-
نوشتههای تازه
پیوندها
آمار
بایگانی
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- اردیبهشت ۱۴۰۱ (۳)
- فروردین ۱۴۰۱ (۳)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱)
- دی ۱۴۰۰ (۲)
- آذر ۱۴۰۰ (۱)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۵)
- تیر ۱۴۰۰ (۲)
- خرداد ۱۴۰۰ (۲)
- اردیبهشت ۱۴۰۰ (۳)
درمان دلزدگى هاى زنا شویى
دلزدگی زناشویی به علت مجموعه ای از توقعات غیرواقع گرایانه و فراز و نشیب های زندگی بروز می کند
با درمان دلزدگی زناشویی چیست ؟
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای درمان دلزدگى هاى زنا شویى بسته هستند
داستانِ مسجدِ مهمان کُش
مسجدی بــُـد ، بر کنارِ شهرِ ری
و به تجربه هیچکس شب را در آن مَسْجِد نمى خوابید
مردمان ، بر سردر مسجد ، خطاب به مسافران بی خبر ، چُنین نوشتند :
شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت
ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
. . .
تا اینکه یک شب ، مسافری پیدا شد عاشق و شیدا و اهل “تجربه”. . .
تا یکی مهمان در آمد ، وقتِ شب
کو شنیده بود آن صیتِ عجب
از بـــرای آزمــون می آزمـــود
زانکه بس مردانه و جان سیر بود
. . .
او از سخن مردمان ،و آنچه پیرامون مرگ می گفتند ، نهراسید ! و گفت :
صورت تن ، گو برو ! من کیستم ؟!
نقش کم ناید ، چو “من” باقیستم
. . .
قوم گفتندش که هین ! اینجا مخسپ !
تا نکوبد جانستانت همچو کُسپ
که غریبی و نمیدانی ز حال
کاندرین جا هر که خفت ، آمد زوال
اتفاقی نیست این ، ما بارها
دیدهایم و جمله اصحاب نُها
هر که آن مسجد شبی مسکن شدش
نیمشب مرگ هَلاهِل آمدش
. . .
خلاصه ،مردمان گفتند که این یک واقعیت است و ما دیده ایم که هرکس ، شب در این مسجد خفته ، صبح از خواب برنخواسته !
. . .
مرد گفت : ادعای “عشق” را اثباتی باید ! چه قرابتی ست میان عشق و ترس ؟!. . .
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رَمـَــد در وقت صیقل ، از جفا !
عشق چون دعوی ، جفا دیدن گواه
چون گــُـواهت نیست ، شد دعوی تباه
. . .
عاشق گفت که آن جفا ها با من نیست ، بلکه با وصف بدی در وجود من است :
. . .
آن جفا با تو نباشد ای پسر
بلکه با وصفِ بدی اندر تو در
بر نمد ، چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد ، بر گــَـرد زد !
یعنی چوبی که به نمد می زنند برای گرفتن گرد و غبار از روی نمد است ، آن چوب را بر گرد می زنند نه بر نمد !
مادر ار گوید ترا مرگ تو بــاد
مرگ آن خو خواهد و مرگِ فساد
یعنی مادر مهربان اگر به تو می گوید که مرگت باد ، مرگ آن خوی بد و فسادی که در توست را می خواهد ، نه مرگ تو را !
. . .
.
خلاصه ، عاشق ، آگاهانه و شجاعانه ، پا در مسجد مهمان کش گذاشت و گفت :
ای یاران ! از آن دیوان نِِیــم
که ز لاحولی ، ضعیف آید پـــِیـــَم
آن غریبِ شهر سربالا طلب
گفت میخسپم درین مسجد به شب
مسجدا ، گر کربلای من شوی
کعبهٔ حاجتروای من شوی
و اما غریبِ عاشق ، شب اندر مسجد به خواب رفت ؟ نه ! :
خفت در مسجد ؟! خود او را خواب کو ؟!
مرد غرقه گشته چون خـُـسپد به جو ؟!
. . .
