خواهش دارم هرگونه راحتید ، ننویسید !

image

چند روز قبل با چند نفر از همکاران درباره سبک نگارش در ورقه های امتحانی صحبت می کردیم. همه اشتراک نظر داشتیم که هر سال وضع نگارش عجیب تر می شود. از معلمان دبیرستان هم این موضوع را شنیده بودم .
اینکه زبانِ نوشتن؛ محاوره ای، و غلط های املایی هم بسیار زیاد شده است. نکته جالب آنکه یکی از معلمان دبیرستان تعریف می کرد که وقتی به دانش آموز میگویم
به جای” اصلا” یا ” اصلن” ننویس ” اسن” ، پاسخ او آن بود که همه جا اینطور می نویسند. وقتی می پرسم منظورت از همه جا کجاست؟
می گوید: تلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی
دوست دیگری تعریف میکرد که چون عمل نوشتن در این روزها فقط به تلگرام محدود شده است چند روز قبل در یک نامه اداری دچار تردید شده بود که بین ” لطفا”، ” لتفن” و “لودفن ” کدام یک درست است؟
واقعیت آن است اگر همینطور پیش برویم در چند سال آینده زبان فارسی نابود خواهد شد. به این کلمات توجه کنید: “عحسن”، “کصافط”، “جک”، “این ب اون در”، “مصلا”، “عمانت” .
می بینید که هیچ قاعده مشخصی در بکارگیری این کلمات وجود ندارد.
مثلا “خواهش” به ” خاهش” تبدیل می شود و ” جوک” به ” جک”!
بعضی ها ” لطفا” را “لطفن” و بعضی ها هم” لدفن” می نویسند. می توان نوشتن ” اینقد” به جای اینقدر یا “فک کنم” به جای فکر کنم را درک کرد ولی عحسن به جای احسن را نه.
یک مطالعه نشان می دهد که برخی از اعضا شبکه های اجتماعی چون حوصله استفاده از نشانگرهای تصویری(استیکرها) را ندارند سعی می کنند لوندی، شیطنت، شوخ¬طبعی و طنازی خود را با دست بردن در نحوه نگارش کلمات نشان دهند. کاش بتوانیم دقت کنیم و این کار را نکنیم. مسأله؛ بکار بردن کلمات بیگانه یا غیر بیگانه، نگارش فارسی یا فینگلیش نیست.
مسأله رشته رشته کردن شاهنامه فردوسی و آتش زدن آن و دیگر آثار ادبی و پریدن از روی آنهاست

 

دکتر فردین علیخواه ” جامعه شناس “

 

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای خواهش دارم هرگونه راحتید ، ننویسید ! بسته هستند

دباغ در بازار عطر فروشان

 image

دباغ کسی است که کارش جدا کردن پوست حیوانات از امحا و احشای اونهاست و مرتب در تماس با آلودگی های حیواناته؛ و بینی او هر روز پر می شه از بوی مدفوع و آلودگی های حیوانات؛

روزی گذر یک دباغی به بازار عطر فروش ها می افته، در بازار عطاران قدیم غالبا ترکیبات گلاب رو به صورت عطر می فروختن؛
دباغ وقتی وارد بازار عطاران می شه؛ناگهان بیهوش روی زمین می افته:

آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونکه در بازار عطاران رسید

چند ساعتی مرد دباغ، بیهوش در بازار عطارها افتاده بود، مردم دور او جمع شده بودند و برای به هوش آوردنش تلاش می کردند، و به رسم قدیم برای اینکه او را به هوش بیاورن، به صورتش گلاب می پاشیدن:

آن یکی کف بر دل او می براند
وز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند

در حالی که در واقع، علت از حال رفتن مرد دباغ شنیدن بوی خوش عطر و گلاب بود:

او نمی دانست کاندر مرتعه
از گلاب آمد ورا آن واقعه

خلاصه مردم به دور مرد دباغ در تب و تاب بودن تا او رو درمان کنن، یکی گلاب به صورتش می زد، یکی نبضش رو می گرفت....
در این میان کسی برای خانواده مرد دباغ خبر برد که او در بازار عطاران از حال رفته:

پس خبر بردند خویشان را شتاب
که فلان افتاده است آنجا خراب
کس نمی داند که چون مصروع گشت
یا چه شد کو را فتاد از بام طشت؟

مرد دباغ، برادری داشت زیرک و دانا؛
بعد از شنیدن این خبر، مقداری مدفوع سگ پیدا کرد و به سرعت خود را به میان جمعیت رساند و به مردم گفت من می دونم مشکل برادرم چیه و درمانش رو هم می دونم:

اندکی سرگین سگ در آستین
خلق را بشکافت و آمد با حنین
گفت من رنجش همی دانم ز چیست
چون سبب دانی، دوا کردن جلی است

برادر دباغ توضیح داد که مرد بیهوش، دباغ است و هر روز مشامش پر می شود از بوی نامطبوع لاشه و فضولات حیوانی.
علت اینکه در بازار عطاران از حال رفته است همینه که مشامش عادت به استشمام بوی خوش نداره؛
وقتی بوی خوش گلاب و عطر به مشام او رسیده، حالش دگرگون شده و از هوش رفته:

گفت با خود هستش اندر مغز و رگ
توی بر تو، بوی آن سرگین سگ
تا میان اندر حدث او تا به شب
غرق دباغی است او روزی طلب

و بعد مولانا توضیح می ده که بسیاری از رنج های ما ناشی از آن است که چیزی خلاف عادت همیشگی ما در زندگی مان پیدا می شه، هر کدوم از ما احتمالا به چیزهایی عادت داریم که فاصله گرفتن از آنها برای ما سخته و درد و رنج به همراه داره:

پس چنین گفتست جالینوس مه
آنچه عادت داشت بیمار،آنش ده
کز خلاف عادت است آن رنج او
پس دعوای رنجش از معتاد جو

مرد دباغ آنقدر با بوی نامطبوع در تماس بوده و به آن عادت کرده بود که بوی خوش و مطبوع گلاب رو نمی تونست دیگه تحمل کنه،

بنابراین برادر دباغ برای معالجه او به میان جمعیت رفت و مردم را عقب راند تا نبینند چه می کند و بعد سرگین سگ را که با خود آورده بود جلوی بینی برادرش گرفت و او مدتی پس از استشمام بوی نامطبوع آن، به هوش آمد:

سر به گوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چیز بر بینی او
ساعتی شد مرد، جنبیدن گرفت
خلق گفتند این فسونی بد شگفت!

و بعد ذهن شهودی مولانا از این حکایت پل می زنه برای توضیح اینکه مهمه که ما به چه چیزی عادت می کنیم و با چه چیزهایی مانوس می شیم، ذائقه و سلیقه ما تحت تاثیر مسائلی که مرتب و روزمره با اونها در ارتباطیم شکل می گیره،
چشم ما عادت می کنه به دیدن صحنه هایی که مرتب می بینیم،
گوش ما عادت می کنه به صدا و مطلبی که مرتب می شنویم،
ذهن ما خو می گیره به چیزهایی که ما مرتب به درون ذهن می فرستیم!

به همین دلیل لازمه که ما استانداردی در همه زمینه ها برای چشم ،گوش و ذهنمون درنظر بگیریم و با چیزهای زیر اون استاندارد مانوس نشیم!

