چرا هنگام ناراحتى باید گریه کنیم

image
گریه کردن اولین کاری است که کودک به هنگام به دنیا آمدن انجام می دهد و به گونه ای نشان دهنده ی سلامت وی است. برای همه ی ما مسائل و مشکلاتی پیش آمده است که به طور ناخودآگاه به حدی ناراحتمان کرده که گریه کرده ایم. اما گریه تا چه حدی برای سلامت روح و روان مفید است؟
حتماً تعجب می کنید البته فراموش نکنید اشک ریختن ممکن است از طریق محرکهای بسیاری از جمله گرد و غبار ، پیاز یا … ایجاد شود اما آنچه که ما در این بحث می خواهیم آن را مطرح کنیم اشک ریختن به واسطه تحریک احساسات است. محققان عقیده دارند گریه و خنده هر دو ریشه در یک بخش از مغز دارند و همان طور که خنده فواید زیادی برای بدن دارد که می توان از آنها به پایین آوردن فشار خون افزایش قدرت ایمنی بدن و بهبود حالت روحی اشاره کرد گریه نیز خواص مشابهی دارد. متخصصان مغز و اعصاب که روی گریه تحقیقات زیادی انجام داده اند می گویند گریه می تواند بر اثر هر محرک بیرونی مانند شنیدن یک موسیقی ، تماشای یک فیلم یا محرک درونی مثل یادآوری خاطرات تلخ و یا هر چیز دیگری ایجاد شود اما آنچه اهمیت دارد این است که بدین ترتیب تخلیه احساسی که بسیار ضروری است انجام می گیرد. باید بدانید که به طور عادی زنان ۴ برابر بیشتر از مردان گریه می کنند و بررسی های انجام شده نشان داده است که ۸۵ درصد از زنان و ۷۳ درصد از مردان پس از گریه احساس بهتری دارند. همچنین یکی از تاثیرات اجتماعی گریه نیز این است که وقتی ما گریه می کنیم اطرافیان نرمش و انعطاف پذیری بیشتری نشان داده و تمایل به حمایت بیشتری از ما پیدا می کنند. نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که گاهی اوقات گریه کردن بسیاری از مسائل نهفته احساسی را آشکار می کند به عبارت دیگر گاهی اوقات ما تا گریه نکنیم نمی دانیم که ناراحت هستیم به قول نویسنده کتاب راز اشک ها ما از طریق گریه کردن درباره احساسات خود بیشتر می آموزیم و بدین ترتیب می توانیم با این احساسات کنار بیاییم. شاید برایتان اتفاق افتاده باشد که درست وقتی که حالتان به ظاهر خوب است با کوچکترین اشاره و بهتر بگوییم جرقه ای به گریه می افتید. این همان آشکار کردن احساسات نهفته است یعنی امکان دارد شما در اعماق قلب خود احساس تنهایی ، ناراحتی ، عصبانیت ، یأس و طرد شدگی کنید اما به آنها اهمیت ندهید تا این که انباشته شود و بالاخره در جایی بروز کند. نکته دیگر این است که همان طور که اشک ریختن و تخلیه احساسی مفید است انباشته کردن خشم و ناراحتی و نگاه داشتن اشک هم مضر است. مطالعات نشان داده که انباشت احساسات منفی موجب افزایش فشار خون ، مشکلات قلبی، سرطان و بسیاری از عوارض دیگر می شود. به یاد داشته باشید که ما از نظر طبیعی و ژنتیکی باید در مواردی اشک بریزیم. پس اگر بخواهیم جلوی آن را بگیریم ضربات جبران ناپذیری به سلامت خود وارد می کنیم. حتماً تا به حال با افرادی که عزیزی را از دست داده اند اما سعی کرده اند گریه نکنند روبه رو شده اید چنین افرادی پس از مدتی مبتلا به انواع اختلالات جسمی و روحی خواهند شد چرا که به تعبیر روان شناسان به موقع سوگواری نکرده اند و این احساسات جمع شده و از آنجایی که راه تخلیه و بروز نداشته اند مانند یک دیگ زودپز عمل کرده و با انفجار خود روح و جسم فرد را ویران کرده اند. اگر از نظر شیمیایی هم به مسأله نگاه کنیم مواد تشکیل دهنده اشکی که به واسطه بروز احساسات جاری شده با اشکی که تحریکات فیزیکی مانند خارش و یا پیاز ایجاد شده تفاوت دارد . اشکی که منشا احساسی دارد حاوی پروتئین بیشتری است و مقداری پروتیزول هم دارد. (کورتیزول هورمونی است که در شرایط بحرانی و توأم با استرس در بدن ترشح می شود) پس این قضیه نشان می دهد که اشک ریختن در چنین مواقعی موجب سم زدایی از بدن می شود.
برخی روان شناسان اشک را به کریستال های یخ تشبیه می کنند که در تماس با گرمای زندگی آب شده و مانند رود از چشمها سرازیر می شوند. این نکته نیز لازم به ذکر است که وقتی اشکهای ما منشاء ناراحتی یا درد دارند بدن احساس به تماس فیزیکی پیدا می کند. برای مثال وقتی فرزندان گریه می کنند و والدین آنها را در آغوش می گیرند زودتر آرام می شوند و این تأثیر وقتی شدت می گیرد که این در آغوش گرفتن همراه با احساس همدردی و محبت باشد. این یک حالت اثبات شده طبیعی است که با رعایت آن روند تخلیه احساسات زودتر و راحت تر سپری می شود. به علاوه آنجا که چشمها پنجره ای رو به قلب انسان هستند. اشکهای ما نیز که از چشمانمان سرازیر می شود نشانگر حالت ناآرامی ، ترس ، نگرانی ، خشم و آسیب پذیری روح ما هستند. پس بیایید از حالا سعی کنیم به گریه و اشک واقع بینانه نگاه کنیم و این تصور اشتباه را که هر فردی که قوی باشد تحت هیچ شرایطی اشک نمی ریزد را کنار بگذاریم زیرا بدن و روح ما به طور طبیعی با مسائل و مشکلاتی رو به رو می شود که نیاز به تخلیه و اشک ریختن دارد. البته به خاطر داشته باشید که اگر گریه کردن در فعالیت های روزانه و زندگی عادی اختلالی ایجاد کند، دیگر جنبه مثبتی در بر ندارد و شاید مربوط به ابتلا به افسردگی یا مشکلات دیگر باشد که در این صورت حتماً باید با یک پزشک متخصص مشورت شود.

