مرگِ تهمینه مادر سهراب !


image

چون خبر کشته شدن سهراب به دست پدرش رستم به تهمینه . مادر سهراب می رسد . بیبش از حد ازخود بی خود می شود . او که چشم و گوش بر راه دار تا خبر یافتن فرزند و پدر (یک دیگررا) بشنود و از آن حوشنود گردد که پس از سالیان دراز دوری آنان هم رایافته و برای ایران زمین سود مند شوند اکنون برایش چه اندازه ناگوار است که مرگ فرزند برومند را از دیگران بشنود .


به مادر خبر شد که سهراب گرد

به تیغ پدر ، خسته گشت و بمرد

خروشید و جوشید و جامه درید

به زاری بر آن کودک نارسید
بزد چنگ و بدرید پیراهنش

درخشان شد از لعل زیبا تنش

بر آورد بانگ و غریو و خروش

زمان تا زمان زو همی رفت هوش
فرو برد ناخن دو دیده بکند

بر آورد بالا به آتش فکند
بر آن زلف چون تاب داده کمند

به انگشت پیچیدو از بن بکند
روان گشته از روی او جوی خون

زمان تازمان اندر آمد نگون
همه خاک تیره به سر برفکند

به دندان زبازوی خود گوشت کند

به سر برفگند آتش و بر فروخت

همه موی مشکین به آتش بسوخت


همی گفت : کی جان مادر کنون

کجایی سرشته به خاک و به خون


تهمینه پس از یک سال لابه و گله از روزگار و سرگرم کردن خود با جامه و خفتنان و نیزه و دیگریادگارهای سهراب از غم فرزند، جان به جان آفرین سپارده و درپی فرزند خود به جهان دیگر می شتابد .

در کاخ بر بست و تختش بکند

زبالا بر آوردو پستش فکند


درخانه ها را سیه کرد پاک

زکاخ و رواقش بر آورد خاک

فرو هشت جایی که بد جای بزم

کز آن بزمگه رفته بودش به رزم

بپوشید پس جامه نیلگون

همان نیلگون غرق گشته به خون

به روز و به شب مویه کرد و گریست

پس مرگ سهراب سالی بزیست

سرانجام هم در غم او بمرد

روانش بشد سوی سهراب گرد

آری ، سر انجام مادر هم نتوانست مرگ فرزند را برتابد ودر پی او شتافت تا شاید آرامش ابدی یابد .


بر گرفته از کتاب :
” فر هنگ نام های شاهنامه “

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای مرگِ تهمینه مادر سهراب ! بسته هستند

شیر مردى که در دستبرد به خزانه فرمانروا نمک اورا خورد !

  1.  

او شیر مردى زورمند ، کارآمد و در ربودن دارایى توانگران ماهر وکارآمد بود و با چند نفر از دوستانش گروه عیاران را تشکیل داده بودند با اندیشه ستم ستیزى وکمک به درماندگان
روزى با هم نشسته واز هرجا سخن میگفتند و گپ مى زدند ، در میان گفتگو هایشان پیشنهاد دستبرد به اندوخته هاى فرمانرواى شهر به میان آمد
بیائید این بار خود را به خزانه فرمانروا بزنیم که کار بزرگى است
البته دسترسى به خزانه کار آسانى نبود .
آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند ، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود ، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه فرمانروا رسانیدند .
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و اشیاء گرانبها بود .
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بارخود گذاشتند تا ببرند . در این هنگام چشم سر کرده باند به شى درخشنده و سفیدى افتاد ، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد ، معلوم شد نمک است !!!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد طورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند .
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند ، چه شد؟!؟!
چه حادثه اى اتفاق افتاد؟!؟!
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت !! افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد ، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم .
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند .
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند ، دیدند سر جایشان نیستند ، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد ، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد.
بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد ، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب !!
این چگونه دزدى است ، براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ، آخر مگر مى شود ، چرا ؟!؟! ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم .
در همان روز اعلام کرد !!
هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید ، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم ، این آکاهى به گوش سرکوزی عیاران  رسید ، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت !!فرمانروا  به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها    نزد فرمانروا  آمده و خود را معرف کردند او که باور نمى کرد دوباره با  شگفتى  پرسید ، این کار تو بوده؟
گفت : آرى پرسید !!
چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟!؟!
گفت !!
چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و آنچه را رخداده بود بازگو کرد

فرمانروا به اندازه اى  عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت !!
حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو ، جاى دیگرى باشد ، تو باید  در دستگاه من کار بزر گى را به دوش بگیرى و همان روز فرمان خزانه دارى را براى او نوشت وکارل بالا گرفت تا به شهریارى ایرانزمین رسید 


آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس ا ز چند سال به تشگیل شاهنشاهى  صفاریان  دست زد

image
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی « پس ازاسلام » در قرون پیاپى است

 

آرامگاه آن بزرگمرد در روستای شاه‌آباد در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر است.