با این نگاه هر فیلمی ارزش دیدن نداره،
هر کتابی ارزش خوندن نداره،
هر موسیقی ارزش شنیدن نداره و...
و آنچه ما می خونیم، می شنویم و نگاه می کنیم و از همه مهم تر کسانی که با اونها همنشینی مستمر داریم خیلی تاثیر دارن در شکل گیری سلیقه و ذائقه ما؛
هر چه سطح مسایلی که ما به طور روزمره با اونها در ارتباطیم بالاتر باشه سلیقه ما متعالی تر می شه و مشام روح ما عادت می کنه به استشمام عطر ؛
اما ما غافلیم از اینکه در طول هر روز چقدر روحمون رو در معرض بوهای نامطبوع قرار می دیم و به این ترتیب، حتی ممکنه بدون اینکه متوجه باشیم یواش یواش مزاج ما تغییر کنه و ناخودآگاه از هرچیز بی ارزش و سطح پایینی لذت ببرد !
منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای دباغ در بازار عطر فروشان بسته هستند

داستانى خواندنى — مافیا


عموم تصور میکنند که مافیا در فقدان قانون است که رشد میکند حال آنکه دقیقا جریان برعکس است. مافیا از قانون تغذیه میکند. منتهی یک قانون اضافی هر جا قانون اضافه باشد مافیا آنجا است.

image
بگذارید برایتان داستان بگویم


در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو . آلفردو دکه کوچکی داشت که در آن عرق سگی میفروخت. او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره میفروخت. هزینه تولید عرق سگی چیزی حدود ۱٫۸ لیره بود. برای همین آلفردو در ازای فروش هر بطری عرق سگی چیزی حدود ۰٫۲ لیره سود میبرد. او  روزانه  ۲۰۰ بطری عرق میفروخت و لذا درآمدش روزانه ۴۰ لیره بود و با این ۴۰ لیره با مادرش به دشواری زندگی میگذرانید.
روزی از روزها دولت بنیتو موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرق سگی ممنوع اعلام میشد. اینگونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازه او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد. او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود بسی گریست و گریست . در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود داشت هق هق میزد و از زمین و زمان دل چرکین بود ، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت :
هی آلفردو! خوب شد پیدات کردم. بد جوری تو خماری موندم رفیق. امروز تمام عرق فروشی های شهر رو تعطیل کردند و من هم نمیدونم باید از کجا عرق گیر بیارم. تو چیزی تو خونه ات داری به من بدی ؟ من حاضرم به جای دو لیره ، بهت ۱۰ لیره پول بدم.
آلفردو در بهت فرو رفت. سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جست و جو پرداخت. تعدادی بطری عرق سگی پیدا کرد . یکی از آنها را در یک کیسه مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت. او در پایان به مشتری گفت :
اگه باز هم خواستی بیا همینجا. به دوستان قابل اعتمادت هم بگو. اسم رمز هم این باشه :


“آقا ببخشید ! شما دیروز بازی اینتر و یونتوس رو دیدید؟”


در روزهای بعد هم آلفردو به پارک میرفت. هر روز تعداد بیشتری پیدایشان میشد. در هفته اول مشتری های او به ده تن رسیده بود. در هفته دوم مشتری های او سی تن شده بودند. در آمد او کم کم روزانه به ۲۰۰ لیره رسیده بود. او خانه ای جدید خرید. برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند. با ویتوریا ی جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید. دوستان جدیدی پیدا کرد :
لئوناردو. کارلو . الساندرو
کم کم شهرتش فزونی گرفت طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او به صورت مخفیانه دارد عرق سگی میفروشد. این گونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان . آلفردو هیچ قانون شکنی ای انجام نداده است
مامور دیگری را فرستاند و او هم همین را گفت . مامور دیگر هم همین را گفت و اینگونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه ۵ لیره از آلفردو شیتیل میگرفتند و هر از گاهی هم از خود آلفردو عرق میخریدند. آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد . کم کم خود رئیس پلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا اینکه بنیتو موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد. او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد اما افسوس که دیگر دیر شده بود. آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آنها رئیس اطلاعات موسولینی بود. این شخص از کل کشور برای آلفردو اطلاعات می آورد. مرتب هم موسولینی را در مورد مافیا گیج میکرد. در نهایت آلفردو با متفقین متحد شده و زمینه سقوط موسولینی را فراهم کرد. بعد از روی کار آمد نظام جدید ، نخست وزیران توسط آلفردو نصب و عزل میشدند. در واقع همه سیاستمداران فهمیده بودند که ” پدر خوانده ” کیست.

