آن شده است و نمی توان آن را رها کرد!”.

فیل سفید در مدیریت استعاره از موضوعیست که هزینه زیادی برای آن شده است و هیچ خاصیت مفیدی ندارد! و از آن جهت کنار گذاشته نمی شود که برای آن هزینه شده است…‬

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای فیل سفید بسته هستند

جایگاه آتش در ایران باستان

 

 

imageبا نگرش به  جایگاه و تقدس بالای آتش در ادیان ایران باستان بویژه دین زرتشتی به اشتباه بسیاری زرتشتیان و حتا ایرانیان پیش از زرتشت را آتش پرست خوانده اند .
امروز برای افروختن آتش از انواع فندکها و یا در سختترین حالت از کبریت استفاده میکنیم ولی هزاران سال پیش همین کار بسیار ساده یکی از سختترین کارها برای اجداد ما بوده . برای امتحان میتوانید دو سنگ آتش زنه را برداشته و با مقداری برگ خشک اقدام به روشن کردن آتش کنید آن وقت متوجه خواهید شد که اینکار چه مشقتی دارد .
اما مسئله از این هم پیچیده تر بوده چرا که در ابتدا آتش توسط ساعقه بر درختهای خشک افروخته میشده و در زمانی که هنوز انسان نحوه روشن کردن آتش را حتی با سنگ آتش زنه نیاموخته بود مجبور بود برای حفظ آتشی که بطور طبیعی افروخته شده بود تمامی تلاش خود را انجام دهد تا این آتش را برای استفاده از نور و گرمای آن روشن نگاه دارد .
این امر پس از قرنها و به مرور زمان جنبه تقدس به خود گرفت چرا که آتش دیگر یکی از عناصر حیاط بخش زندگی بشریت به شمار میرفت و روشن نگاه داشتن آن بسیار الزامی بود بنابراین کم کم اماکنی برای روشن نگاه داشتن آتش ساخته شد و افراد خاصی نیز مسئول این اماکن و روشن نگاه داشتن آتش شدند .
بعد ها که انسان نحوه افروختن آتش را به دست خود فرا گرفت این جایگاههای روشن نگاه داشتن اتش که نام آتشکده را به خود گرفته بودند بخاطر سهم بسیار عظیمی که آتش در سیر تکاملی انسان داشت ، جنبه ی تقدس خود را حفظ کرده و وارد باورها و اعتقادات اجداد ما شدند .
نکته ی دیگری که حائز اهمیت میباشد این است که در هر اعتقادی قبله ای وجود دارد . در اسلام مکه در مسیحیت تصویر یا مجسمه ی مسیح مسلوب در یهود اورشلیم و … اما در ایران باستان این قبله نور و روشنایی میباشد و چه قبله ای زیباتر از نور . ایرانیان باستان به سمت نور که آن را نمادی از تجلی اهورا مزدا میدانستند نیایش میکردند . حال چه این نور از جانب خورشید بود چنانکه پیروان آئین مهر( میترائیسم ) پیش از زرتشت به سمت خورشید نیایش میکردند که آن را هدیه و یا نماد میترا میدانستند چه مانند زرتشتیان که به سمت آتش نیایش میکردند .
همانگونه که در اوستا آمده آنها آتش را بخشوده و نعمتی از سوی اهورا مزدا میدانستند . در آئین میترائیسم خدای یگانه مهر یا میترا بود ولی پیروان آن رو به خورشید نیایش میکردند پس آیا باید گفت که آنها خورشید پرست بودند؟؟؟ این مسئله در مورد دین زرتشت و اهورامزدا و آتش نیز صدق میکند . با تمام احترام و تقدسی که آتش در دین زرتشت داشت که دلیل آن نیز در ابتدای متن گفته شد ولی باز خدای یگانه اهورا مزدا بوده و هست .
نگذاریم دشمنان و یا انسانهایی که خود را دوست میدانند با نادانی خود به حیثیت تاریخمان خدشه ای وارد کنند . سپاس از تمامی عزیزانی که این مطالب را در هر صفحه ای که باشد به اشتراک میگذارند تا هم میهنانشان را آگاهتر سازند .

 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای جایگاه آتش در ایران باستان بسته هستند

من و رخش و کوپال و برگستوان !

image

 

مى دانیم که پس از گزین کردن رخش به دست رستم، وی از چوپان بهای رخش را می پرسد و …

چوپان به رستم می گوید بهای رخش تمام ایران زمین است :

زچوپان بپرسید کاین اژدها

به چند است و این را که خواهد بها

چنین داد پاسخ که گر رستمی

برو راست کن روی ایران زمی

مر این را بروبوم ایران بهاست

بدین بر تو خواهی جهان کرد راست

حال رستم ایران زمین سوار بر رخش خویش به تمام ایرانیان نوید می دهد تا زمانی که رستم و رخش هست دشمنی پروای نزدیکی به ایران ندارد:

من و رخش و کوپال و برگستوان

همانا ندارند با من توان

داستان رخش داستان هوش و دانایی دانای توس است. اگر رستم پهلوانی آزاده است رخش وی نیز آزاده است و مالکی ندارد. اگر رستم پهلوانی آزاد است که حتی اسفندیار روئینه تن توانایی به بند کشیدن وی را ندارد رخش نیز آزاد اسبی است که کسی یارای سواری گرفتن از آن ندارد. رخش اگر چه در داستان تنها یک اسب است اما اسبی که بهای آن بر و بوم ایران است. رستم که خویشکاری وی نگاهبانی ایران است تنها با رخش است که این خویشکاری خویش را به انجام می رساند و خود نیز نیک می داند که بدون رخش کارها ناتمام است. چنانکه پس از نبرد رخش و شیر در نخستین خوان، رستم به رخش می گوید:

چنین گفت با رخش کای هوشیار

که گفتت که با شیر کن کارزار

اگر تو شدی کشته در چنگ اوی

من این گرز و این مغفر جنگجوی

چگونه کشیدی به مازندران

کمند کیانی و گرز و گران

در جایجای شاهنامه رستم نماد امید ایرانیان است در میانه هر کارزاری نمایان شدن رستم برابر با دلگرمی و پیروزی ایرانیان است. حال نیک می بینیم که خروش رخش نیز امید را در دل ایرانی زنده می کند:

چو آمد به شهر اندرون تاجبخش

خروشی برآورد چون رعد رخش

به ایرانیان گفت پس شهریار

که بر ما سرآمد بدِ روزگار

اگر رستم تاجبخش است و پشت تاج داران بدوی گرم، رخش نیز پهلوان ساز است. چه بسا اگر در پی گمشدن رخش رستم به سمنگان نمی رفت پهلوانی سهراب نام، تنها پهلوانی که پشت رستم را بر خاک زد، زاده نمی شد.

غمی گشت چون بارگی را نیافت

سراسیمه سوی سمنگان شتافت

رستم خویش به نیکی ارزش رخش را می داند. رخش برای رستم ارزش اورنگ شاهی دارد و چه بسا بیشتر:

زمین بنده و رخش گاه من است

نگین گرز و مغفر کلاه من است

نباشد جز ایرانیان شاد کس

پی رخش و ایزد مرا یار بس

رخش رخشان رستم، با رستم ایران زمین زاده می شود و در پایان داستان در خوان هشتم[۱] در کنار رستم جان می دهد. در تمام نبردها و خوان ها یار رستم است حتی در گام آخر. و ایرانیان نیز جایگاه رخش را می دانند و پس از بیرون کشیدن پیکر رستم و رخش از چاه ِ آن بد برادر با احترامی ویژه بزرگان با رخش برخورد می کنند:

ازان پس تن رخش را برکشید

بشست و برو جامه ها گسترید

بشستند و کردند دیبا کفن

بجستند جایی یکی نارون

و این داستان رخشی است که با رستم زاده شد و در تگ چاه نیرنگ و دروغ در آغوش رستم جان داد.

… باز چشم او به رخش افتاد- اما… وای!

دید،

رخش زیبا، رخش غیرتمند،

رخش بی مانند، با هزارش یادبودِ خوب، خوابیده است

قصه می گوید که آنگه تهمتن او را

مدتی ساکت نگه می کرد،

از تماشایش نمی شد سیر

مثل اینکه اولین بار است می بیند؛

بعد از آن تا مدتی تا دیر،

یال و رویش را

هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،

رو به یال و چشم او مالید،

مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی

از سفر برگشته و دیدار مادر بود. (اخوان)

[۱] – اشاره به چکامه مهدى اخوان ثالث که صحنه مرگ رستم را خوان هشتم نامیده است

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای من و رخش و کوپال و برگستوان ! بسته هستند

پاسخ من شمشیر است !

image
دویست سال از حمله تازیان به ایران مى گذشت
زبان فارسی رفته رفته از مدارس ومکاتبات دیوانی حذف وبه جای آن زبان عربی اجباری وتعلیم داده می شد
#خلفای_عباسی در بغداد با اینکه فرمانروایى خودرا مدیون ایرانیان می دانستند با تکبر وغرور خاصی ایرانیان مسلمان را والی خوانده واز هیچگونه ظلم وستمی برآنان کوتاهی نمی کردند
در سیستان خشگ سالی اتفاق افتاده بود ولی مامورین خلیفه بیرحمانه خراج ومالیات سنگینی را از دهقانان وبازرگانان طلب کرده و بسوی بغداد می فرستادند تا صرف خوشگذرانی خلفای عباسی گردد.
در این میان جوانمردی رویگر زاده از سیستان برمی خیزد #یعقوب_لیث_صفاری

او با گردآوری دلاوران سیستان ودیگر نقاط ایران زمین به جنگ با خلیفه می پردازد وتمامی سیستان وخراسان تا ورا رود ومازندران وگیلان وری واصفهان وفارس وکرمان و بخشى از خوزستان را از تسلط متجاوزان عرب آزاد می کند.

