نماز واژه پارسى

? ? ? ?
نماز واژه پارسی

واژه “نماز” همانگونه که میدانید، واژه ای است پارسی که از ریشه واژه “نم” اوستایی به چم(معنی) خم شدن و سر فرود آوردن گرفته شده است. که در زبان پهلوی به “نماچ” دگرگون شده است.
بنابراین “نماز بردن” به چم(معنی) گرامی داشتن(احترام گذاشتن) را میرساند. این واژه در “اوستا” و همچنین “شاهنامه فردوسی” بسیار دیده میشود:

(شاهنامه فردوسی/داستان سیاوش)
چو کاووس را دید بر تخت آج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج
نخست آفرین کرد و “بردش نماز”
زمانی همی گفت با خاک راز

ایرانیان از آغاز دوران مهر پرستی
(فریدون/ده هزار سال پیش) تا پیش از اسلام، در سه زمان از روز، بر یزدان پاک نماز میبردند.
هنگام نماز باید تن و جامه پاک باشد. ستایش سوی ایرانیان (قبله) در این نماز ها همیشه روشنایی بوده است.
(مهر/خورشید/آتش)
سه گاه نماز بردن در ایران این چنین بوده است:
نخست از هنگام دیده شدن مهر
( سپیده دمان خورشید) تا برآمدن خورشید.
دویم هنگام نیمروزان که خورشید در بالاترین جایگاه آسمان است.
سیم هنگام فرو رفتن خورشید تا فرارسیدن شب و تاریکی آن.
که خود واژه “سپاس” که در زبان پارسی بکار میرود از همین روی است.

پیش از برگزاری این آیین ها در ایران؛

  1. گونه ای شیپور و طبل نواخته میشده است، که به “کوس” یا “کرنای” نامور بوده است.
    این کار امروزه تنها در گرامی ترین جایگاه ایرانیان شیعه، که همان بارگاه امام رضا، امام هشتم آنان است دیده میشود! که دو بار در روز، یکی هنگام برآمدن و دیگری هنگام فرو رفتن خورشید، از نقاره خانه آن نواخته میشود، که پیشینه ای بسیار باستانی دارد!!
    از این دست نقاره خانه ها در ایران بسیار برجای مانده که یکی از آنان در امین آباد شهر ری تهران است. که بر فراز کوه ری ساخته شده است.

  2. Rouzbehi.ir

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده , , | دیدگاه‌ها برای نماز واژه پارسى بسته هستند

نمى توانم ها را به خاک بسپارید !

image

یک خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب های تربیتی و پرورشی چاپ شد. تمام دوستانی که در دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند. معلمی با ۲۸ سال سابقه کار به اسم خانم “دُنا”.خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش. جعبه ی کفش رو گذاشت روی میز.

به دانش آموزها گفت “بچه ها میخوام “نمی تونم هاتون” رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و اینها رو بیارید بریزید در جعبه ی کفشی که روی میز منه””من نمی تونم خوب فوتبال بازی کنم.”” من نمی تونم دوچرخه سواری کنم.””من نمی تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم””من نمی تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم”
“من نمی تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم”
بچه های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی توانم هاشون.
خودش هم شروع به نوشتن کرد.
نمیتونم ها یکی یکی در جعبه ی کفش جا گرفت. وقتی همه ی نمی توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت “بچه ها بریم تو حیاط مدرسه”بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.
گفت “بچه ها امروز میخوایم نمی تونم هامون رو دفن کنیم”جعبه رو گذاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.

وقتی که تمام شد به سبک مسیحی ها گفت “بچه ها دست های هم رو بگیرید”خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن.
“ما امروز به یاد و خاطره ی شاد روان «نمی توانم» گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او «می توانم» و «قادر هستم»، روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و «نمی توانم» در آرامگاه ابدی خود به سر برد.”به بچه ها گفت “برید کلاس”.
بچه ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گذاشته شده. وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود “مجلس ترحیم نمی توانم”!

بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.
تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دلیلی به معلمش می گفت “خانم، نمی تونم”، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد و خود اون بچه حرفش رو می بلعید و ادامه نمی داد. پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره ی علمی رو در مدرسه ی خودشون کسب کردند.

 

یک قول همین الان همه مون به هم دیگه بدیم. قول بدیم نمی توانم ها رو به خاک بسپاریم

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای نمى توانم ها را به خاک بسپارید ! بسته هستند

صیادِ من بهار که فصل شکار نیست

imageما عاشقیم و خوشتر از این کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست
دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود ز آن که به یک گل بهار نیست
امیدِ شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیادِ من بهار که فصل ِشکار نیست

           شادروان عماد خراسانی

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای صیادِ من بهار که فصل شکار نیست بسته هستند

من تا ته جهنم نرفتم !

image
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین‌شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بوده‌ای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است.

پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم !

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای من تا ته جهنم نرفتم ! بسته هستند

به دار آویختنِ فیل

مری نام فیلی است که در۱۳ سپتامبر ۱۹۱۶ با نام مری وحشی شناخته و به دار آویخته شده است.
اویک فیل آسیایی پنج تنی بود که در سیرک نمایش اجرا می‌کرد و تنها فیلی است که در طول تاریخ به جرم قتل به دار آویخته شده است.
داستان قتل او در اوایل سده بیستم به عنوان یک داستان پندآمیز برای جلوگیری از بدرفتاری با حیوانات بازگو می‌شد.
سیرکی که مری در آن نقش داشت «نمایش‌های معروف جهانی اسپارکس»نام داشت و مری در اروین در ایالت تِنِسی، آمریکا اعدام شد. .
.

.image
.

داستان به دار آویخته شدن مری با استخدام شخصی به نام «رد الدریج» آغاز شد. الدریج سابقهٔ کار با هیچ حیوانی را نداشت و شغل قبلی‌اش سرایداری بود ولی به دلایلی به عنوان دستیار مربی مری در سیرک استخدام شد. دوازدهم سپتامبر سال ۱۹۱۶، الدریج تصمیم گرفت مری را به برکه ببرد تا مری در آن جا آب بخورد و خودش را بشوید. سر راه، مری ایستاد و خم شد تا تکه هندوانه‌ای که روی زمین افتاده بود را بخورد. الدریج که حوصله نداشت با عصایش به پشت گوش مری ضربه زد تا حرکت کند. مری عصبانی شد و الدریج را گرفت و به سمت آب‌خوری پرت کرد. مری بی خیال الدریج نشد. این فیل پنج تنی به طرف الدریج رفت و سر او را با پایش له کرد.مردمی که در سیرک حضور داشتند، از این کار مری بسیار عصبانی شدند و دست جمعی فریاد می‌زدند: «فیل را بکشید!». آن‌هایی که اسلحه دستشان بود، خودشان دست به کار شدند و شروع به شلیک کردن به مری کردند. اما گلوله‌های آن‌ها تأثیری روی فیل پنج تنی نداشتند.

خبر کشته شدن رد الدریج توسط فیل سیرک بین مردم شهرهای اطراف پخش شد. همه خواهان کشتن مری بودند. مردم تا وقتی که مری زنده بود اجازه نمی‌دادند سیرک در شهرشان برنامه اجرا کند. صاحب سیرک، چارلی اسپارکس علاقهٔ خاصی به حیواناتش، مخصوصاً مری داشت و اصلاً دلش نمی‌خواست مری را بکشد. اما بالاخره برای نجات سیرکش مجبور شد درخواست مردم را قبول کند.

مشکل این جا بود که راه‌های زیادی برای کشتن یک فیل پنج تنی وجود نداشت. هر تلاش ناموفقی می‌توانست منجر به رم کردن دوباره مری و کشته شدن افراد بیشتری بشود. در آن منطقه اسلحه‌ای وجود نداشت که بتواند مری را بکشد. خیلی‌ها مثل توماس ادیسون پیشنهاد دادند که فیل را با برق بکشند ولی در آن ناحیه نه جریان برقی به آن قدرت وجود داشت و نه مکان مناسبی.

بالاخره مردم تصمیم گرفتند با یک جرثقیل صنعتی که برای جابجا کردن واگن‌ها ساخته شده بود، مری را دار بزنند. سیزدهم سپتامبر در شهر اروینِ تنسی جمعیتی ۲۵۰۰ نفری جمع شدند تا دار زدن مری را تماشا کنند.زنجیری به گردن مری انداختند و با جرثقیل او را بالا کشیدند.

اما زنجیر به اندازهٔ کافی محکم نبود. زنجیر پاره شد و مری به زمین افتاد و لگنش شکست. دومین تلاش برای اعدام کردن مری موفقیت آمیز بود. مری را نیم ساعت بالای جرثقیل نگه داشتند تا مطمئن شوند مرده است. بعد از نیم ساعت جسدش را پایین کشیدند و همان‌جا دفنش کردند. مری تنها فیلی است که در طول تاریخ به جرم قتل به دار آویخته شده است.

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای به دار آویختنِ فیل بسته هستند