 

گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای شیر مردى که در دستبرد به خزانه فرمانروا نمک اورا خورد ! بسته هستند

یادى از شادروان دکتر حسین بنائى

شادروان دکتر حسین بنائى

شادروان دکتر حسین بنائى

 

پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۲۰ فعالیت‌های سازمان پیش‌آهنگی ایران متوقف شده بوده بود و طی یازده سال جز در یکی دو دسته کوچک، فعالیت پیش‌آهنگی به چشم نمی‌خورد. در سال ۱۳۳۲ دکتر حسین بنائی که تحصیلات عالی خود را در رشتهٔ تعلیم و تربیت، روانشناسی و تربیت بدنی در آمریکا به پایان رسانده بود، مأمور تجدید سازمان پیش‌آهنگی ایران شد. با فعالیت‌های حسین بنائی و تشکیل اولین کلاس مربیان پیش‌آهنگی در آذرماه سال ۱۳۳۲، دورهٔ جدید پیش‌آهنگی ایران آغاز شد.
در دورهٔ بنائی گام‌های مهمی برای توسعه پیش‌آهنگی ایران برداشته شد. سال ۱۳۳۴ سازمان ملی پیش‌آهنگی ایران از طرف دفتر بین‌المللی پیش‌آهنگی به رسمیت شناخته شد. سال ۱۳۳۵ اولین جمبوری ملی پیش‌آهنگان ایران تشکیل شد و همایش سال ۱۳۳۷ دومین جمبوری ملی پیش‌آهنگان ایران با شرکت بیش ازچهارهزار نفر پیش‌آهنگ تشکیل شد و در این جمبوری پیش‌آهنگان کشورهای پاکستان، ترکیه، عراق، اردن، انگلیس، ژاپن، آلمان و آمریکایی‌های مقیم ایران شرکت داشتند. در سال ۱۳۳۹ سومین جمبوری ملی پیش‌آهنگی ایران با شرکت بیش از ده هزار نفر پیش‌آهنگ ایرانی و خارجی تشکیل شد. سال ۱۳۳۹ در منظریه از طرف دفتر بین‌المللی پیش‌آهنگی به عنوان یک مرکز بین‌المللی تربیت مربی و تشکیل کلاس‌ها شناخته شد، در همین سال بنائی به عضویت کمیته دوازده نفری پیش‌آهنگی جهان انتخاب شد. در سال ۱۳۴۱ انجمن طرفداران پیش‌آهنگی در ایران تشکیل شد و عده‌ای از شخصیت‌های سرشناس ایران عضویت این انجمن را پذیرفتند، در سال ۱۳۴۱ اولین کنگره پیش‌آهنگی ایران با شرکت نمایندگان شوراهای پیش‌آهنگی تمام استان‌های کشور در منظریه تشکیل شد و سال ۱۳۴۲ دبیر انجمن طرفداران سازمان پیش‌آهنگی علی هاشمی، به مدت ۱۴ سال برای این مسئولیت برگزیده شد. در سال ۱۳۴۲ دومین کنگره پیش‌آهنگی ایران علاوه برجلسهٔ سالیانهٔ شورای عالی پیش‌آهنگی ایران با حضور تمام استانداران، مدیران کل فرهنگ استان‌ها و نمایندگان شوراهای پیش‌آهنگی استان‌ها در تهران، تشکیل شد.
شادروان، زنده یاد دکتر حسین بنائی بزرگمرد تعلیم و تربیت، پیش آهنگی، مؤسس بسیاری از شرکت‌های تعاونی ، بنیانگذار مسابقات ورزشی مدارس و دانشگاه‌ها، بانی دوره عالی تربیت بدنی در دانشسرای عالی، استاد دانشگاه، بانی اردوگاه‌ها و مؤسسات ورزشی و خانه‌های پیش آهنگی، مروّج رشته‌های مختلف ورزشی پس از ۸۰ سال زندگی پرتلاش ، در روز جمعه ۱۲ مهر ۱۳۷ برابربا ۴ اکتبر ۱۹۹۱ در بروکسل چشم از دنیا فرو بست .