فرستنده : مهندس رضا صدیقى

 

 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای داستانى خواندنى — مافیا بسته هستند

اخلاط چهارگانه

image

براساس طبیعیات قدیم، جهان نظام طبیعت بر پایه ۴ عنصر اصلی آفریده شده است که عبارتند از: آتش، هوا، آب و خاک. این چهار عنصر در بدن انسان به ۴ خلط (أخلاط چهارگانه : صفرا، دم، بلغم و سودا) تبدیل می‌شوند و هر یک تاثیرات خاصی در بدن انسان ایجاد می‌کند.
بر اساس طب سنتی۹ نوع مزاج کلی وجود دارد:
مزاج معتدل
مزاج سرد
مزاج گرم
مزاج تر
مزاج خشک
مزاج گرم وتر
مزاج گرم وخشک
مزاج سرد وتر
مزاج سرد وخشک

علائم مزاج گرم و تر (دموی)

افراد با این مزاج پوست نرم، مرطوب و گرمی دارند، منافذ پوستی درشتی دارند که از علایم منافذ درشت خوب عرق کردن است. رگهای دست آشکار و برجسته است، رنگ پوست گندم‌گون یا گلگون است رنگ چشم (سفیدی) با گرایش قرمز است ،رنگ مردمک میشی تیره و سیاه است موی سر: درشت و قابل انعطاف و دارای پیچ درشت است، رنگ مو: سیاه خرمایی تیره و روشن و معمولاً پر مو هستند.
مزه دهان،‌ شیرینی صبحگاهی است، دهانشان کم رطوبت است و کم تشنه می‌شوند. اشتهای زیاد و خوراک خوبی دارند، توان هضم غذا بسیار بالاست نفخ معده ندارند، یبوست ندارند، گرایش به شیرینی کم دارند و گرایش به شوری هم بسیار اندک است. گرایش به ترشی کم دارند. بوی بد دهان ندارند، بوی بد مدفوع ندارند، قار و قور شکم ندارند تمایل به سردی‌ها ندارند ولی تمایل به گرمی‌ها اندکی دارند.
افراد دموی باید غذاهای خنک و سردی مثل آش انار، آش آلو، آب زرشک خیار، مرکبات و ماست و… مصرف کننده تا حرارت بدن تعدیل شود. اگر فرد دموی همراه با غذای گرم مثل شیرینی‌جات از مواد و اغذیه سرد استفاده نکند دچار جوش و خارش بدن، گر گرفتگی، بیقراری، کهیر، سوزش ادرار، سوزش سر دل، و آفت دهان خواهد شد.
علائم مزاج گرم و خشک (صفراوی)

افراد با این مزاج دارای پوستی خشک و بدون رطوبت، دارای منافذ پوستی درشت، رگهای دست گاهی آشکار و گاهی پنهان هستند، رنگ پوست گرایش به زردی دارد، سفیدی چشم سفید با گرایش زرد است، مردمک چشم میشی روشن است، موی سر، خشک و ضخیم و برجسته است، رنگ مو، سیاه و خرمایی است و صفراوی‌ها غالباً کم‌مو هستند.
مزه دهان تلخ صبحگاهی است، غالباً دهان خشک و تشنه است، افراد صفراوی کم اشتها هستند، توان هضم غذا بالاست، نفخ معده ندارند، یبوست ندارند، گرایش به شیرینی و شوری هم ندارند. افراد صفراوی غالباً گرایش به ترشی دارند، بوی بد دهان ندارند، بوی بد مدفوع ندارند، قار و قور شکم ندارند، تمایل به سردی‌ها دارند و از گرمی‌ها گریزانند.
افراد صفراوی غالباً در اثر حجامت تعدیل مزاج یافته و رنگ و رویی به مراتب روشن‌تر از قبل خواهند داشت، اشتهای آنان با حجامت افزایش می‌یابد و در صورت تکرار حجامت فربه و چاق خواهند شد.
علائم مزاج سرد و تر (بلغمی)