یعقوب در فرمانی به تمام نقاط ایران زبان عربی را حذف و زبان #فارسی_دری را رایج می کند(در دفاتر دیوانی وحکومتی) تا بعدها ماشاهد ظهور عارفان وشاعران بسیاری در فرهنگ وادب ایران همچون #فردوسی و #مولوی و #نظامی و #حافظ و #سعدی باشیم که چگونه دررونق وگسترش زبان پارسی درخشیدند واز آن پایدارى نمودند .

اگر یعقوب لیث صفاری چنین کار عظیمی برای زبان وادب پارسی انجام نمی داد کشورماهم امروز مانند تمامی کشورهای شمال آفریقا عرب زبان بودند.

خلیفه که تجربه برافتادن خاندان #بنی_امیه را بدست ایرانیان دیده بود هراسان پیکی بسوی یعقوب می فرستد ومی گوید تمامی نقاطی که درایران تصرف کردید ازآن تو باشد ولی مرا به خلافت مسلمین بپذیر!

یعقوب نان وپیاز وشمشیری را در یک سینی می گذارد ودرپاسخ به خلیفه چنین می گوید :

تویک متجاوز به خاک ایران هستی و درجایگاهى نیستی که کشور ایران را به ایرانی ببخشی !

من یک رویگر زاده ام و از پدرم رویگرى آموخته ام … غذای من ساده است نان وپیاز ….پاسخ من به متجاوز ی مانند تو به خاک ایران هرچند خودرا #خلیفه_مسلمین بخوانی این شمشیر است.

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای پاسخ من شمشیر است ! بسته هستند

سیاوش کشان

کشته شدن سیاوش به دست گروى زره

کشته شدن سیاوش به دست گروى زره

چهارم شب اندر برِ ماهروی
به خواب اندرون بود با رنگ وبوی
به لرزید، ازخواب خیره بِجَست
خروشی بر آورد چون پیلِ ِمست
سیاوش در خواب دید: «درون رودی بی‌کران است و کوهی از آتش سیاوشگرد را می‌سوزاند. سپاه نیزه‌داران لب رود ایستاده. افراسیاب به سیاوش گرد ‌آمده، در حالی که یک دست آب دارد و دست دیگر آتش.»
سیاوش هراسان از خواب جَهید. فرنگیس نیز ترسناک بیدار شد وحال سیاوش پرسید. سیاوش در تعبیر خواب از آینده خود، فرنگیس و فرزند خبر داد:
از این پس، به فرمان افراسیاب
مرا تیره بخت، اندر آید به خواب
ببّرند ، بر بی گناهی سَرُم
زخون ِجگر، بَر نَهَند افسَرَم
«به زودی به فرمان افراسیاب مرا بی‌گناه سر می‌برند و از خون، بر سرم تاج می‌گذارند. نه تابوت خواهم داشت و نه کفن. بعداز کشتن من، نوبت تو فرا می‌رسد. نگهبانان افراسیاب خواهند آمد و تو را پای و سر برهنه بر زمین می‌کشانند تا نزد پدر ‌بَرند. در پایان، آتش به سیاوشگرد می‌اندازد. درهمین ایام «پیرا ن ویسه» از راه می‌رسد و تو را نزد خود می‌برد. از تو فرزندی به جهان می‌آید که مانند من است.»
***
فرنگیس با شنیدن این اخبار شوم ِ آینده، شیون و زاری کرد و از سیاوش خواست تا از توران فرار کند. اما شاهزاده پاکدل این پیشنهاد را رد کرد و ماند تا آنچه باید، بشود.
روز بعد افراسیاب، گرسیوز، گروی زره و عده‌ای دیگر از همراهان به نزد سیاوش آمدند ، سیاوش که با نیروی ایمان و پاکدلی از کار افراسیاب خبر داشت و می‌دانست که این بَد از «گرسیوَز» به او رسید، به استقبال شاه توران رفت ،خوش آمد گفت:
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با آب وجاه
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه
افراسیاب با سیاوش سخن نگفت. بلکه به «گــروی زره» فرمان داد تا او را دستگیر کنند، دستانش را ببندند، برگردنش پالهنگ گذارند و سپس به دشتی دور ببرند که نه یاری باشد ونه فریاد رسی. آنگاه ظرفی بزرگ فراهم کنند ودر آن، سر از تنِِ سیاوش جدا کنند تا خون او بر زمین نریزد.
چو از شهر، وز لشکر ا ندر گذ شت
کشانش بِبُردند بر سوی د شت
یکی تشت بنهاد زرّین بَرَش
جدا کرد زان سروِ سیمین ، سَرَش
 

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای سیاوش کشان بسته هستند