                                                    یادش گرامی‌ و روانش  شادباد 

 

 

منتشرشده در یاد گذشتگان | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای یادى از شادروان دکتر حسین بنائى بسته هستند

فرشته هاى برهنه امام زاده ابراهیم کاشان

image

کمتر کسی است که به کاشان رفته باشد و سری هم به شاهزاده ابراهیم زده باشد. حتا همه کسانی هم که «هامون» مهرجویی فیلم مورد علاقه شان است، نمیدانند که این امامزاده یکی از مکانهای فیلمبرداری آن فیلم است. آنجا که در رواق آینه کاری امامزاده، هامون از علی عابدینی میپرسد: «چرا میگن ابراهیم پدر ایمانه؟» و علی عابدینی پاسخ میدهد: «جنون الهی…»
اغلب گردشگرانی که به کاشان میروند، بازدید خود را از شهر به حمام فین و خانه های سنتی آن محدود میکنند و نمیدانند که از تماشای یکی از زیباترین بناهای عصر قاجار محروم مانده اند.

امامزاده ابراهیم جدای از اینکه معماری سنتی ایران را به شکل جزء به جزء بازتاب میدهد، به واسطه داشتن فرشته هایی برهنه در تزئینات خود، از نمونه های دیگر قابل تشخیص است.
فرشته های برهنه شاهزاده ابراهیم نزدیک به دویست سال بر سقف پر نقش و نگار این امامزاده در پروازند، به درخواست خاله بیگم زنی از اهالی فین و به دست میرزا عبدالرحیم ضرابی کاشانی نقش شده اند. چنان که یکی از نوادگان خاله بیگم که حالا متصدی امامزاده است نقل میکند، در نیمه دوم قرن ۱۳ هجری قمری، او خواب مردی نورانی و سبزپوش را میبیند که خود را شاهزاده ابراهیم معرفی میکند.
شاهزاده ابراهیم در خواب خاله بیگم نسبه را به یکی از امامان شیعه میرساند و از او میخواهد تا بر مزارش بقعه ای بنا کند. خاله بیگم دست به کار میشود و هنرمندانی استخدام میکند تا خواسته او را بر قطعه زمینی که تصرفاش کوشش زیادی نمیطلبد اجابت کنند و نتیجهی کار بنای کوچک وبیادماندنى  تمام عیار از معماری عصر قاجار به شمار آورد. این بنا به مرور زمان تکمیل شده و آرایه هایی به آن اضافه شده است.
تلفیق سنت و مدرنیته یکی از مولفه های مهم معماری عصر قاجار است. تردد شاهان و شاهزادگان قاجار به فرنگ و شیفتگیهای معروف آنان از تمدن غرب، تاثیرش را بر معماران و هنرمندان ایرانی هم گذاشت. بنا به سفارش آنان، هنرمندان تلاش کردند عناصر وارداتی هنر غربی را در استخوانبندی کلی بناها و تزیینات داخلی به کار ببرند. آینه کاری، گچبریهای پیچیده، استفاده از کنگرهها، گرته برداری از نقش گل تخت جمشید در نقاشیها، استفاده از نقش گل لندنی در کاشیکاریها و بازنمایی روح حاکم بر نقاشی دیواری غربی، معماری عصر قاجار را از دورههای دیگر متمایز میکند و بنای امامزاده ابراهیم همه ی این آرایه ها را در خود دارد.
با این همه، تاثیر غریب میرزا عبدالرحیم از نقاشی فرنگی، نکتهای است که این بنا را از نمونه های مشابه به طور کلی جدا کرده است؛ برخی از صحنه هایی که میرزا عبدالرحیم از امامان شیعه نقش کرده است، بسیار شبیه به تابلوهایی است که از عیسی مسیح و حواریون کشیده شده است.