 

برگرفته از دکتر سلام

 

منتشرشده در پزشکی | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چرا هنگام ناراحتى باید گریه کنیم بسته هستند

بیمارى هایى که از تنفس شناخته مى شوند

 

image

امروزه پزشکان با استفاده از طیف سنج جرمی (Spectrometer) برخی بیماری ها را با کمک تنفس تشخیص می دهند. این دستگاه قادر است ترکیبات ریز شیمیایی را در بازدم ردیابی کند. هر فاکتور یا ماده ای را که بتوانید در خون اندازه گیری کنید، می توانید تحت تست تنفسی قرار دهید به شرطی که ترکیبات فراری داشته باشد؛ اما بیماری هایی که می توان از طریق تنفس آن ها را تشخیص داد:
سرطان ریه
محققان در تلاشند فناوری بینی الکترونیکی را طراحی کنند؛ زیرا آن ها می دانند که برخی حیوانات می توانند برخی بیماری ها را با بو کردن تشخیص دهند، این امر با جدا کردن ترکیبات مختلف آلی و فرار (Vocs) در نمونه بازدم انجام می گیرد. اگرچه محققان به طور دقیق قادر نیستند تشخیص دهند که کدام نمونه (Vocs) با کدام بیماری ارتباط دارد اما نتایج بررسی ها نشان می دهد که از طریق یک بینی الکترونیکی احتمالا می توان سرطان ریه را از بیماری های ریوی تشخیص داد.
سکته قلبی
پیشتر محققان از تست تنفسی برای ردیابی از کارافتادگی کلیه استفاده می کردند اما زمانی که از این روش به عنوان کنترل فاکتورهای بیماری قلبی استفاده کردند، موفق شدند از طریق آنالیز کردن تنفس بیماران، سکته قلبی آنها را پیش بینی کنند. طولی نکشید که محققان دریافتند بیماران قلبی نیز ترکیبات منحصر به فردی در بازدم خود دارند.
چاقی مفرط
نتایج بررسی دیگری نیز نشان داد بازدم یک فرد می تواند مستعد بودن وی را به چاقی مفرط نشان دهد. طی بررسی انجام شده بین بیش از ۷۰۰ داوطلب، محققان دریافتند افرادی که دارای تراکم زیادی از گازهای متان و هیدروژن در بازدم خود هستند، شاخص توده بدنی بالاتر و درصد چربی بیشتری نسبت به افرادی دارند که بازدم آن ها فقط حاوی گاز متان یا گاز هیدروژن است.
دیابت
بوی باز:

دم مبتلایان به دیابت مشابه بوی لاک ناخن است؛ در واقع این امر می تواند نشانه جدی بیماری دیابت باشد. این مشکل تهدیدکننده زندگی زمانی رخ می دهد که بدن قادر نیست از قند به عنوان سوخت بدن استفاده کند. زیرا انسولین وجود ندارد یا این که به اندازه کافی در بدن نیست و به جای آن از چربی استفاده می شود. با شکسته شدن چربی، ضایعاتی به نام کیتونز در بدن تراکم پیدا می کند. ( به این فرآیند کتواسیدوز گفته می شود.)
از کار افتادن کلیه
نفس این بیماران بویی شبیه آمونیاک می دهد که مشابه بوی ماهی است. کلیه ها ضایعات را از طریق خون دفع می کند. زمانی که کلیه از کار می افتد، بدن قادر به دفع سموم از خون نیست. بنابراین ضایعات در بدن تراکم پیدا می کند و از طریق سیستم تنفسی بوی نامطبوعی هنگام بازدم، منتشر می شود.

بر گرفته از سایت  prevention

 

منتشرشده در پزشکی | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای بیمارى هایى که از تنفس شناخته مى شوند بسته هستند

آنجا که باید گریست !

 

 

image
بعد از ظهر خواستم چرتی بزنم که با صدای اره برقی از جای خود پریدم. صدا بسیار نزدیک بود. وقتی به پشت پنجره اتاق رسیدم، هفت نفر از مردان روستا را دیدم که گرد درخت کهنسال نزدیک محل اقامتم جمع شده بودند. یک نیسان آبی رنگ هم آمده بود. دلم هری ریخت. فهمیدم عمر دوست پیرم بزودی تمام خواهد شد. سریعاً بیرون زدم، از آقایی که مالک زمینی بود که درخت در آن قرار داشت خواستم از بریدن درخت صرفنظر کند. گفتم حیف است بر باد دادن اینهمه عظمت و زیبایی. گفتم چرا میخواهید درختی که حاصل چندین دهه تعامل پیوسته آسمان، زمین، باد و باران است طی چند دقیقه نابود شود؟
« حق باشماست واقعاً متاسفم، حیفه این درخت نیست، بچه ها جمع کنید بریم »، پاسخی بود که آرزو داشتم بشنوم اما پاسخی که من شنیدم این بود: « باید آبادانی بشه! »
دیگر بحث را ادامه ندادم به اتاقم برگشتم و با خود اندیشیدم که بیپولی چقدر میتواند ویرانگر باشد. درختی بدان تنومندی حداقل دو ملیون تومان می ارزد و این پول می تواند کمک مناسبی برای مرد و خانواده اش باشد، هر چند می دانستم وی به هیچوجه فقیر نیست.
بعد از اینکه درخت قطعه قطعه شد به بیرون بازگشتم، از یکی از کارکنان که مشغول جمعآوری الوارها بود پرسیدم درخت را چند فروختند؟ پاسخ داد: ۲۰۰ هزار تومن!
هفت مرد، درختی کهنسال با قدمتی شاید بیش از عمر تمام آن هفت مرد و فقط ۲۰۰ هزار تومان.