مرد ، به خواب نرفت ! تا اینکه
نیمشب آوازِ با هولی رسید
کایم آیم ! بر سرت ای مُستفید !
پنج کرت این چنین آوازِ سخت
میرسید و دل همیشد لخت لخت !
. . .
نیم شب ، آواز دهشتناکی همراه با بانگ طبل و دهل به گوش رسید که اینک آمدم به سویت !
. . .
چونکه بشنود آن دُهُل ، آن مردِ دید
گفت : چون ترسد دلم از طبلِ عید ؟!
گفت با خود : هین ! ملرزان دل کزین
مرد جان بددلان بییقین
وقت آن آمد که حیدر وار من
مـُـلک گیرم ، یا بپردازم بدن
بر جهید و بانگ بر زد کای کیا
حاضرم ! اینک اگر مَردی ، بیا !
. . .
مرد غریب ، هیچ از این آواز دهلِ تو خالی نهراسید و فریاد برآورد که اگر مردی ، بیا !
پس :
در زمان بشکست ز آواز ، آن طلسم
زر همیریزید هر سو ، قسم ، قسم
ریخت چند این زر که ترسید آن پسر
تا نگیرد زر ز پـــُـرّی راه در
. . .
همینکه عاشق ، بانگ بر آورد و بر ترسش غلبه نمود ، طلسم شکست و از زمین و آسمان آنقدر زر و سیم بر او بارید که با خود گفت نکند راه خروج بسته شود !
اما کدام زر ؟ نه زر ظاهر که به چشم دنیاپرستان ظاهر بین خوش آید :
این زر ظاهر بخاطر آمدست
در دل هر کورِ دورِ زرپرست !
بل زرِ مضروبِ ضربِ ایزدی
کو نگردد کاسِد ، آمد سَرمَدی
. . .
بلکه آن زر جاودان که هرگز از بخشیدن کم نمی شود
. . .
آن زری کین زر از آن زر تاب یافت
گوهر و تابندگی و آب یافت
آن زری که دل ازو گردد غنی
غالب آید بر قمر ، در روشنی
شمع بود آن مسجد و پروانه او
خویشتن در باخت آن پروانهخو
پر بسوخت او را ولیکن ساختش
بس مبارک آمد آن انداختش
. . .
بشنوید ای دوستان ، این داستان
خود ، حقیقت ، نقدِ حال ماست ، آن
. . .
مولانا در این داستان می گوید که
” موفقیت های بزرگ در دل عبور از ترس نهفته است ”
این عبور از ترس ، نه به معنای لاابالی گری و بی گدار به آب زدن است بلکه ، به معنای شناخت ترس های پوچ و ب ی محتوای روانی ست
وآن مسجد ،
داستان دنیایی ست که من و شما ، مهمانش هستیم
دنیایی که اگر در شبانگاهش ، به خواب غفلت روی ،
صبح قیامت ، بیدار نخواهی شد !
اما اگر عاشق باشى و مرد وار
هموکه از برای آزمون ، می آزمود ،
چونکه بس مردانه و جان سیر بود
به نیکی درخواهی یافت که بانگ های دنیا ، افسون و طلسمی بیش نیست طلسمی که اعتبارش در ذهنیات ماست
و اگر ما به خواب ذهن فرو رفته و به سبب هویت های جعلی ، حقیقت وجودی مان فراموش شود !
طلسم دنیا ، کارساز شده و مرگ ، ما را خواهد بلعید !
اما ، آن عاشق غریب که در این دنیا غریبانه در پی معشوق ازلی خویشتن می گردد
در دل نار رفته و این نار ، بر او ، نور خواهد شد
. . .
ترس هایت را بشناس
ترس هایت چون آتش است
ابراهیم وار در آتش ترس هایت بپر
! با راستی و درستی ، همچون سیاوش !
تا گل ستانی گردد بر تو ، سرد شود و به تو سلام گوید !
. . .