در این نقاشیها میزانسن به گونهای تنظیم شده است که مرکزیت با شخصیت اصلی است و کاراکترهای دیگر با حال و هوایی میکل آنژی به قرینه در طرفین او جاگذاری شده اند. قامت و هیکل شخصیتها چنان که انتظار میرود فربه تصویر نشدهاند و تمایل نقاش به کشیده تصویر کردن آنان مشهود است. هاله های نور دور سر شخصیتهای اصلی، به شکلی ترسیم شدهاند که در نگاه نخست، تاج خار عیسی را به ذهن میآورند.
اما مهمترین بخش کار میرزا عبدالرحیم که اثرش را به تمامی به نقاشیهای مذهبی دورهی رنسانس در اروپا نزدیک میکند، همان فرشتگان برهنهای است که بر سقف شاهزاده ابراهیم کشیده است.
فرشته های برهنه میرزا گویی کمینه هایی هستند از زنان عصر قاجار با همان مشخصه های زیباییشناسانه که آنان را میان مرد بودن و زن بودن وامیگذارد؛ ابروهای به هم پیوسته، تهرنگهایی از سبیل زنانه، سرخاب روی گونه ها، خال پشت لب و گیسوی سیاه، همه از مولفه های جمالشناسی عصر قاجار برای زنان است، با اینهمه از آنجا که در سنت نمایش ایرانی مردان همیشه بدل زنان بودند، کاراکترهای میرزا همگی «خط» دارند.
این محاکات از نمونه های انسانی/نمایشی باعث شده تا فرشتگان میرزا سینههایی خرد و رانهایی فربه داشته باشند. فرشتگان شلیتهپوش میرزا تاج پادشاهی به سر دارند و مشت بودن دستهایشان حالتی شبیه به رقص ایجاد کرده است. بالهای سرخ فرشتگان در ترکیب با برهنگی نمایانشان از آن بیشتر که احساسی مذهبی به وجود بیاورد یا موجب حزن و اندوه از واقعه کربلا بشود، حالتی از شادی و سرور از تداوم و اقبال حکومت شیعی را القا میکند. با این همه، به طور کلی نقش آنان در ترکیب کلی اثر، کاربردی صرفا تزئینی است و به نظر نمیرسد آفریننده توانسته باشد آنان را در وحدت بصری درخشانی قرار دهد.
در نمونههای اصلی در نقاشی دورههای بیزانس و رنسانس، فرشتگان اغلب حامل پیامی هستند برای شخصیت اصلی که عیسا یا یکی از شخصیتهای مذهبی است. این پیام با مرکزیت بخشیدن به عیسی به عنوان اصل حقیقت معنا پیدا میکند. فرشتگان بیزانسی فرشتگانیاند بدون پرسپکتیو و غرقشده در هاله هایی از نور که آنان را بیشتر موجوداتی ملکوتی و فرازمینی نشان میدهد. فرشتگان در دورهی رنسانس لباسهایشان را سبکتر کردند و از آنجا که تاکید کلی نقاشی این دوره بر جسم است، آنها نیز برهنهتر و بسیار شبیه به هیاکل انسانی در ردههای سنی مختلف تصویر شدند.
در هر دو دوره، فرشتگان از آن بیشتر که کاربردی یکسره تزئینی داشته باشند، در ترکیبی مفهومی به پیشبرد روایت تابلو کمک میکردند. در اثر میرزا عبدالرحیم با اینکه فرشتگان در جوار تابلوهایی از واقعهی عاشورا تصویر شدهاند و گویا نظارهگر واقعهاند، ربط مستقیمی به اصل روایت ندارند. با اینکه نمیتوان فهمید که این هشت فرشتهی شلیتهپوش در روز عاشورا حامل چه پیامی برای جنگجویان واقعهاند، شاید اگر صحنه شهادت امام حسین و در مقابل آن صحنه شهادت ابوالفضل العباس بدون فاصله از ترکیب کلی نقاشی و در متن آن اتفاق میافتاد معلق ماندن این هشت فرشته بر فراز سر زائران توجیه زیبایی شناسانه ی محکمتری میداشت.
رنگهایی که میرزا به کار برده است رنگهایی درخشاناند و با اینکه نقاشی نظم هندسی برجسته و تازه ای ندارد، تقلید نقاش از سنت نقاشی اروپایی، با همه ی تناقضاتاش اتفاقی منحصر به فرد آن هم در بنای یک امامزاده به وجود آورده است.