زمانی که بواسطه قبولی در دانشگاه به شمال کشور آمدم بسیار خوشنود بودم، چون قرار بود چندسالی را در یکی از زیباترین نقاط ایران بگذرانم. طی دوران مدرسه در تهران همواره لحظه شماری میکردم تا ایام عید یا تابستان فرا رسند و من همراه خانواده عازم شمال شوم.
با آمدن به دانشگاه گیلان، دیگر نیازی به لحظه شماری نبود. حداقل برای چند سال شمال خانه من میبود. هیچ علاقهای نداشتم که طی تعطیلات یا ایام فرجه نزد خانواده ام بازگردم، نمیخواستم حتی یک ثانیه تنفس در شمال را از دست بدهم. زمان می گذشت و من بیشتر و بیشتر غرق در زیبایی های این خطه می شدم. اما بتدریج با حقایقی آشنا شدم که زندگی در اینجا را برایم بشدت دشوار و رنجآور ساختند؛ با چشمان خود دیدم که چگونه جنگلها هر روز کم تراکم تر از دیروزشان می شوند. با چشمان خود ماشین های بزرگ حامل الوارهای عظیم را دیدم. تپههایی از زباله های انباشته شده در بطن جنگل را دیدم. دیدم تفنگ های بزرگی را که پرندگان کوچک بینوا را نشانه گرفته بودند. بی تفاوتی نهادها و سازمان های مسئول را هم دیدم.
اما ناامید نشدم با خود گفتم تمام سعیم را به کار میبندم تا در حد توان جنگل را حفظ کنم. به دامداران می گفتم درختان را نبرند. پاسخ میدادند جنگل پر از درخت است، با بریدن ما که تمام نمیشود. می گفتند چگونه شکم دامهایمان را سیر کنیم. می گفتند تو هم اگر از پدرت پول مفت نمیگرفتی حالا کنار ما داشتی درخت می بریدی- شاید در مورد جمله آخر حق با آنان بود.
زمانی که در ناحیه ای جنگلی صدای اره برقی می شنیدم یا می دیدم عدهای مشغول غارت جنگل هایند با اداره جنگلبانی تماس می گرفتم. هر بار تشکر می کردند و قول پیگیری میدادند، اما هرگز پیگیری ای صورت نمی پذیرفت. هر بار دزدان و چپاول گران با خیالی آسوده ماشین هایشان را از چوبهای جنگل انباشته می کردند و می زدند به چاک.
یادم می آید همان اوایل ورودم به شمال، یک روز بعد از ظهر با اداره جنگلبانی منطقه تماس گرفتم تا گزارش قطع درختان را بدهم. آقایی که پشت خط بود از من خواست مختصات دقیق محل مورد نظر را بگویم. من هم نام روستا را گفتم. اما او مختصات جغرافیایی میخواست و نه نام روستا را. پاسخ دادم کافیست شما به روستایی که اشاره کردم بیایید بعد از آن صدای موتور اره ها خودشان شما را به محل وقوع جرم راهنمایی خواهند کرد. اما آن آقا با لحنی تند گفتند: « اگه جرات داری چرا خودت نمیری جلوشونو بگیری! »
چند سال پیش با جنگلبانی کل استان تماس گرفتم تا نام یکی از کارکنان متخلف را به آنان گزارش دهم، فردی که برخلاف وظیفهاش با غارتگران ساخت و پاخت میکند. خیلی خوشحال شدند و قول دادند که حتماً گروهی را برای بررسی می فرستند. هفتهی پیش همان فرد متخلف را دیدم که ور دست یک راننده نیسان با باری پر از چوبهای جنگل نشسته بود.
همین حالا که مشغول نگارش این سطور هستم حداقل غرش سه اره برقی بر روحم چنگ میاندازند. آیا با جنگلبانی تماس خواهم گرفت؟ هرگز!
من گناهکارترین بندهی خداوند هستم چراکه نااُمیدترینم.آیا باید از خداوند بخواهم شخصاً وارد عمل شود درصورتی که میدانم این وظیفهی ماست تا کاری کنیم؟ ما کاری نمی کنیم، حدود هفت سال تجربه زندگی در شمال کشور و تقلا برای بهبود وضعیت این را به من اثبات کرده است.
یادم میآید طی دوران مدرسه ام برنامهای پخش می شد از دکتر بسکی. این برنامه برای من خیلی جالب بود. پیرمرد در جنگلها قدم میزد، به آسیبهایی که بر پیکرهی طبیعت وارد کردهایم اشاره میکرد و مثل ابر بهار می گریست. من از گریه هایش میخندیدم، اصلاً همین برایم جالب بود. با خودم میگفتم چرا مردی با این سن و سال مثل بچه ها گریه می کند؟ اما حالا او را میفهمم. اگر به وضعیت اسفناک محیط زیستمان واقف باشیم، اگر بدانیم چه بلایی بر سر طبیعتمان آورده ایم همگی گریه خواهیم کرد. اینجا یکی از همان جاهایست که باید گریست.

                                   ” میثم همدمی “

 

 

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای آنجا که باید گریست ! بسته هستند

بحران اُرگاستیک در جامعه ایرانى

 image

نخستین بار که دریافتم جامعه ایرانی به شدت دچار بحران ارگاستیک است آن هنگامی بود که در سال‌های آغازین تدریسم در دانشگاه تصمیم گرفتم در کنار مباحث دیگرِ جامعه شناسی، به جامعه‌شناسی جنسیت هم بپردازم.

پس از چند جلسه، آشوبی برپا شد و من به حراست دانشگاه فراخوانده شدم. آن چه که من را آن زمان حیرت‌زده کرد، این بود که جزوه درسی من درباره جامعه‌شناسی جنسیت را مدیر گروه و چندتن از دانشجویان به حراست دانشگاه فرستاده بودند و به آن هم نامه‌ای با چند امضا پیوست کرده بودند که من را به ترویج فساد اخلاقی و جنسی متهم می‌کرد.

اما شگفت‌انگیزتر آن بود که هرگاه از مسائل مربوط به سرکوبی‌های جنسی در جامعه و روش‌های آندر ادیان و فرهنگ‌ها و به ویژه در دین اسلام و فرهنگ ایرانی سخنی به میان می‌آمد، از سوی اغلب مخاطبان، طرح چنین مسأله‌ای، به زمینه‌ و به تلاشی برای برقراری رابطه جنسی تعبیر می‌شد.

هم‌چنان که نقد ساختار اجتماعی و سرکوب‌گر خانواده در جامعه نیز همین مشکلات و مسائل را در پی داشت؛ هرکس در این زمینه دست به سنجش برمی‌‌آورد، متهم به این می‌شد که نقشه نابودی نهاد مقدس خانواده را در سر می‌پروراند. اگر چنین سخن‌هایی تنها از سوی وابستگان نظام حاکم بیان می‌شدند، چندان جای شگفتی نبود اما این سخنان بیش‌ترینه از زبان استادان و دانشجویان برمی‌آمد و به مراکز حراستی و امنیتی منتقل می‌شد.

خلاصه، هر اندیشه، نقد و سنجشی در آن جامعه کوچک دانشگاهی که جامعه بزرگ ایرانی را نمایندگی می‌کرد، به گونه‌ای تلاش برای رسیدن به هم‌خوابگی بیش‌تر و متنوع‌تر درک می‌شد و من از زمان آغاز به کارم تا سال اخراجم از دانشگاه در سال ۱۳۸۹ که حدود ده سال طول کشید، هر روز تخیلات و فانتزی‌های جنسی‌ای را درباره خودم و دیگران می‌شنیدم که گزارش و روایت آن‌ها به یک کتاب حجیم بدل خواهد شد.

آنان به آزادی و حتی به کلمه آزادی مشکوک بودند؛ به احترامی که کسی برای‌شان قائل‌می‌شد و نیز به لبخندی که به آن‌ها زده می‌شد، بیش از همه، مشکوک بودند.

