کلاهش پسِ معرکه است

image

این ضرب المثل ( زبان زد ) ناظر برشخصی است که در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش وفعالیت خستگی ناپذیر به مقصود نرسد و از مساعی و زحمات خویش بهره نگیرد .

درچنین مورد گفته می شود : فلانی کلاهش پس معرکه است . یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی رود .

در ازمنه گذشته معمول بود که دراویش وشعبده بازها در سر چهارراهها و معابرعمومی معرکه می گرفتند و چند چشمه بازی می کردند ، یعنی هنرها و شعبده بازیهای خود را ضمن اظهارمطالب مشروحی به تماشاچیان نشان می دادندو به فراخور اهمیت هنری که عرضه می کردند از تماشاچیان مبلغی پول به عنوان چراغ الله دریافت می داشتند .

دراویش معرکه گیر کارشان شعبده بازی ، مسئله گویی ، مارگیری ، مناقب خوانی و شرح معجزات رسول اکرم (ص) و اولیای دین ، عملیات پهلوانی ، قصه گویی و از این قبیل بوده است .

شکل و ترتیب معرکه گیری به این ترتیب بود که بدواً درویش یا شعبده باز در وسط چهارراه و معبر عمومی سفره ای پهن می کرد و با کمک معاون و دستیارش مشغول شعرخوانی و سوال و جواب می شد که آنرادر اصطلاح معرکه گیران شیداللهی می گفته اند .(آقای میرباقری در نمایش معرکه در معرکه گوشه هایی از این رسم را به نمایش گذاشتند ) اطراف این سفره تا مسافت و عمق یک الی دو متر کاملاً باز بود و جزء حریم درویش معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه در آن تردد ورفت وآمد می کرده است .
خارج از این محوطه تماشاچیان مجاز بودند دایره وار بایستند و هنرنماییهای معرکه گیر را تماشا کنند . چنانچه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد درویش معرکه گیر دوایر صفوف اول ودوم و سوم را تکلیف می کرد بنشینند تا بقیه تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از نقالیها و عملیات و شیرینکاریهای معرکه گیراستفاده کنند .
گاهی اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری ازاو سرمی زد که موجب حواس پرتی معرکه گر و اختلال نظم می شد . در این موقع یکی ازتماشاچیان به منظور دفع شر، کلاه آن شخص مخل ومزاحم را که در صف اول نشسته بود بر می داشت و به خارج ازدایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .

پیداست شخص مزاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول بازگردد.
به طوریکه ملاحظه می شود عبارت : کلاهش پس معرکه است از این رهگذر وبساط معرکه گیری به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مشابه به آن استشهاد و تمثیل میکنند .

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای کلاهش پسِ معرکه است بسته هستند

تعصب و دو نشانه آن

 

image

«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم می‌گویند، شایع‌ترین بیماری فکری در جوامع عقب‌افتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند. تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم به او ثابت کنیم که متعصب است و او نیز نمی‌تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسان‌های متعصب وجود دارد که خوش‌بختانه تا حدی قابل اندازه‌گیری است و از این راه می‌توان میزان و مقدار تعصب را در انسان‌ها حدس زد:

☄یک. غلبۀ کمّی و کیفی باورهای متافیزیکی بر دانش‌های زمینی.
باورهای متافیزیکی انسان متعصب، بسیار بیش از دانش‌های دنیوی او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسۀ دانشش پر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبت دانش‌های زمینی، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات. اگر نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند، از آن رو است که دانسته‌های علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیو تعصب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کم‌سواد می‌گیرد.

☄دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند.

بنابراین، انسان متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد ولی حاضر نیست دربارۀ عقیده‌اش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصبان را به‌راحتی می‌توان سازمان‌دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان، کنش‌گر و سراپا غیرت و اراده‌اند، و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد، مگر حکومت قانون. برای مهار خشونت و زیاده‌خواهی متعصبان، در کوتاه‌مدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه‌های آن. تعصب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز می‌شود که قانون در برابر متعصبان و خشونت‌طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه‌‌باز بگذارد. از همین رو است که زنان و مردان تعصب‌مدار، قانون‌گریزترین مردم روزگارند. آنان خود را تافته‌های جدابافته می‌دانند و عقیدۀ خود را مقدس‌تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می‌گذارند که پشتیبانشان باشد؛ نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده، بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است.

رضا_ بابائی

 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای تعصب و دو نشانه آن بسته هستند

وجود موى گوش یک نشانه هشدار دهنده است

 

image
‎اگر چشم‌ها پنجره‌ی روح هستند، پس گوش‌ها پنجره‌ای رو به قلب به حساب می‌آیند و باید به شما بگوییم وجود مو روی گوش شما می‌تواند یک هشدار کاملا جدی برای سلامتی تان باشد.  علم می‌گوید موهای داخل مجرای گوش، آن باغ کوچک پر از طره‌های سیاه، یک نشانه‌ی شایع برای حمله قلبی است.

