در شرایط استبداد سیاسی و فاصله مردم از دولت ها اگر کسی اظهار رضایت بکند، گویا طرفدار استبداد است.
شیوه های اندیشیدن به آینده در ذهنیت ایرانی، ریشه های تاریخی دارند و بخشی ناشی از عوامل ساختاری هستند که این کشور در طی تاریخ خود درگیر آن بوده و بخشی هم ناشی از عوامل فرهنگی یعنی نگرش ها، ارزش ها و جهان بینی های ماست.
رخدادها و پدیده های تاریخی و ساختارهای سیاسی و اقتصادی و سرانجام تعامل این دو عادت واره های فرهنگی و سبک های اندیشه ما را در طی تاریخ شکل داده اند.
در این نوشته مختصر می خواهم نشان دهم که دریافت آینده در ذهنیت ایرانی بر مبنای نارضایتی هستی شناختی شکل گرفته است و برای ساختن یک جامعه آینده نگر باید در بیان و صورت بندی های نارضایتی های خود به سمت و سوی سیاسی توجه بیشتری داشت. ما آینده را در پرتوی نارضایتی خود از اکنون می بینیم اما این نارضایتی ممکن است جهت گیری های متفاوتی داشته باشد. نارضایتی هستی شناختی ایرانی بیشتر به توهم آینده دامن می زند تا اندیشیدن به آینده. توهم آینده یعنی یک آینده سراپا متفاوت با اکنون که یا با گریز معنوی از این جهان به دست می آید یا با خشونت بنیادی و نهیلیستی درباره اکنون.
یکی از عوامل ساختاری که بر شکل گیری نارضایتی هستی شناختی مسلط بوده این است که ما با کشوری موجه هستیم که دارای بی ثباتی سیاسی است و در عرض صدها سال از زمان اسکندر تا حمله محمود افغان مورد هجوم اقوامی از شرق و غرب قرار گرفته است. حکومت بیگانه یک نوع بی ثباتی سیاسی ایجاد کرده بود و این بی ثباتی همراه با یک نوع نارضایتی بود. اشغال بیگانه در شما یک نوع نارضایتی ایجاد می کند و اگر شما راضی باشید، گویا به کشور خیانت می کنید.
نارضایتی چطور تبدیل به یک ارزش می شود؟ در شرایطی که کشور شما اشغال است، نمی توان گفت اوضاع خوب است، زیرا گفتن این سخن یعنی انگار دارید به کشور خود خیانت می ورزید. اگر بخواهید نشان دهید که یک فرد میهن دوستی هستید، باید از وضعیت موجود ابراز نارضایتی کنید.
در شرایط استبداد سیاسی و فاصله مردم از دولت ها اگر کسی اظهار رضایت بکند، گویا طرفدار استبداد است. در این شرایط آدم ها نمی خواهند طرفدار استبداد باشند و به همین جهت اظهار نارضایتی آنان یک نوع ابراز هویت و شخصیت و پایبندی به یکسری ارزش هاست.
یکی از ویژگی های شرایط استبداد، عدم مشارکت مردم در ساختن آینده است. وقتی که امکان عمل سیاسی برای تغییر آینده وجود ندارد و وقتی که روشنفکران از تاثیرگذاری عمل سیاسی ناامید می شوند و به این نتیجه می رسند که رفتارشان نمی تواند چیزی را در دنیای سیاست تغییر دهد، به طرف نیهیلیسم یا رادیکالیسم سیاسی حرکت می کنند. اولی گریز از ساخت آینده و دومی امید به یک دگرگونی بنیادی است.
روشنفکران ما به مفهوم عام کلمه نه به مفهوم مدرن آن هم در طی همین دوران تاریخی از دوره سلطان محمود غزنوی تا دوره های بعدی که حکومت ترکان بر ایران برپا شد، به شیوه های مختلفی ابراز نارضایتی کرده اند. «سه یار دبستانی» یعنی خواجه نظام الملک طوسی، حسن صباح و عمر خیام نیشابوری، در مقابل شرایط اشغال ایران توسط سلجوقیان سه مشی مختلف را در پیش می گیرند.
در بین بخشی از روشنفکران، نارضایتی از حکومت های بیگانه که جنبه سیاسی داشت، به سمت یک نارضایتی فلسفی تغییر جهت پیدا می کند و بعد به یأس وجودی تبدیل می شود. خیام از نظر سیاسی از وضعیت موجود ناراضی است و این نارضایتی در درون نظام فکری او به نارضایتی فلسفی تبدیل می شود. نارضایتی خیام در اشعارش به صورت جهان بینی تقدیری و فلسفه دم غنیمتی مفهوم پردازی می شود؛ بنابراین یک جهان بینی آمیخته به یأس و ناامیدی پیدا می کند و در اشعارش می بینید که اساسا به گونه ای انتولوژیک و نه پولیتیکال ناراضی است.
خیام به طرف یک نوع ناامیدی فلسفی و نهیلیسم سیاسی حرکت کرد. حسن صباح در برابر آن رادیکالیسم سیاسی را انتخاب کرد که مبارزه فعال برای دگرگونی بنیادی و خشونت آمیز شرایط است. خواجه نظام الملک به مشارکت سیاسی پناه برد و در پی آن بود که از طریق مشارکت در قدرت و فرایندهای سیاسی به جای اینکه به گونه ای بنیادین به تقابل با آن بپردازد، چیزی را در آن تغییر دهد.