آنان هر انسان خود‌بنیاد و شاد‌خویی را چون غول شهوت‌رانی تجسم می‌کردند که یک دم از همخوابگی با زنان، مردان و حیوانات نمی‌آساید و هر حرکت و هر کلمه‌‌ای هم که می‌گوید تنها تله‌ای است برای دست یافتن به طعمه‌های جنسی‌اش! در اساس چیزی در نهان آن‌ها بود که هر شادی، سرخوشی، شیطنت و نشاط طبیعی را به وجود پنهان یک حرمسرا پیوسته می‌دید.

image
حرمسرای ناصری
برای من در آن زمان این پرسش مطرح بود که چرا بحران ارگاستیک در جامعه ایرانی در تصویری از حرمسرا تخیل می‌شود؟

بعدها وقتی که در حال تدریس تاریخ فلسفه بودم و از اپیکور و باغ اپیکور سخن می‌گفتم این را دریافتم که هر جامعه‌ای بحران ارگاستیک خود را به گونه‌ای ویژه آشکار خواهد کرد. برای نمونه، اپیکور، فیلسوف یونانی در قرن چهارم پیش از میلاد، می‌گفت زندگی جز جستن لذت نیست اما اعتقاد به خدایان و هراس از مرگ، آدمی را از دست یافتن به لذت محروم می‌کند. او زندگی لذت‌مندانه را به رفتار و زندگی اندیش‌ورزانه منوط می‌کرد و از قناعت و ساده‌زیستی سخن می‌گفت و از ارزش دوستی اما مردم آتن او را در باغش چنان تصور می‌کردند که گویا او مدام در حال عیاشی و هم‌خوابگی با حلقه دوستان و شاگردانش است.

در ناخودآگاه جامعه ایرانی نیز این باغ در هیأت حرمسرای شاهان تجسم می‌یابد زیرا برای جامعه ایرانی این حرمسراها بوده‌اند که به مثابه باغ خوشبختی ترسیم می‌شده‌اند. این تصویر، سپس، تحت تأثیر گزارش‌ها و توصیف‌های زندگی شاهان در ایران پیش از اسلام، به مثابه تصویری از بهشت، در قرآن نیز انعکاس یافت.

حرمسرا در حقیقت همان مکانی بود که مردان و زنان ایرانی را از دست‌یابی به یک زندگی اجتماعی شرافتمندانه محروم می‌کرد زیرا زنان زیباروی بسیاری در آن‌جا گردآورده شده بودند؛ زنانی که غیبت اجتماعی‌شان مردان بسیاری را از بودن با آن‌ها محروم می‌کرد. هم‌چنان که خود زنان نیز در آن‌جا بایستی با گونه‌ای‌ دگر از محرومیت جنسی و عاطفی دست و پنجه نرم می‌کردند. آن‌ها باید انتظار می‌کشیدند تا ماهی یا سالی حضرت‌ سلطان دستی به سر و گوش‌ آنان بکشد و اغلب نیز پس از یک بار ملاقات از یاد می‌رفتند.

بنابراین، لذت و شادکامی در تصور توده محروم در اختیار کسی بود که این حرمسرا را در اختیار داشت. این تصور در ذهن جامعه ایرانی هنوز هم به گونه‌ای ناخودآگاه فعال است و از همین رو، هر شور و نشاط و هر گونه‌ احساس سرشاری و شادمانی را به داشتن حرمسرا و هم‌خوابگی‌های متعدد معطوف می‌کند.

بدون تردید، ما می‌توانیم از نحوه شایعات و پچ‌پچ‌های جنسی هر جامعه‌، پی به چگونگی محرومیت‌های عاطفی و جنسی آن جامعه ببریم.

 

image

افراد جامعه، خود اغلب از ناکامی‌های خود بی‌خبرند و گمان می‌کنند که زندگی و سرنوشت‌شان همین است که هست اما در پس ذهن و روان آن‌ها، این ناکامی‌ها، رویاها، پرخاش‌ها و گرایش‌های خود را می‌آفرینند و کین‌های خود را می‌ستانند، بدون آن که فرد ناکام و نامراد خود حتی لمحه‌ای از آن خبر داشته باشد.

ما با اتهامات جنسی‌ای که نظام حاکم در ایران علیه منتقدان و مخالفان خود تهیه می‌کند خوب آشنا هستیم اما این گونه اتهام‌سازی‌ها در جامعه ایرانی تنها معطوف به نظام سیاسی آن نیست، بلکه بیش از هر چیز، معطوف به روان‌شناسی اجتماعی آن است که در آینه نظام سیاسی‌اش نیز انعکاس یافته است.

این بدین معناست که در این جامعه، تنها این دستور‌العمل‌های خانوادگی، فقهی و قانونی نیستند که در مدار بسته محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های جنسی سرگردانند، بلکه کل این جامعه در بحران نامرادی و ناکامی ارگاستیک خود گرفتار و سرگردان است؛ بحرانی که نخست اجتماعی و آن‌گاه سیاسی است و به گونه‌ای بنیادی برآمده از محرمات و اصول اخلاق جنسی این جامعه است؛ محرمات و اصولی که افراد جامعه را به اختگی روانی دچار می‌سازند و از این رو، آن‌ها را به بندگی و طاعت‌گری وامی‌دارند. اما این بندگی و طاعت‌گری سرانجام آن را به محتسب‌های عبوس کینه‌توزی بدل خواهد کرد که کاری جز این نداشته باشند که چوب لای چرخ زندگی‌های آزاد، خلاق و فیاض بگذارند.

اما این آخر بازی نیست؛ این اختگی روانی معمولاً سبب شیفتگی افراد جامعه به کسانی می‌شود که قلدرانه بر امور چیرگی می‌یابند و با لاف و گزاف از عدالت و از ارزش‌های موهوم ملی و اخلاقی سخن می‌گویند، زیرا آنان در توهم خود می‌خواهند این اختگی و ناکامروایی ارگاستیک خود را از طریق زورتوزی زورتوزان، جابران، متجاوزان و مستبدان جبران کنند و این خواست، همان نیروی مدام بازگردنده‌ای است که برآمدن نظام‌‌ها و گرایش‌های استبدادی و تمامیت‌خواه در این جامعه را به گونه‌ای نامحدود پایندانی کرده است.

مقصود از بحران ارگاستیک چیست؟

به زبان ساده، چنان که ویلهلم رایش، روان‌کاو و اندیش‌ورز اتریشی، در آثارش تحلیل کرده است، بحران ارگاستیک برآمده از گونه‌ای اخته‌سازی و بازداری جنسی است؛ زیرا این محرومیت و اخته‌گری، اقتصاد جنسی انسان را در هم می‌ریزد و او را به موجودی برده‌خوی و مطیع بدل می‌کند.