‎هنوز معلوم نیست که چه‌طور این ایده به ذهن آنها رسید، اما در سال ۱۹۷۳ دکتر ساندرز تی. فرانک و تیم تحقیقاتی‌اش، پژوهشی را در ژورنال پزشکی نیو اینگلند منتشر کردند که ادعا می‌کرد چین و چروک مورب نرمه‌ی گوش، که بعد‌ها نام مستعار “علامت فرانک” به آن داده‌ شد، پیش‌بینی‌کننده‌ی وجود بیماری سرخرگ‌های قلبی (سی‌اِی‌دی) است. سی‌اِی‌دی یا اختلال عروق کرنری یک مشکل گرفتگی عروق است که در آن پلاک‌های مومی درون رگ‌ها جمع می‌شوند، اختلالی که تصلب شرایین نام دارد.
‎پزشکانی که مجذوب این ارتباط غیب‌گویانه‌ی گوش و قلب شدند، برای پیدا کردن پاسخ با متخصصان پوست همکاری کردند. در سال ۱۹۸۴، گروهی از پزشکان نیویورکی مطلبی در ژورنال پزشکی نیواینگلند انتشار دادند و در آن مدعی وجود یک رابطه‌ی قوی بین موی داخل مجرای گوش و بیماری سرخرگ‌های قلب شدند. در مطالعه‌ای که روی ۴۳ مرد و ۲۰ زن صورت گرفت، ۹۰ درصد از شرکت‌کنندگانی که چین مورب روی نرمه‌ی گوش‌ و مو داخل مجرای گوش‌شان داشتند، نارسایی قلبی را تجربه کرده‌بودند.

image

 

‎آن دسته از پزشکان از جمله ریچارد اف. واگنر از مدرسه‌ی پزشکی دانشگاه بوستون، گمان می‌کردند که قرار گرفتن در معرض آندروژن (پادشاه هورمون‌های مردانه و پدر تستوسترون) به مدت طولانی، به دلیل تولید بیش از اندازه‌ی سلول‌های قرمز خون، سبب ایجاد لخته در عروق می‌شود.
‎پنج سال بعد در سال ۱۹۸۹، مقاله‌ای در ژورنال قلب هند منتشر شد که در آن محققان نتایج پژوهش خود را که شامل ۲۱۵ بیمار هندی و ارتباط بین چین نرمه‌ی گوش، موی گوش و بیماری سرخرگ‌های قلب بود، منتشر کردند. نویسندگان این مقاله در چکیده‌ی گزارش نوشتند، ” تفاوت قابل توجهی در زمینه‌ی وجود مو در مجرای گوش، بین مردان مبتلا به سی‌ای‌دی و مردانی که دچار این بیماری نشده‌اند و همگی در یک گروه سنی قرارداشتند، مشاهده شد.
‎ادسون ای. که تا انتهای قرن ۲۰ لیاقت و برتری خود را ثابت نکرده بود، پژوهش خود را در نسخه‌ی ماه ژوئن ۲۰۰۶ ژورنال امریکایی آسیب‌شناسی پزشکی قانونی منتشر کرد. ادستون ۵۲۰ کالبدشکافی را مطالعه می‌کند و بی‌ام‌آی(شاخص توده‌ی بدنی)، وزن طحال، موی گوش، چین نرمه‌ی گوش، علت مرگ، چاقی، ضخامت چربی شکمی، و شش ویژگی دیگر را ارزیابی می‌کند. بعد از بررسی اعداد ” مشخص می‌شود که ای‌ال‌سی (چین لاله‌ی گوش) به شدت با سی‌اِی‌دی هم در مردان و هم در زنان مرتبط است (p<۰.۰۰۰۱) اما با مرگ ناگهانی قلبی (اس‌سی‌دی) فقط در مردان مرتبط است (p<۰.۰۴)” هر چه مریض جوان‌تر بود، ارزش اخباری مثبت بالاتر بود.
‎هیچ‌کس کاملا مطمئن نیست که چرا مو روی گوش و حمله‌ی قلبی این‌قدر با هم مرتبط هستند. برخی مکمل‌های تستوترون را مقصر می‌دانند. سایرین فکر می‌کنند که آدم‌ها با افزایش سن پُرمو و چاق می‌شود و در اثر دومی می‌میرند. خوشبختانه هیچ‌کس موی داخل گوش را مقصر نمی‌دانند

 


‎برکرفته از:ok positivemed

برگردان سارافیضى 

 