افراد با این مزاج دارای پوستی نرم و مرطوب ، غالباً سرد ، با منافذ ریز ( تعرق کم ) و رگ های پنهان هستند ، رنگ پوست سفید ، سفیدی چشم ، سفید بی حال ، مردمک آبی و روشن دارای موهای نرم و نازک و لخت با رنگ زرد ، بور و خرمایی روشن و سفید و غالباً افراد بلغمی بی مو هستند.
دهانی بی مزه ، مرطوب و پر آب دارند ، اشتهای زیاد و خوراک فراوان دارند ، توان هضم غذا در آنان کم است ، معده نفاخی دارند ، گاهی یبوست دارند و گرایش به شیرینی و شوری دارند به میزان زیاد.
گرایش به ترشی و بوی بد دهان ندارند ، بوی بد مدفوع ندارند ، قار و قور شکم دارند ، تمایل به سردی‌ها ندارند و در عوض تمایل به گرمی‌ها به شدت در آنان وجود دارد.
اگر بلغمی در سر اضافه شد بلاهت و حماقت ایجاد می‌کند که در اثر افزایش سردی در سر است ، تمام داروهای افزایش حافظه گرم هستند ، اوج سردی در مغز آلزایمر پدید می آورد. ( البته سرد و خشک ).
افراد بلغمی نباید سردی‌جات را به تنهایی میل کنند ( همراه با گرمی میل شود ).
روغن نباتی ، کره گیاهی ، نوشابه ، برنج ، گوشت گاو، سوسیس و کالباس و فرآورده‌های این چنینی بلغم زا هستند و همه افراد به خصوص بلغمی‌ها باید از این گونه مواد باید پرهیز کنند.
علائم مزاج سرد و خشک (سوداوی)

افراد با این مزاج پوست خشک و بدون رطوبت و دارای منافذ متوسط، رگ های دست پنهان هستند، رنگ پوست تیره است، رنگ چشم (سفیدی) سفید تیره است. رنگ مردمک میشی و قهوه‌ای است. موی سر، خشک و ضخیم یا مجعد است، رنگ مو، سیاه مات و جوگندمی است و فرد سوداوی معمولاً کم مو است
مزه دهان صبحگاهان شور مزه است و دهان، خشک و کم آب است، اشتها زیاد، ولی خوراک کم است، توان هضم غذا بسیار کم است، نفخ معده فراوان دارند، یبوست دارند، گرایش به شوری و شیرینی دارند، گرایش به ترشیی ندارند، بوی بد دهان ندارند، بوی بد مدفوع، ندارند، قار و قور شکم دارند، تمایل به سردی‌ها ندارند و تمایل به گرمی‌ها دارند.
سودا چون سرد و خشک است افراد سوداوی باید از غذاهای سرد و خشک پرهیز کنند و در عوض از غذاهای گرم و تر مثل عسل استفاده نمایند.

 

 

منتشرشده در خواندینهای علمی | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای اخلاط چهارگانه بسته هستند

مردم قدرت انتقاد دارند ، جرئت اصلاح نه !

ﻓﺮﺩﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻝ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻓﻨﻮﻥ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ .

image

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻤﺎ این هنر را به خوبی آموخته وﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ …..وﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺟﺎﯾﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﯾﮏ ﻋﻼﻣﺖ × ﺑﺰﻧﻨﺪ
ﻏﺮﻭﺏ آفتاب ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﯼ ﮔﻠﻪ ﻣﻨﺪ ﺷﺪ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﺮﺡ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎماجرارا ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ
اﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻋﯿﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﮑﺸﯽ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﺘﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ : ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : تو ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﯼ

ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﻪ …

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای مردم قدرت انتقاد دارند ، جرئت اصلاح نه ! بسته هستند