ویلهلم رایش در کتاب کارکرد ارگاسم توضیح می‌دهد که سرکوب جنسی بلادرنگ به اختگی روانی انسان می‌انجامد و از این رو، در دوره‌های نخستِ ﭘﺪرﺳﺎﻻری، بازداری ﺟﻨﺴﯽ ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن به وسیله از ﮐﺎر اﻧﺪاﺧﺘﻦ و اخته ﮐﺮدن دﺳﺘﮕﺎه ﺗﻨﺎﺳﻠﯽ آﻧﺎن اﻧﺠﺎم میﮔﺮﻓﺖ. این اخته‌‌گری روانی اما، ﺳﭙﺲ به گونه‌ای عمیق‌تر از طریق اﯾﺠﺎد اضطراب ﺟﻨﺴﯽ و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ آن ﺷﺪ.

او سپس تبیین می‌کند همان گونه که اخته کردن ﻣﯿﺶ و اﺳﺐ آﻧﺎن را به ﺣﯿﻮاﻧﺎﺗﯽ ﻣﻄﯿﻊ و ﺳﺮ به راه ﻣﺒﺪل می‌‌کند، ﺳﺮﮐﻮب ﮐﺮدن ﺗﻤﺎﯾﻼت ﺟﻨﺴﯽ ﻧﯿﺰ انسان‌ها را به دﻧﺒﺎله‌روی و فرمان‌بری می‌کشاند.

مسأله چندان هم پیچیده نیست: وقتی موازنه و اقتصاد جنسی انسان به هر دلیلی بر هم می‌خورد و از ارگاسم کافی برخوردار نمی‌شود، کیفیت طبیعی و انسانی خود را از دست می‌دهد و در سیاه‌چاله احساس ناکامی عمیقی فرو می‌افتد و از این رو، هرگز قادر نمی‌شود که گستره و گشودگی جهان را چنان که هست، تصور کند و در حقیقت، چون پرنده‌ای بال شکسته می‌شود که نمی‌تواند از چاله‌ چالش‌ها و آشوب‌های جنسی خود فراتر بپرد. پس هر تکانه و هر سخنی را در راستای ارگاسم‌های دست نیافته، گشنگی روان و اقتصاد آشفته جنسی خود تفسیر خواهد کرد. چنین کسی در بنیاد از امکان اندیشیدن بازداشته خواهد شد و هرگز نخواهد توانست که بیندیشد چرا که پای‌ رویاهای او در گِلِ نیازهای‌ نخستین‌ او فرو مانده و سوزن گرامافونش تنها بر یک نام گیر کرده است.

برای این که بهتر تصور کنیم که انسان چگونه با اختگی جنسی از نظر روانی نیز اخته خواهد شد، نیازی نیست که به پیش از تاریخ یا به کارکرد اخته‌گری در دنیای حیوانات مراجعه کنیم. ما در جامعه ایرانی پدیده‌ای به نام خواجگان حرمسراها را می‌شناسیم. همان خواجگانی که از سر خواجگی به کم‌خطرترین و حرف‌شنوترین افراد جامعه بدل می‌شدند و از این رو، امکان این را داشتند که در حرمسراها به مثابه ربات‌های متحرک خدمت کنند. حال تصور کنید که یک جامعه، به گونه‌ای از اختگی جنسی روانی مبتلا شده باشند. آنان چه خطری خواهند داشت؟ جز آن که از حاکمان مستبد خود سپاس‌گزار باشند؟ آنان سپاس‌گزارند، چرا که حاکمان قلدرِ مستبد جبران مافات می‌کنند. این هم بدیهی است که خواجگان اگر ‌چون آغا محمد خان قاجار، امکان سروری بیابند با دیگران همان کنند که به خود ایشان رفته است زیرا خواجگی و اختگی بدترین درد و بزرگ‌ترین تحقیر در این دنیاست.

انسان بدون رانه و نیروی جنسی هیچ است اما بدون داشتن یک اقتصاد جنسی آزاد و متوازن به یک موجود خطرناک بدل می‌شود زیرا انسانی که نتواند به تمامی خودش را به تحریک جنسی بسپارد، چنان که رایش به درستی تحلیل می‌کند، سلامت روانی خود را از دست خواهد داد. چنین انسانی دچار طاعون عاطفی خواهد شد و این همان بزنگاهی است که از آن میل به طاعت‌گری و اظهار عشق و علاقه به مستبد‌ها زاده خواهد شد. در حقیقت، جامعه در پی کس یا کسانی خواهد گشت که بتواند این احساس ناتوانی جنسی آن‌ها را جبران کند و به اقتصاد آشفته جنسی آن‌ها پایان دهد. از همین روست که جامعه ایرانی هر باره در آغوش مستبدین می‌افتد، آغوشی که هرگز این جامعه را نه تنها از بحران ارگاستیک نجات نخواهد داد، بلکه آن را دوباره قوی‌تر و زورمندتر باز خواهد آورد.


محمود صباحی

 

image


اما جامعه ایرانی چگونه بحران اُرگاستیک را به یک چرخه خود سرکوب‌گر بدل می‌کند و نیز چگونه در چنبر خود اخته‌گری دست و پا می‌زند؟

دور کردن زن از مرد و مرد از زن، تاکنون جبران‌ناپذیرترین اخته‌سازی روانی بوده که در جامعه ما رخ داده است و نیز بزرگ‌ترین و شنیع‌ترین سرکوبی‌ بوده است که وقیحانه، به ویژه جامعه ما را در نوردیده است. تهوع‌آورتر و نفرت‌انگیز‌تر از این کنش سرکوب‌گر در تاریخ هرگز نمی‌توان سراغ کرد.

فارغ از هم‌جنس‌گرایی طبیعی،‌ مرد بدون زن و زن بدون مرد، در حقیقت چیزی نیست مگر یک زندگی از ریخت افتاده، منزوی و افسرده که از بن خلاف خواست زندگی است. هم‌چنان که چیزی زشت‌تر و زننده‌تر از زندگی زناشویی اجباری در این جهان هرگز یافت نمی‌شود اما این زشتی زننده، تمام درایت فرهنگی تاریخ دراز نکبت‌بار ما بوده است و دریغا که به آن به گونه‌ای ابلهانه هنوز هم مفتخر است.

زناشویی تحمیلی برآمده از مصلحت‌گرایی سود‌جویانه در فرهنگ ایرانی، به تدریج سبب شده است تا هوشمندترینان (یعنی شاعران و صوفیان این فرهنگ) در ورطه بی‌معنای ستایش از بی‌زنی یا بی‌مردی بیفتند؛ چرا که آنان تنها با این ستایش دروغین می‌توانستند درد این انزوای ناخواسته و تحمیلی را در خود تسکین دهند و از تجرد برای خود امتیازی فراهم آورند.

هم‌جنس‌گرایی غیر طبیعی و منحطی که نه محصول گرایش طبیعی بلکه برآیند گونه‌ای میل استبدادی سرکوبگر است.