 

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای فرشته هاى برهنه امام زاده ابراهیم کاشان بسته هستند

شاهنامه دریاى دانش وخرد

  1. image
    شاهنامه‏ دریای دانش و خرد است.
    واژه‏ ی «خرد» که به جرأت می‏توان‏ گفت تکیه کلام فردوسی در سرودن‏ شاهنامه است، در هنگامه¬های گوناگون تکرار شده است. در همان آغاز شاهنامه و پیش از مقدمات دیگر، فردوسی پاره¬ای از پیشگفتار منظوم خود را در ستایش خرد آورده است.
    این مانندهاتنها تا پایان جلد نخست شاهنامه گرد آوری شده
  2. آغاز شاهنامه:
  3. به نام خداوندِ جان و خرد ،
    کزین برتر اندیشه برنگذرد
    خرد را و جان را همی سنجد او
    در اندیشه ‏ی سخت کی گنجد او
    خرد گر سخن برگزیند همی‏
    همان به گزیند که بیند همی
  4. ـ اندر ستایش خرد:
    خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
    ستایش خرد را به از راه داد
    خرد افسر شهریاران بُوَد
    خرد زیورِ نامداران بود
    خرد زنده‏ی جاودانی‏شناس‏
    خرد مایه‏ی زندگانی‏شناس‏
    خرد رهنمای و خرد دلگشای‏
    خرد دست گیرد به هر دو سرای‏
    کسی کو خرد را ندارد ز پیش‏
    دلش گردد از کرده‏ ی خویش ریش‏
    از اویی به هر دو سرا ارجمند
    گسسته خرد پای دارد به بند
    خرد را و جان را که یارد ستود
    و گر من ستایم که یارد شنود
  5. ـ پادشاهی فریدون:
    ندارید ترس و نه شرم از خدای‏
    شما را همانا خرد نیست رای
    ـ پاسخ شاه یمن:
  6. زبان راستی را بیاراسته‏
    خرد داشته،عقل پیراسته
  7. ـ گفتار فریدون به پسران:
    چه گفتند گفتندگان پُر خرد
    هر آن‏کس که بد کرد کیفر بَرَد
    که بر ما چنین گشت گردان سپهر
    خرد خیره شد، تیره شد جای مهر
  8. در مردن فریدون:
  9. جهانا سراسر فسوسی و باد
    به تو نیست مردِ خردمند شاد
  10. روزگارِسام:
  11. چو بیدار شد بخردان را بخواند
    سرانِ سپه را همه برنشاند
    زبان و خرد بود و رایِ درست‏
  12. به تن نیز یاری ز یزدان بجُست
    روزگارِ منوچهر:
  13. ز سهم وی و بویه‏ ی پور خویش‏
    خرد در سرم جای نگرفت بیش
  14. سام و زال:
  15. به مهر و به خوبی و داد و خرد
    زمانه همی از تو رامش برد
    دگر با خردمند مردم‏نشین‏
    که نادان نباشد بر آیین و دین
  16. زال و رودابه:
  17. چو ما صد هزاران فدای تو باد
    خرد ز آفرینش روای تو باد
    همی هر زمان مهرشان بیش بُود
    خرد دور بد آرزو پیش بود
    دل از من رمیده است و هوش و خرد
    بگویید کاین را چه درمان برد
  18. مهراب پدر رودابه:
  19. بدو گفت کای شُسته مغز از خرد
    به پر گوهران این کی اندرخورد
    وزان پس همان کس که رای آیدت‏
    روان و خرد رهنمای آیدت
  20. سام و دیدن رستم:
  21. به فرمان شاهان دل آراسته‏
    خرد را گزین کرده برخواسته
  22. شاهی نوذر:
  23. خردمند رنج اندرون کی برد
    که بگذارد آن جای و خود بگذرد
  24. افراسیاب:
  25. سر مردِ جنگی خرد نسپرد
    که هرگز نیامیخت کین با خرد
    درازست دست فلک بَر بدی‏
    همه نیکویی کن اگر بخردی
  26. پادشاهی کاووس:
  27. ز پند خرد گر بگردد سرش‏
    پشیمانی و رنج باشد برش
  28. فردوسی به دنبال این است تا خرد را در ژرفای هستی، رگ و خون انسان جای دهد و او را بر کشتی اندیشه سوار کند و در دریای آرام به گشت و گذر وادارد. به همین جهت می¬گوید:
    بر کسی که تار و پود وجودش داد و خرد باشد باید درود فرستاد. از طرفی خرد را تاج شهریاران و زیور نامداران قلمداد می¬کند؛ بلاگردان انسان را خرد می¬داند و ابزار دوری از بدی می شناساند:
  29. «ز ما باد برجان آن کس درود
    که داد و خرد باشدش تار و پود
    خرد افسر شهریاران بود
    همان زیور نامداران بود
    رهاند خرد مرد را از بلا
    مبادا کسی در بلا مبتلا
    بداند بد و نیک مرد خرد
    بکوشد ز داد و بپیچد ز بد»
منتشرشده در هنر و ادبیات | دیدگاه‌ها برای شاهنامه دریاى دانش وخرد بسته هستند