چون خلیلی هیچ از آتش مترس ! من ز آتش ، صد گلستانت کنم
” گر برون آیی از این آنت کنم “
درس هایى براى زندگى که به آن فکر نکرده اید
کارهای خوب را بدون چشم داشت انجام دهید: ما باید در دنیا کارهای خوب انجام دهیم، اما نه به این دلیل که نتیجه خوبی عایدمان شود. چنین دیدگاهی خیلی بچگانه است. فقط بچه ها و آنهایی که تازه شروع به کار کرده اند اینطور فکر می کنند. آنها هستند که در ازای کارشان به پاداش یا تنبیه نیاز دارند. وقتی ابعاد زندگیمان را گسترده تر می کنیم، آگاهی مان بالاتر می رود، همه اینها فراموش می شود. آنوقت دیگر هر کاری که فکر می کنیم به نفع دیگران است یا مطابق با آگاهی مان است انجام می دهیم. و در مقابل هیچ چشم داشتی نداریم.
اگر به تاریخ جهان نگاه کنیم، همه آنهایی که کار نیک انجام می داده اند با همان سطح نیکی پاسخ نمی گرفتند. بعنوان مثال، مسیح را در نظر بگیرید. او در همه طول زندگی خود تلاش کرده بود نمونه کاملی از نیکی باشد اما هیچ پاداش قابل توجهی در نتیجه آن عایدش نشد. حداقل تا زمانیکه زنده بود. و بودا که برای دنیا و مردمانش چه خوبی ها که انجام نداده بود اما تحت آزار و اذیت بسیار قرار گرفت. یا حتی گاندی؛ او برای نیکی کردن به کشور و مردمش و ایجاد صلح و دوستی بین معتقدین مذهبی در هند تا پای جان پیش رفت اما در عوض چه عایدش شد؟ یک گلوله! آدم های بسیار زیاد دیگری مثل کندی و ابراهان لینکلن برای امریکا. همه این آدم های خوب. با تمام وجود برای ایجاد عدالت در جهان و صلح در میان مردمان جهان تلاش کردند اما باوجود همه آن خوبی ها عاقبتی بسیار ناراحت کننده عایدشان شد.
پس همه کارهای خوبی که انجام می دهیم ممکن است حداقل در این دنیا عاقبت خوبی برایمان نداشته باشد. بنابراین توقع نداشته باشید که اگر سالم غذا خوردید، همه زندگیتان آرام و بی دغدغه پیش رود، هیچ مشکلی برای سلامتی تان اتفاق نیفتد، همه دوستتان داشته باشند، هیچ دشمن یا بیماری نداشته باشید، تصادف نکنید، و امثال این. متوجه منظورمان شدید؟ کارهای خوب را به این دلیل که تنها راه انسان بودن است انجام دهید؛ تنها راه یک انسان خوب بودن.
بر تحسین ها یا تنبیه ها چیره شوید
و از این گذشته، اگر بخواهیم از زندگی انسانی پا را فراتر گذاشته و به وجودی مقدس تبدیل شویم، برای کل جهان مفید باشیم، این یعنی انسانی نیک بودن. این تنها دلیل و هدف زندگی است. تاوقتیکه سعی کنید نیکی و مهربانی کنید، همیشه نیرویی با شما مقابله خواهد کرد، نیروی که سعی خواهد کرد شما را از مسیرتان منحرف کرده و به مسیری دیگر بیندازد.
به همین دلیل برای اینکه بدون شکایت و پشیمانی از نگرفتن پاسخ خوب، به راهتان ادامه دهید، به قاطعیت بسیار زیادی برای کنترل خودتان، چک کردن مسیرتان، که ببینید در راه درست هستید یا نه، نیاز دارید. ممکن است به ازای هر تحسین و قدردانی، هزاران تهمت و افترا نصیبتان شود. اینکه خبری از آنها ندارید به این معنی نیست که وجود ندارند. اینکه اهمیتی به تحسین یا مخالفت دیگران نمی دهید به این معنی نیست که وجود ندارند. فقط چون آنها را جدی نمی گیرید، تحت تاثیر آنها قرار نمی گیرید.