هم‌جنس‌گرایی و دلایل طبیعی آن از نظر آزموده‌‌ها و سنجیده‌های علمی مشخص است اما گونه‌ای از هم‌جنس‌خواهی در جوامع اخلاق‌گرای مذهبی از قدیم‌ترین روزگار رایج بوده (و نیز هست) که هیچ ربطی به موضوع هم‌جنس‌گرایی در مقام کششی طبیعی در برخی مردان و زنان ندارد.

چنین گرایش تجاوزگرایانه‌ای که اغلب کودکان و نوجوانان را هدف قرار می‌دهد، نمی‌تواند و نباید در رده‌ هم‌جنس‌خواهی طبیعی قرار گیرد، بلکه باید دلایل جامعه‌شناختی آن به گونه‌ای ویژه کاویده شود تا که سرچشمه‌ نکبتش پدیدار گردد.

 

 

جدا کردن زنان و مردان در فرهنگ‌هایی هم‌چون فرهنگ ایرانی در دراز مدت و در دسترس نبودن آن‌ها برای یکدیگر در بزنگاه شکوفایی جنسی، به تدریج نوجوانان را به سوی هم‌جنسان خود و مردان فقیرتر و مطرودتر را که امکان اقتصادی و اجتماعی دست‌یابی به جنس مخالف خود را نداشتند، به پسرکان خوش‌چهره مشتاق و راغب می‌کرد و این گرایشی از سر سرشتی طبیعی نبود (و نیست) بلکه گرویدنی ا

ز سر نامرادی و از سر نارسایی و واداشت جنسی‌ای بود که آن‌ها را از دست یازیدن به زن محروم می‌کرد.

از سوی دیگر، در دنیای زنانه نیز غوغایی بود از گرایش‌های ناگزیر هم‌جنس‌خواهانه که در گذشته تحت پوشش روابط خواهر‌خواندگی در میان زنان ایرانی رایج بود: زنانی که باید منتظر می‌مانند تا مردی ایشان را به همسری برگزیند یا احتمالاً ناچار بودند در حرمسرای یکی از مردان حکومتی زندگی خود را تباه کنند! آنان، چنان که پیش‌تر اشاره شد، یا باید از خواست‌ها و تمایلات طبیعی خود می‌گذشتند یا آن که ناگزیر به دنیای کم‌خطر زنانه‌ پیرامون خود پناه می‌بردند. این مسأله در ذهن من سال‌هاست بی‌پاسخ می‌چرخد که چگونه فرهنگ و سیاستی که خود عامل بنیادی خطرناک‌ترین گونه‌ هم‌جنس‌گرایی است، هم‌جنس‌گرایی را سزاوار مرگ و اشد مجازات می‌داند؟

بی‌تردید، سرچشمه‌ها و غول‌های فساد را نه در میان مردم کوه‌نشین، که در میان آمران و ناهیان اخلاق، در میان متمدن‌ترین‌ها و دین‌دارترین‌ها باید جُست؛ پای متمدنان، دینداران، دین‌کاران و مبلغان اصول اخلاق جنسی به هر جایی که باز شود، فساد همه‌ جانبه سرنوشت ناگزیر آن‌جا خواهد بود: جامعه دیندار و متمدن ایرانی، جامعه‌ای است که از ترس فساد، خود را به فساد می‌کشاند و آن را اخلاق، تمدن و دین نام می‌نهد.

راستانه بگویم: فرهنگ و تمدنی که محصول تنش‌ها، آشوب‌ها و بحران‌های ارگاستیک بوده باشد، نمی‌تواند ارزشی چندان داشته باشد. چنین فرهنگ و تمدن منحرفی به رغم ظاهر اخلاقی‌‌ و آراسته‌‌ای که از خود به نمایش می‌گذارد، اعماقش به نکبت پدوفیلیا و شاهد‌بازی آلوده است، به همان نکبت زن‌ستیزانه‌ای که طنین آن را در کل ادبیاتش می‌توان چون یک موسیقی هولناک و ناهنجار شنید.

جامعه‌ ایرانی، با در حجاب و در پستو کردن زن و نیز با ایجاد قوانین ابلهانه‌ ازدواج که از همان نخستین لمحه زن و مرد را از هم متنفر می‌کنند و نیز رابطه‌ زن و مرد را به پستی می‌کشانند، زمینه گونه‌ای گرایش هم‌جنس‌خواهانه را فراهم می‌آورد؛ گرایشی که اغلب نه با تمایلات عاشقانه -چنانکه در میان هم‌جنس‌خواهان طبیعی رایج است- بلکه با میل تجاوز و ترتیب دادن همراه است.

تصور کنید که قانون منع ازدواج در میان کشیشان مسیحی چگونه غرایز طبیعی آنان را منحرف و خطرناک کرد؛ آنان بر اثر این قانون در درازنای تاریخ مسیحی ناگزیر برای رهاندن غرایز خود از قحط و غلای جنسی و عاطفی به کودکان روی آوردند و حال به این عمل (به رغم سستی و حتی برداشته شدن این قانون) به گونه‌ای فرهنگی/ بیولوژیک هنوز معتاد و وابسته‌‌ مانده‌اند.

این نمونه‌ شاخصی است از بلاهایی که فرهنگ و تمدن اخلاق‌گرای سرکوب‌گر بر سر آدمیان می‌آورد و آن‌ها را به رفتارها و اخلاقیات غیر طبیعی‌ وابسته می‌کند؛ با این همه، ترسناک بودن مسأله این‌جا نیست، بلکه آن‌جاست که ما انسان‌ها از این اعتیاد‌های اخلاقی خود بی‌خبریم و چه بسا آن‌ها را هم‌چون غرایز و امور طبیعی خود درمی‌یابیم.

اگر هوشیارانه به جهان پیرامون خود بنگریم، یک حقیقت فراگیر را در آن مشاهده خواهیم کرد: مردمانی که به فرهنگ و ملزومات اخلاقی آن دیری است که پشت کرده‌اند و بدین طریق، به بحران ارگاستیک خود پایان داده‌اند، به شدت انسانی‌تر و مهربان‌تر و حتی بدون آن که داعیه‌ آن را داشته باشند، اخلاقی‌تر شده‌اند؛ اما آنانی که هنوز دغدغه‌ فرهنگ و اخلاق دارند، و سنگ آن را به سینه می‌زنند، از هر سو، دامنه بحران ارگاستیک خود و محیط اجتماعی خود را می‌گسترند و از این رو، به اعمال و گفتاری دست می‌یازند که روان و جسم آدمی را به رنج، به نیستی و به پستی می‌کشانند: آنان می‌کُشند، شلاق می‌زنند، سر می‌برند، زندانی می‌کنند، ناسزا می‌گویند و به تمسخر می‌گیرند؛ آنان بیش از همه گزاره‌های متجاوزانه‌ای چون «غلط است»، «غلط‌ کرده‌اند»، «غلط می‌کنند» را به کار می‌برند و به ویژه به رجز‌خوانی و ارعاب علاقه‌ای شگفت دارند.