او «سیاست نامه» را می نویسد و در آن از سلجوقیان می خواهد که بر مبنای قاعده و قانون و شریعت عمل کرده و به سنت بزرگان دین و سیاست توجه کنند و دست از خودکامگلی و استبداد بردارند. خواجه نظام الملک یک آدم ناراضی است ولی ایده هایی دارد و فکر می کند از طریق مشارکت سیاسی می تواند تغییر ایجاد کند.
در دوره بعد با دو فرد دیگر مواجه هستید که همزمان با هم هستند، یکی حافظ و دیگری عبید زاکانی. حافظ در اشعار خود نسبت به زاهد و فرمانروا یا ریا و چاپلوسی اعتراض می کند و چهره های نمادین زوال فرهنگی را مورد نقد قرار می دهد.
عبید زاکانی مشی طنز را در پیش می گیرد و نارضایتی هایش را در قالب طنز مطرح می کند. اینجا هم ما با دو مشی مختلف مواجه هستیم و یکی از طریق عرفان و دیگری از طریق طنز نارضایتی های خود را بیان می کند. نارضایتی عرفانی نوعی نارضایتی تاریخی است که نارضایتی از زندگی را در فرهنگ ایرانی نهادینه کرد. اشعار عرفانی از یک سو از جهان موجود اعلام نارضایتی می کند و از سوی دیگر بدون اینکه بخواهد جهان واقع را تغییر بدهد، شما را به سوی یک آینده آرمانی و ماورایی جذب می کند.
بنابراین انواع اندیشیدن ایرانیان به آینده را می توان در صورت های نیهیلیستی، رادیکالیستی، یأس فلسفی، آرمان گرایی عرفانی، مشارکت برای تغییر و طنز طبقه بندی کرد. این صورت های گوناگون آینده اندیشی در شرایط مجموعه ای از عوامل تاریخی و ساختاری، دولت های بیگانه و حکومت های استبدادی و نظامی گری پیدا شده است.
در این شرایط دولت ها بر نظامیان تکیه می کردند و روشنفکران جامعه به حاشیه رانده می شدند. کسانی که اهل اندیشه و نوشتن بودند و عمدتا از طریق ادبیات، شعر، باطنی اندیشی و تاریخ نویسی نارضایتی های خودشان را بیان می کردند. نویسندگان و شعرا بازتاب نارضایتی های اجتماعی و سیاسی بودند و اندیشه های آنان به یک معنا بیانگر جریان های وجدان جمعی بود. از طرف دیگر روشنفکران به نوبه خود در وضعیت اجتماعی و در نگرش ها و بینش عمومی جامعه تاثیر می گذاشتند.
در اشعار خیام و حافظ نارضایتی شدیدی از دنیا را می بینید، اما نیهیلیزم خیامی شما را به جایی نمی راند ولی عرفان به شما بُعد ایجابی هم نشان می دهد که آن هم حقیقت متعال است.
خیام به شما می گوید این جهان خیلی بد است ولی چیز خوبی هم در جای دیگر وجود ندارد اما در این جهان بد یک چیزی به عنوان لذت هم وجود دارد، حال که جهان ناپایدار است و بر وفق مراد تو نیست، سعی کن با لذت این را جبران کنی!
در مقابل نارضایتی های موجود، لذت گرایی خیامی یک نوع جبران این جهانی و عرفان حافظ یک نوع جبران آن جهانی برای شما فراهم می کند. هر دو می خواهند برای شما چیزی را جبران کنند. هر دو چیزی را می پذیرند و آن اینکه این جهان بد قابل تغییر نیست، شما نمی توانید در اینجا به یک جهان خوب برسید، بنابراین نارضایتی هستی شناختی یا ذاتی و جوهری است که جنبه فلسفی و عرفانی دارد.
نارضایتی سیاسی به شما می گوید که این شرایط بد است و شما می توانید از طریق مشارکت سیاسی جهان را تغییر بدهید و آینده بهتری بسازید. به عنوان یک نتیجه گیری می توان گفت که در تجربه ایرانی، الگوهای رادیکالیسم سیاسی و مشارکت سیاسی (با نمونه های حسن صباح و خواجه نظام الملک) دو شیوه سیاسی برای اندیشیدن به نارضایتی بوده است.
رادیکالیسم سیاسی ایرانی با برخورداری از پشتوانه فلسفی باطنی قادر به تبیین چگونگی گذار از اکنون به آینده نبوده است. مشارکت سیاسی ایرانی نیز اغلب از سوی خودکامگان با محدودیت و ناکارآیی مواجه شده است اما گویا در شرایط امکان محدود برای مشارکت در قدرت، تنها گزینه غیرخشونت گرا بوده است.
برای بهبود الگوهای دریافت آینده در ذهنیت ایرانی باید از نارضایتی هستی شناختی به سوی مفهوم پردازی از ظرفیت های موجود و امکانات آینده برای زندگی انسانی تر در چارچوب سیاسی حرکت کرد. انقلاب ها و جنبش های اجتماعی اغلب سازوکارهای مهم جامعه شناختی برای تغییر عادات واره های فرهنگی را به میدان می آورند و به همین دلیل باید در این مورد پژوهش کرد که تحولات چهار دهه اخیر در جهان سیاست ایرانی تا چه حد توانسته است درک ما از آینده را در سمت و سوی درکی سیاسی از نارضایتی تغییر دهد؟
سید محمد امین قانعی راد، جامعه شناس