چنین روش زندگی به فداکاری و رنج درونی بسیار نیاز دارد. بیشتر آدمها نمی دانند. ولی بااینحال باوجود قدرنشناسی های انسان، آدم های بسیار زیادی به این طریق به زندگی شان ادامه می دهند. آدم های زیادی برای انجام کار دست و نیک سعی می کنند خودشان را رشد دهند. این چالش زندگی انسان هاست که همیشه در راه خدا قدم بردارند و از دستورات او پیروی کنند. به این طریق است که می توانند به موجودی خاص و مقدس تبدیل شوند.
تنها راه این است که انسانی آزاده باشید
بااینکه آزاده بودن و رسیدن به این مقام بسیار سخت است اما این تنها راه شماست. مگر اینکه بخواهید همیشه وجودی پست و دنیایی باقی بمانید. تنها راهی که دارید این است که جلو روید، هرچقدر هم که مانع بر سر راهتان باشد. تا جایی که می شود باید جلو روید. باید پرواز کنید. هرچه بلندتر بهتر. آنقدر باید تلاش کنید تا هیچ چیز دیگری جز خوبی درونتان باقی نماند. تااینکه هیچ چیز دیگری جز امپراطوری خداوند را درونتان احساس نکنید.
می پرسید امپراطوری خداوند چیست؟ امپراطوری خداوند مثل بقیه امپراطورها با تاج زرین پر از سنگ های قیمتی نیست. تخت سلطنت هم ندارد. امپراطوری خداوند پاکی است، محبت و مهربانی است، آرامش خاطر است. اگر این امپراطوری را درونمان داشته باشیم، هر کجا که برویم احساس می کنیم در بهشتیم. آنوقت دیگر لازم نیست برای رسیدن به بهشت اخروی نگران باشیم. چون چه زنده باشیم و چه بمیریم در بهشتیم. دیگر هیچکس نمی تواند بهشت را از ما بگیرد. اما اگر این را به دست نیاوریم، حتی اگر به بهشت هم برویم، محیط بیرونی بهشت به درون روح سیاهمان نفوذ نخواهد کرد چون هنوز هم با خودمان نفرت، کینه و حسادت حمل می کنیم.
اگر در درونتان آرامش داشته باشید، همه جا برایتان بهشت خواهد شد
پس اگر خودتان تغییر کنید، موقعیت تغییر خواهد کرد. اگر بهشت در درونتان باشد، آرامش درونی داشته باشید، همه جا برایتان به بهشت تبدیل خواهد شد و همه جا آرامش خواهد بود. این هدف خوب بودن است. این تنها انتخابی است که دارید، مگراینکه بخواهید تا آخر در جهنم بمانید.
ماندن در جهنم کار سختی نیست و نیاز به هیچ سعی و تلاشی ندارد. جهنم شلوغ ترین جا است. پس رفتن به بهشت باید بهتر باشد. بهشت بسیار خلوت تر و آرام تر است و فضای بیشتری در آن هست. پس چرا به جای جهنم به بهشت نرویم؟ پس اگر به دنبال آرامش هستید، کمی باید به خاطر آن به خودتان سختی بدهید. اما اگر بگذارید برای بعد یا حتی زندگی های بعدی، این تلاش و سختی بیشتر خواهد شد. چون عادت ها و خصایص بدتان بیشتر و بیشتر می شود. آنوقت دیگر اصلاح کردن آن بسیار سخت خواهد شد. پس هر چقدر هم که سخت باشد، از همین امروز همین جا شروع کنید.
عادت های قدیمی را از ریشه بکنید
ممکن است خودتان فکر کنید که همین الان هم پاک و منزه هستید. اما دقت کنید. تصور نکنید چون گیاهخوارید، چون اصول اخلاقی را رعایت می کنید پاک هستید. هنوز نه. پاک و منزه بودن کار آسانی نیست. از این به بعد مراقب خودتان و رفتارهایتان باشید. فقط یک روز به همه رفتارها و لحظاتتان دقت کنید. ببینید در موقعیت های مختلف چطور واکنش می دهید. وقتی خوب به رفتارهایتان دقت کنید متوجه منظورمان خواهید شد.