این همیشه حق به جانبان، هرگز هنوز بو نبرده‌اند که گزاره و متن درست یا غلط وجود ندارد، بلکه گزاره‌ها و متون وجود دارند حتی اگر تنها مجموعه‌ای از حروف ناخوانا و ناآشنا باشند. از این رو، باید تلاش کنند آن‌ها را بفهمند یا آن که اگر حوصله اندیشیدن و تأمل در آن‌ها را ندارند، بهتر که به جای داوری و پیش‌داوری درباره‌ آن‌ها، از فرازشان برجهند و به حال خود رهاشان کنند. حتی یک کودک، هنگام که گریه ساز می‌کند، اصوات غلط از خود بروز نمی‌دهد، او با گریه‌ خود پیامی را می‌خواهد به افراد پیرامون خود منتقل کند.

هم‌چنان که اشتباه لپی (لغزش‌ زبانی) هم، چنان که فروید توضیح می‌دهد، نه خطای ما که از قضا خواست نهان ما را آشکار می‌کند، همان خواستی را که ما قصد انکار یا نهان‌ ساختنش را داشته‌ایم.

• محمود صباحی، جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک است

 

 

 

 

 

 

 

منتشرشده در خواندنیها | دیدگاه‌ها برای بحران اُرگاستیک در جامعه ایرانى بسته هستند

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی؛ شاعر قرن چهارم ، بلندآوازه‌ترین و مشهورترین چهره ادبی پارسی‌گوی است. این شاعر ایرانی که به زبان‌های عربی و پهلوی مسلط بوده است، شاهکار خود «شاهنامه» را به نحوی سروده که کمترین ردپای واژگان غیرپارسی در آن نمایان است و همین وجه شخصیت اوست که بیشتر نزد عوام و خواص شناخته شده است؛ یعنی فردوسی ناجی زبان فارسی.
اما اکتفا به این حیث شخصیتی او و بی‌توجهی به حیث حکمی آثار و شخصیت وی، جفایی در حق این حکیم مسلمان و ایرانی است. دقت در آثار فردوسی و معانی عمیقی که او از طریق داستان‌های شاهنامه بیان می‌کند، برای آدمی چاره‌ای جز تایید حکمت‌آمیز بودن داستان‌های این اثر باقی نمی‌گذارد؛ تاکید برخردگرایی و عقل محوری یکی از جنبه‌‌های حکمی این شاهکار فردوسی است. در اینجا نویسنده به مضامینی از این اثر که به ستایش خرد پرداخته؛ توجه دارد و ما را با جایگاه خرد نزد فردوسی و آفات خردگریزی نزد او آشنا می‌کند.

نگاره  فردوسى ، کار استاد شهبازى

نگاره فردوسى ، کار استاد شهبازى

حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی که نامش در پهنه کره خاکی همتراز بزرگانی چون شکسپیر، دانته، هومر، حافظ، مولوی و سعدی گسترده است، از نامدارترین شاعران دنیا و از برجسته‌ترین پارسی سرایان ایران در گستره‌ای زمانی به وسعت تمام تاریخ است. در اندیشه فردوسی که با بسی رنج بردن در سال سی، یارای آن یافت تا اثر سترگش را بسراید و بدین ترتیب، عجم را زنده کرد به این پارسی، جلوه‌هایی افزون رخ می‌نماید. از آن جمله، می‌توان به ستایش خرد و خردورزی اشاره داشت که یکی از مظاهر برجسته تجلی اندیشه فردوسی در شاهنامه است.

خردستایی و عقل‌گرایی چنان ملکه ذهن فردوسی است که حتی در سرآغاز شاهنامه و در نخستین بیت آن از پروردگار یکتا با صفت خداوند خرد یاد می‌کند:

به نام خداوند جان و خرد ‌‌

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

و البته پس از ستایش و یادکرد صفت‌های خداوند بلافاصله گفتاری اندر ستایش خرد در۲۰ بیت بیان می‌دارد:

خرد بهتر از هرچه ایزدت داد ‌‌

ستایش، خرد را به از راه داد ‌‌

خرد افسر شهریاران بود ‌‌

خرد زیور نامداران بود‌‌ ‌‌

خرد زنده جاودانی‌ شناس ‌‌

خرد مایه زندگانی ‌شناس ‌‌

خرد رهنمای و خرد دلگشای ‌‌

خرد دست گیرد به هر دو سرای ‌‌

… خرد جسم و جانست چون بنگری ‌‌

تو بی‌جسم شادان جهان نسپری

شاید بتوان گفت فردوسی نخستین و شاید تنها شاعر تاریخ ادب ایران است که مقدمه اثر خویش را جدا از ستایش پروردگار با ستودن خرد آغاز کرده است و بدین سان عقل را درکنار نام پروردگار خود می‌نشاند و این خود شاهدی است برجنبه حکمی شاهنامه چرا که بر مبنای حکمت اسلامی، خداوند نه‌تنها منشأ خرد است بلکه تمام معنا و اتم کلمه خرد شایسته ذات اوست. او خود عقل است و اولین مخلوق او نیز عقل است و این اساس حکمت اسلامی حکمایی چون فارابی و ابن‌سیناست.

البته گفتار اندر ستایش خرد، تنها بخشی نیست که فردوسی در آن به خرد و خردورزی پرداخته است. بلکه در جای جای شاهنامه و به فراخور حال باور خویش را در این باره هویدا ساخته است. شایسته و بایسته یادکرد است، واژه خرد و مشتقات آن دست‌کم ۱۵۰ بار در شاهنامه به‌کار رفته است. با وجود این، این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که خردگرایی فردوسی چندان فیلسوفانه و متکلمانه نیست، بلکه آنچه مطمح نظر اوست، خردی است که انسان را از هر نژاد و تباری که باشد، به سوی رستگاری و خوشبختی رهنمون می‌شود:

چه خوش گفت آن هنرمند مرد خرد ‌‌

که دانا ز گفتار او برخورد ‌‌

کسی کو خرد را ندارد پیش ‌‌

دلش گردد از کرده خویش، ریش /…

به یزدان گر ما خرد داشتیم ‌‌

کجا این سرانجام بد داشتیم

فردوسی، به‌رغم آن که برترین هدفش وصف خرد و ستایش آن نبود، در سرایش شاهنامه هیچ‌گاه این مهم را از نظر دور نداشت. سراسر شاهنامه جلوه‌گر باور فردوسی دراین باره است. به عنوان نمونه فردوسی تنها در آن بخش که به داستان پادشاهی انوشیروان می‌پردازد، بیش از ۳۰ بار خرد و مشتقات آن را یاد کرده و نه تنها در ستایش خرد سخن گفته، بلکه برخی ویژگی‌های انسان خردمند را هم بیان داشته است، از آن جمله این‌که اسیر رشک و حسد و در بند هوا و هوس نباشد و دل به خداوند جهان آفرین داشته باشد؛

خرد خود یکی خلعت ایزدی است ‌‌

ز اندیشه دور است و دور از بدی است…

نباید چو چیره شود بر دل مرد رشک

‌‌ یکی دردمندی بود بی‌پزشک ‌‌

و گر بر خرد چیره گردد هوا ‌‌

نخواهد به دیوانگی بر گوا..

