هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز
انچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است
اسرارِ خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
تا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم بحقیقت که این کار مجاز است
خواهی که درون ِ حرم عشق خرامی؟
در میکده بنشین که ره کعبه دراز است
هان تا ننهی پای در این راه ببازی
زیرا که در این راه بسی شیب و فراز است
از میکده ها ناله ى دلسوز بر آمد
در زمزمه ى عشق ندانم که چه ساز است
زآن شعله که از روی بتان حسن تو افروخت
جان همه مشتاقان در سوز و گداز است
چون بر در میخانه مرا بار ندادند
رفتم بدر صومعه دیدم که فراز است
آواز ز میخانه بر آمد که «عراقی»
در باز تو خود را که در میکده باز است