تاریک بود ، سردارى روشن بین ودل آگاه به همراه سپاهیانش از میان ریگزاری می گذشتند. او به سربازانش گفت: از سنگریزه های این صحرا بردارید که فردا چه آنان که سنگریزه برداشته اند و چه آنان که هیچ برنداشته اند، اندوهگین و پشیمان خواهند شد…
عده ای از سربازان که به سردار اعتماد کامل داشتند تا جایی که توانستند سنگریزه برداشتند و آنهایی که باورشان کمتر بود و تحمل حمل بار اضافه را در خود نمی دیدند، از برداشتن سنگریزه ها شانه خالی کردند.
وقتی از صحرا گذشتند، سردار از آنان خواست که سنگریزه ها را بازدید کنند . آنها سنگ ریزه نبودند بلکه جواهراتى گرانبها بودند ! که در آن تاریکی تشخیص داده نمی شدند. آن عده که برداشته بودند، پشیمان بودند که چرا بیشتر برنداشته اند و آنها که برنداشته بودند، پشیمان از سرپیچی دستور وبر نداشتن سنگ ریزه ها ، خلاصه همه پشیمان بودند
سردار رو به آنها کرد و گفت: بهره بردن از زندگى و فرصت هایى که فراهم میشود وانجام کار نیک هم مانند این سنگریزه هاست در تاریکى ، تا مى توانید از مواهب دنیا بهره مند شوید وکار نیک وشایسته انجام دهید
… حواستان به فرصتـــــــــــــها باشد …
… دستهای انسان هر چه پــــــــرتر، زندگیش پــــــــربارتر .
… فرصتها، جواهــــــــــــــــرند