خردمند و بینا دل آن را شناس ‌‌

که دارد ز دادار گیتی سپاس

هر آن کس که راه یزدان بجست ‌‌

به آب خرد جان تیره بشست

البته به باور فردوسی، فروتنی، دوری گزینی از غرور و مدارا با مردمان نیز از جمله ویژگی‌های خردمندان و عقل‌گرایان است:

مدارا خرد را برادر بود ‌‌

خرد بر سر جان چو افسر بود ‌‌

فروتن بود هر که دارد خرد ‌‌

سپهرش همی در خرد پرورد

تدقیق در اشعار فردوسی‌ نشان می‌دهد که او صرفا به عقل ابزاری که همچون وسیله‌ای در کنار سایر وسایل به کار انسان می‌آید، نظر ندارد بلکه عقلی که او آن را می‌ستاید، چیزی است که به انسان نیرویی درونی عطا می‌کند. خردمند از منظر فردوسی چندان توانمند و تنومند است که هیچ‌گاه گرفتار آسیب دهر و دلبسته فریب‌های دنیا نمی‌شود:

کو را در جهان هست هوش و خرد ‌‌

کجا او فریب زمانه خورد ‌‌

هر آن کس که دارد روانش خرد ‌‌

به چشم خرد کارها بنگرد ‌‌

همیشه خردمند امیدوار ‌‌

نبیند بجز شادی از روزگار…

حماسه سرای بزرگ توس، در بخش پادشاهی بهرام گور و بدان هنگام که از نامه بهرام به پادشاه هندوستان سخن می‌گوید نیز اعتقاد خویش درباره خرد را دگربار آشکار می‌سازد:

فزون از خرد نیست در جهان ‌‌

فروزنده کهتران و مهان ‌‌

هر آن کس که او شاد شد از خرد ‌‌

جهان را به کردار بد نسپرد ‌‌

دلی کز خرد گردد آراسته ‌‌

چو گنجی بود پر زر و خواسته

و البته در همین بخش باور خود بر اهمیت همنشینی با خردمندان و خردپیشگان را از زبان بهرام چنین آشکار می‌سازد:

به هفتم چو بنشست گفت ای مهان ‌‌

خردمند و بیدار و دیده جهان ‌‌

چو با مردم زفت زفتی کنیم ‌‌

همی با خردمند جفتی کنیم

از نگاه فردوسی، عقل صرفا یک نیکی در کنار سایر نیکی‌ها نیست بلکه او معتقد بود خرد بر همه نیکویی‌ها سر است و راه فروکاستن رنج را پیش گرفتن مسیر خرد می‌دانست و به این روی، تاکیدی افزون بر آن داشت، چنان که از زبان بزرگمهر چنین می‌گوید:

بپرسید دیگر که در زیستن ‌‌

چه سازی که کمتر بود رنج تن ‌‌

چنین پاسخ داد که گر با خرد ‌‌

دلش بردبار است رامش برد ‌‌

به داد ستد درکند راستی ‌‌

ببندد در کژی و کاستی

آفت خرد

در اساطیر و داستان‌های شاهنامه با برخی قهرمانانی مواجه می‌شویم که مبدل به ضدقهرمان شده و پس از سیرصعودی دچار سقوط می‌شوند. اینان کسانی هستند که در ابتدا، راه خرد را پیشه خود می‌سازند و به اوج می‌رسند ولی بناگاه خردمداری آنان دچار آفت می‌شود و آنان را دچار تباهی می‌گرداند. فردوسی که ستون خرد را داد و دانش می‌دانست، بزرگ‌ترین آفت آن را نیز هوا و هوس برمی‌شمرد و آن را مانند دشمن قهار و قوی پنجه عقل معرفی می‌کند:

هوا را مبر پیش رای و خرد ‌‌

کز آن پس خرد سوی تو ننگرد ‌‌

که گر بر خرد چیره گردد هوا ‌‌

نیابد ز چنگ هوا کس رها

رفعت خرد و تباهی بی‌خرد

در شاهنامه فردوسی بسیاری صفات و عناوین وجود دارد که ماهیت راستین آنها تنها با همراه شدن خرد ارزش افزون می‌یابد. تعابیری چون خرد افسر شهریاران است، خرد پاسبان باشد، خرد خلعت ایزدی است، خرد رهنماست، خرد دلگشاست، رای خرد جان بود و… بر درستی این گفتار گواه است و نشان از فراز و رفعت افزون جایگاه خرد در اندیشه فردوسی دارد و البته این جایگاه چندان والا و ارجمند است که بی خرد را هم‌آغوشی با مرگ بهتر از زندگی خواهد بود:

نباشد خرد جان نباشد رواست ‌‌

خرد جان جانست و ایزد گواست

بایسته یادکرد است، انسان مثالی و ایده‌آلی که فردوسی آفریده یعنی رستم، به‌رغم آن که واجد صفات نیک بسیار است و پهلوانی و دلاوری‌اش زبانزد است، به خردمندی نیز شهره است و البته خرد او را در دستیابی به مقام انسانیت رهنما بوده است. کلام رستم که زاییده تفکر فردوسی است، در این باره چنین است:

ز یزدان بود زور ما که ایم ‌‌

بدین تیره خاک اندرون بر چه‌ایم ‌‌

نباید کشیدن کمان بدی ‌‌

ره ایزدی باید و بخردی

به‌عنوان پایانی بر این کوتاه جستار، خالی از لطف نیست اگر گفته آید که فردوسی حتی در بخش پایانی شاهنامه و هنگام بیان تاریخ اتمام آن نیز شایسته دیده تا از ضرورت توانمندی خرد سخن گوید و به این وسیله ابتدا و انتهای شاهکار او هم به نام یزدان مزین می‌شود و هم متذکر خرد:

سپاس خداوند دانا کنم ‌‌

روان و خرد را توانا کنم

برگرفته از جام جم

امیر نعمتی لیمائی

منتشرشده در هنر و ادبیات | برچسب‌شده , | دیدگاه‌ها برای کزین برتر اندیشه بر نگذرد بسته هستند