خیلی وقت ها وقتی خودمان هم متوجه آن نیستیم، رفتارهای خیلی جزئی، عادت هایی که ریشه ای عمیق درون ما دارند و اصلاً خودمان از آنها بی خبریم، کار را خراب می کنند. و گاهی نسبت به خیلی چیزهای دیگر مثل عشق، محبت و حساسیت به رنج دیگران، بی توجه و بی تفاوت می شویم. گاهی با دیدن فیلم هایی که مثلاً درمورد جنگ، مسائل معنوی یا رنج و درد انسان هاست، به جای گریه، خنده مان می گیرد. به جای اینکه به مفهوم پشت آن فیلم که دردهایی کاملاً حقیقی از این دنیا و آدم های آن را نشان می دهد، توجه کنیم، بخاطر موضوعی دیگر در آن فیلم می خندیم.
می بینید، گاهی رفتارها و واکنش هایی بسیار کوچک، عادت هایی ریشه دار در ما هستند که باید آنها را از ریشه بکَنیم.
با خودتان صادق باشید
همه عادت های ناخوشایند قدیمی تان را شناسایی کنید. اگر مشکلی با آنها ندارید، اشکالی ندارد. مشکل خود شماست. منظور ما این است که اگر واقعاً با خودتان صادق باشید و بخواهید حساسیتتان به شادی و رنج دیگران و همچنین پاکی و سلامت خودتان را رشد دهید، پس همیشه باید مراقب و هوشیار باشید. . همیشه باید گوش بزنگ باشید، درغیراینصورت خیلی راحت یک روز، دو روز، سه روز، یا کل زندگیتان را در ناآگاهی، با عادت های بد و دور از خودآگاهی خواهید گذراند و قادر نخواهید بود که معنای عمیق تر زندگی را دریابید. بعد آن زمان است که دیگران را متهم می کنید، خدا را متهم می کنید، روش و دین و پیامبر را متهم می کنید. این کمکی به شما نخواهد کرد.
می توانید هر کسی که خواستید را متهم کنید اما کمکی برای بهتر شدن اوضاع شما نخواهد کرد. بهترین کار این است که با خودتان صادق باشید و همیشه مراقب عادت های عمقی و ریشه دار خودتان که تاثیرات ناخوشایندی بر شما دارند باشید.
فقط چند نمونه برایتان بیان کردیم. نمونه های بسیار زیادی وجود دارد. نیازی به عنوان کردن همه این نمونه ها نیست. خودتان اینقدر باهوش هستید که بتوانید از این مثال ها الگو گرفته و عادت های عمیق خودتان را شناسایی کنید.
از امشب دیگر می توانید مثل همیشه نماز بخوانید، مدیتیشن کنید. بخوابید. صبح بیدار شوید و سر کار بروید. سعی کنید موقع کار همیشه روی کارتان متمرکز باشید. غیبت نکنید و حرف های بیهوده نزنید. البته ممکن است هیچکس بخاطر این کارها ایرادی به شما نگیرد اما این خودتان هستید که باید بتوانید از زمان بیکاری، محیط و انسان ها در جهت رشد معنوی خودتان بهره بگیرید.
موقع راه رفتن، خوابیدن، حرف زدن، نشستن، دراز کشیدن و هر کار دیگری سعی کنید همیشه بر مرکز عقل و خردتان تمرکز داشته باشید. فقط به این ترتیب است که می توانید پیشرفت کنید. و هرچه بیشتر پیشرفت کنید، انگیزه بیشتری پیدا کرده و بیشتر تمرین خواهید کرد.
برگرفته از پورتال مردمان
محنت قرب زبعد افزون است !