منتشرشده در مقالات علمی | برچسب‌شده , , | دیدگاه‌ها برای وجود موى گوش یک نشانه هشدار دهنده است بسته هستند

داستانى پر مایه از مثنوى

عکس تزینى است

پوست دُنبه یافت شخصی مُستَهان
هر صباحی چرب کردی سبلتان

مردی خوار وناتوان هرروز با پوست دنبه اى که یافته بود  سبیل خود را چرب می کرد و به میان مردم می رفت ک یعنی من کباب خورده ام .
در میـان مُنعِمــان رفتی که من

لوت چربـی خورده‌ام در انجمن

دست بر سِبلَت نهــادی در نُویـد

رمـز ! یعنی سوی سبلت بنگرید
کین گــواهِ صـدقِ گفتـارِ منست

وین نشانِ چرب و شیرین خوردنست
اشکمـش گفتـی جواب بی‌طنین

کـه ابـادَ الله کیــدَ الکــاذبین
(خداوند ، کید و مکر دروغگویان را نابود کناد ! )
لاف تــو مــا را بر آتش بر نهاد

کان سبیل چرب تو بر کنده باد
گـر نبـودی لاف زشتت ای گدا

یک کریمی رحم افکندی به ما


شکمش اما با زبان بی زبانی او را نهیب می زد که اگر این سبیل و ظاهر عوام فریبانه ات نبود ، یک کریمی بر ما رحم می آورد


او به دعوی ، میـلِ دولت می‌کند

معده‌اش نفرینِ سبلت می‌کنـد

او به ظاهر ادعای دولتمندی می کند اما باطن گرسنه اش فریاد نیازمندی بر می آورد
کانچه پنهان می‌کند پیداش کن

سوخت ما را ، ای خدا ،رسواش کن
جمله اجزای تنش خصم وی اند

کز بهاری لافد ایشان در دی اند


تمام حقیقت اعضای وجود او با زبان حال فریاد بر می آورند که خداوندا رسوایش کن . او از بهار می لافد و ایشان در سرمای مستان اسیرند


لاف ، وا دادِ کرمها می‌کند

شاخ رحمت را ز بُن بَر می‌کَـند


لاف زدن و نمایش بازی کردن ، لطف و کرم های زندگی را بازپس می زند !


راستی پیش آر ! یا خاموش کن

وانگهان رحمت ببین و نوش کن
آن شکم خصم سبیل او شـده

دستِ پنهـان در دعــا اندر زده
کای خدا رسوا کن این لاف لئام

تـا بجنبد سوی ما رحـمِ کرام
مستجاب آمـد دعای آن شکـم

سوزش حاجت بـزد بیرون عَلَم


دعای آن شکم مستجاب شد و نیاز شدید او به طعام ، برملا شد
یعنی یک روز گربه ای آمد و پوست دمبه را ربود . کودک آن مرد هم از ترس دوان دوان نزد پدر به میان جمع آمد و و فریاد زد که پدر ! آن پوست دنبه که هر روز صبح سبیلت را با آن چرب می کردی را گربه برد و ما هرچه دویدیم نتوانستیم او را بگیر یم .

چون شکم خود را به حضرت در سپرد

گربه آمد پوستِ آن دنبه ببرد

از پسِ گربه دویدند ، او گریخت

کودک از ترسِ عتابش رنگ ریخت
آمد اندر انجمن آن طفلِ خُرد

آبروی مرد لافی را ببرد
گفت آن دنبه که هر صبحی بدان

چرب می‌کردی لبان و سبلتان
گربـه آمد ناگهانـش در رُبود

بس دویدیم و نکرد آن جهد ، سود !
خنده آمد حاضران را از شگفت

رحمهاشـان بـاز جنبیدن گرفت
دعوتش کردند و سیرش داشتند

تخم رحمت در زمینش کاشتند
او چو ذوق راستی دید از کرام

بی تکبر راستی را شد غلام
. . .
بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت ، نقد حال ماست آن


به نظر می آید که هر یک از ما انسان ها دنبه ای داریم که مخفیانه سبیل خود را با آن چرب کرده و به میان جمع می رویم . این دنبه می تواند هر چیزی باشد .
نه تنها تظاهر به یک امر دروغین ، بلکه چسبیدن به امور بیرونی و کسب هویت ها از آنها

مانند کسب هویت از


ثروت ، از مقام موقعیت ، نژاد ، ملیت ، مذهب ، حتاکسب هویت ازاشخاص ونام ها

وبهره پایانى
گر تو نقدی یافتی مگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
سنگهای امتحان را نیز پیش
امتحانها هست در احوال خویش
گفت یزدان از ولادت تا بحین
یفتنون کل عام مرتین
امتحان در امتحانست ای پدر
هین به کمتر امتحان خود را مخر

منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای داستانى پر مایه از مثنوى بسته هستند

بیمارى یا اختلال انرژى

 

image

هر چیزی در این جهان، اساساً از ارتعاشات انرژی ساخته شده است. این الگوهای پیوستۀ امواج که در حال تغییردادن و در تعامل با یکدیگر هستند، به صورتهایِ گوناگونِ فیزیکی پدیدار و نمایان می شوند. اگر شما ناخوش یا مریض احوال هستید، عملاً به این معنی است که جایی در بدن شما تعامل بین الگوهای انرژی از حالت تعادل خارج شده است.
می شود گفت فرکانس آن قسمت از بدن، هم ارتعاش با فرکانسِ باقی قسمتها نیست. در نتیجه یک اختلال رخ می دهد: یک عدم راحتی در بدن شما اتفاق می افتد، به عبارت ساده تر، جایی در بدن شما ساز مخالف می نوازد!
بدنتان را با یک پیانو مقایسه کنید. اگر همۀ سیمها(فرکانسها) در یک پیانو(بدن) بخوبی تنظیم باشند، یک پیانیست با تجربه، می تواند زیباترین هارمونیهای موسیقیایی را با آن تولید کند، اما اگر این پیانو را با شل و سفت کردن بعضی از سیمها از تنظیم خارج کنیم و از همان پیانیست بخواهیم دوباره همان موسیقی را بنوازد، دیگر یک موسیقی هماهنگ و گوشنواز بدست نمی آید.
این رابطه در مورد بدن انسان نیز صادق است. ممکن است در بدن انسان یک یا چند سیم(فرکانس) نیاز به تنظیم داشته باشند!
رویال ریموند رایف، دانشمند اسطوره ای آمریکایی (۱۸۸۸ -۱۹۷۱)، مانند یک تنظیم کنندۀ پیانو برای بدن انسان بود. در سال ۱۹۲۰ او اولین میکروسکوب ویروسی خود را ابداع کرد. در سال ۱۹۳۳ او یک میکروسکوپ کیهانی را توسعه داد که فوق العاده پیشرفته و پیچیده بود، این میکروسکوپ از بیش از شش هزار بخش تشکیل می شد. با این وسیله او می توانست ویروس ها را تا شصت هزار برابر بزرگنمایی کند، که این فرصت را به او می داد تا به مطالعه و مشاهدۀ آنها بپردازد.
میکروسکوپ های الکترونی امروزی، هنگام مطالعه روی ویروسها(با قرار گرفتن ویروسها زیر لنز) باعث کشته شدن آنها می شوند، اما میکروسکوپ کیهانی که رایف ابداع کرده بود آنها را زنده نگاه می داشت و به او این اجازه را می داد تا رفتار ویروسها را بطور دقیق زیر نظر بگیرد و مثلاً تشخیص دهد که کدامیک از آنها به تومور تبدیل می شوند.
با مطالعۀ ویروسها از نزدیک، او قادر بود فرکانسهای مخصوصی را به هر یک از آنها القا کند.
اما رایف به همینجا بسنده نکرد، او نوعی تکنولوژی تابشی ابداع کرد که او را قادر ساخت تا دست کم ۱۵ نوع سرطان و بیش از ۴۰۰ نوع بیماری ویروسی، باکتریای و قارچی را درمان کند.
روشی که او برای درمان این بیماری ها استفاده می کرد، صرفاً بازتاباندن یک یا چند فرکانس به سمت ویروس بود.
برای مثال یک آسپرین ساده را در نظر بگیرید. در برخی جنبه ها دقیقاً مانند اختراع رایف عمل می کند. آسپرین حاویِ فرکانسی برعکس فرکانس درد است.
در نتیجه ما دیگر دردی احساس نمی کنیم. این موضوع که قلب و مغز هر دو دارای پالسهای الکتریکی هستند از نظر علمی ثابت شده است. دیگر پوشیده نیست که مغز نوعی الکترسیته طبیعی تولید می کند، که اساساً به یک فرکانس انرژی بنیادین متصل است.
متاسفانه، رایف به خاطر روشی که از آن برای درمان بیماران استفاده می کرد مورد تمسخر قرار گرفت و به دیوانگی متهم شد. البته این اتفاق در جامعه پزشکی کاملاً عادی است!
پزشکانی که آنزمان با این سیستم کار می کردند، تهدید و تحریم شدند، در نتیجه تمامی این متد و مفاهیم در آن دوران به دست فراموشی سپرده شد.

 

برگردان : مزدک توحیدی

منتشرشده در خواندینهای علمی | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای بیمارى یا اختلال انرژى بسته هستند