والی مصر ولایت ذوالنون
آن به اسرار حقیقت مشحون
گفت در مکه مجاور بودم
در حرم حاضر و ناظر بودم
ناگه آشفته جوانی دیدم
نی جوان سوخته جانی دیدم
لاغر و زرد شده همچو هلال
کردم از وی ز سر مهر سوال
که مگر عاشقی ای شیفته مرد
که بدین گونه شدی لاغر و زرد؟
گفت آری به سرم شور کسی است
کش چو من عاشق و رنجور بسی است
گفتمش یار به تو نزدیک اس
یا چو شب روزت از او تاریک است؟
گفت در خانه اویم همه عمر
خاک کاشانه اویم همه عمر
گفتمش یکدل و یک روست به تو
یا ستمکارو جفاجوست به تو
گفت هستیم به هر شام و سحر
به هم آمیخته چون شیر و شکر
کفتمش یار تو اى فرزانه
با تو همواره بود هم خانه
لاغر و زرد شده بهر چه ای؟
سر به سر درد شده بهر چه ای؟
گفت رو رو که عجب بی خبری
به کز این گونه سخن درگذری
محنت قرب ز بعد افزون
دلم از محنت قربش خون است
هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بعد جز امید وصال
آتش بیم، دل و جان سوزد
شمع امید، روان افروزد
نورالدین عبدالرحمن ابن نظام الدین احمد ابن محمد متخلص به جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری در خرجرد جام از توابع خراسان متولد شد. .وی بعدها همراه پدرش به سمرقند و هرات رفت و در آن دیار به کسب علم و ادب پرداخت. سپس به سیر و سلوک مشغول و از بزرگان طریقت شد. او نزد سلطان حسین میرزا بایقرا و وزیر فاضل او امیر علیشیر نوایی تقربی خاص داشت. او در محرم ۸۹۸ هجری قمری وفت کرد و در هرات با احترام فراوان به خاک سپرده شد. از جامی بیش از چهل اثر و تألیف سودمند و گرانبها به جای مانده است. معروفترین آثار او عبارت از هفت مثنوی به نام “هفت اورنگ” است
منتشرشده در هنر و ادبیات
برچسبشده عبدالرحمن حامى
دیدگاهها برای محنت قرب زبعد افزون است ! بسته هستند
از اندیشه تا واقعیت !
?خانوم کاندالیزا رایس وزیر پیشین ِ خارجه امریکا میگه: تو بچگی ، پدرم همیشه از سمت کاخ واشنگتن منو میبرد مدرسه و میگفت اینجا محل کار آیندته و عکسهای کاخ سفید رو تو اتاقم نصب کرده بود
?خانم کیت وینسلت بازیگر نقش رز در فیلم تایتانیک وقتی به خاطر زیبا بازی کردن نقشش جایزه اسکار رو میگیره میگه
هروقت بچه بودم میرفتم حموم شامپومو بغل میکردم و میگفتم و تصور میکردم جایزه اسکاره…
اشک از چشماش سرازیر میشه و میگه: اما این دیگه واقعا شامپو نیست و جایزه اسکاره
?چند وقت پیش تو یه روزنامه انگلیسی میخوندم ؛ تیتر زده بود از زلاتان ابراهیموویچ بازیکن تیم ملی سوئد که جدیدا یه خیابون تو سوئد به نامش زدن گفته بود:
خواب تموم رویاها و موفقیت هایم را در بچگی هایم دیده بودم….
?آقای هیلتون سرایدار یک هتل بود…
و تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود ….
اما الان ٨۴ هتل هیلتون تودنیا داره.
او یکی از بزرگترین هتلداران زنجیره ای دنیاست…..
حالا هیلتون آدم مسنی شده
تو ی مصاحبه از ایشون سوال میشه :
تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی چی شد که این شدی ؟
جواب میده : “من هتل بازی کردم!”
آقای هیلتون ؛ هتل بازی چیه بگو ما هم به جای خاله بازی هتل بازی کنیم ؟!
در جواب میگه :
تمام اون جوانی و نوجوانی که همه میدونند من سرایدار بودم وکیف مشتریا رو جابجا می کردم و …
اما شبها که رییس هتلم می رفت خونه ، من میرفتم تو
منتشرشده در خواندنیها
دیدگاهها برای از اندیشه تا واقعیت ! بسته هستند