شاه ماران Şahê maran، کلمه ای کُردی-ایرانی است. شاه ماران، موجودی خارق العاده است که سرش انسان و بدنش مار است. با اینکه نقاشی های مربوط به مار، اغلب نشانه بدی و بدشانسی هستند، ولی شاه ماران با سر انسان، نشانه زایایی، برکت ودانایى است
مردم کرد در ایران وترکیزه وعراق بر این باورند که شاه ماران سبب موفقیت می گردد.داستان های بسیاری در رابطه با شاه ماران وجود دارد، ولی اکثر آنها شبیه هم بوده و تنها، افراد و مکان ها متفاوت است.
” داستان این افسانه “
بنا به باور مردم، شاه ماران، در یک قلعه زندگی می کرده است.بر اساس این افسانه، تمامی مارها در این قلعه زندگی می کرده اند. شاه ماران، رئیس انها، که می توانست با چشم های دقیقش تا کیلومترها دورتر را ببیند، صاحب ویژگی های خاصی بود. روزی شاه ماران، دختر پادشاه را هنگام آبتنی در برکه می بیند و در نگاه اول عاشق او می شود. شاه ماران، از پادشاه دخترش را خواستگاری کرده ولی پادشاه، هم به دلیل ترس و هم زشتی شاه ماران دخترش را به او نمی دهد. بدین ترتیب، شاه ماران تصمیم به دزدیدن دختر می گیرد. امادگی های لازم را انجام داده و روزی که دختر در برکه در حال آبتنی بود، به آنجا می رود. ولی نگهبانان، شاه ماران را دیده و او را می کشند. به دنبال مرگ شاه ماران، تمامی مارهایی که در قلعه زندگی می کردند، به شهر ریخته، مردم را نیش زده و انتقام رئیسشان را می گیرند.
http://riki.ir/iranian/what-is-legend-of-king-snakes/
***
همچنین در جای یدیگر نوشته شده است:
افسانه شاه ماران
یکی از افسانه های معروف و رایج ترکیه، افسانه şahmaran “شاه ماران” می باشد. شاه ماران، کلمه ای فارسی است. به نظر برخی ها این کلمه، ریشه فرانسوی دارد. معنای این کلمه در فارسی، شاه ماران است. شاه ماران، موجودی خارق العاده است که سرش انسان و بدنش مار است. به همین دلیل نیز یک مار و یا اژدها را سمبولیزه می کند. با اینکه نقاشی های مربوط به مار، اغلب نشانه بدی و بدشانسی هستند، ولی شاه ماران با سر انسان، نشانه زایایی، برکت و دانایی است. مردم اناتولی بر این باورند که شاه ماران سبب موفقیت می گردد. نقاشی های شاه ماران، دیوارهای خانه های جنوب و جنوب غربی آناتولی را تزیین می کنند. داستان های بسیاری در رابطه با شاه ماران وجود دارد، ولی اکثر آنها شبیه هم بوده و تنها، افراد و مکان ها متفاوت است. مثلا این داستان در ماردین وçukurova متفاوت است. افسانه شاه ماران در تارسوس چنین است:
بنا به باور مردم، şahmaran ، شاه ماران، در یک قلعه متعلق به دوران وسطی در ۱۵ کیلومتری شمال شرق تارسوس زندگی می کرده است. این قلعه که تا به امروز نیز باقی مانده، در محله میسیس تارسوس واقع است. بر اساس این افسانه، تمامی مارها در این قلعه زندگی می کرده اند. شاه ماران، حکمدار انها، که می توانست با چشم های دقیقش تا کیلومترها دورتر را ببیند، صاحب ویژگی های خاصی بود. روزی شاه ماران، دختر بیگ تارسوس را هنگام آبتنی در حمام می بیند و در نگاه اول عاشق او می شود. شاه ماران، از بیگ تارسوس دخترش را خواستگاری کرده ولی بیگ، هم به دلیل ترس و هم زشتی شاه ماران دخترش را به او نمی دهد. بدین ترتیب، شاه ماران تصمیم به فراری دادن دختر می گیرد. امادگی های لازم را انجام داده و روزی که دختر در حمام بود، به آنجا می رود. ولی نگهبانان، شاه ماران را دیده و او را در حمام می کشند. از آن روز به بعد نیز ان حمام، حمام شاه ماران نامیده می شود. به دنبال مرگ شاه ماران، تمامی مارهایی که در قلعه زندگی می کردند، به شهر ریخته، مردم را نیش زده و انتقام حکمدارشان را می گیرند…
دوستان! بنا به افسانه شاه ماران، او که در تارسوس، در قلعه ماران زندگی می کرده، در ماردین، در غاری در هفت طبقه زیر زمین، می زیسته است. داستان چنین آغاز می شود:
مارها که ماران نامیده می شدند، بسیار عاقل و خوش قلب بودند. انها به دوستی و محبت، ارزش زیادی قائل بودند و در کنار هم در صلح و آرامش زندگی می کردند. ملکه آنها، ماری به نام شاه ماران بود. شاه ماران که زنی جوان و زیبا بود، هرگز پیر نشده و پس از مرگ نیز، روح او در وجود دخترش به زندگی ادامه می داد. بر اساس این افسانه، جاماسبCamsab پسر خانواده ای فقیر بود که با شاه ماران روبرو شد. روزی Camsab همراه با دوستانش، یک چاه پر از عسل می یابد. پس از تمام شدن عسل، دوستان طمعکار وی، او را به داخل چاه می اندازند. این پسر جوان، سوراخ کوچکی در چاه دیده و با کمک چاقویی که در جیبش داشت، آنرا کنده و به جای بزرگتری می رسد. بعد از اینکه بیدار می شود، در اطرافش اژدها و مارها را می بیند. سپس شاه ماران، که ماری با سر انسان بود، پیش جوان امده و با او صحبت می کند. Camsab خیانت دوستانش را برای شاه ماران تعریف می کند. شاه ماران به جوان قول می دهد که او را از چاه بیرون بیاورد. فقط شاه ماران از Camsab می خواهد به او قول بدهد که تا عمر دارد کسی را از جایش خبردار نکند. شاه ماران مقداری مواد غذایی برای Camsab و خانواده اش داده و او را از چاه بیرون می آورد. روزی کیخسرو، پادشاه سرزمینی که Camsab در آن زندگی میکرد، مریض می شود. وزیر می گوید که تنها راه درمان کیخسرو، خوردن گوشت شاه ماران است.و دستور می دهد تا همگان را به حمام بیاورند. Camsab مخالفت می کند ولی با زور به حمام آورده می شود و به محض ورود، تن او پر از پولک می شود. بدین ترتیب وزیر پی می برد که Camsab مدتی بین مارها زندگی کرده است. Camsab پس از شکنجه های بسیار، جای چاه را به آنان نشان می دهد. شاه ماران از چاه بیرون اورده می شود و با دیدن Camsab می گوید: “من می دانستم که نبایستی به آدمی زاد اعتماد کرد. ولی بازهم گول خوردم.” شاه ماران حتی زمانی که برای کشته شدن برده می شد، به Camsab خوبی کرده و می گوید: “مرا در یک کاسه سفالین جوشانده و آب جوش اول را به تو خواهند داد. هرگز آن را ننوش که خیلی زهردار است. آب جوش دوم را بنوش و گوشت مرا به حکمدار بخوران.” Camsab به گفته های شاه ماران عمل کرده و آب جوش اول را به وزیر می دهد. آب جوش دوم را خود خورده و گوشت شاه ماران را نیز به حکمدار می دهد. بدین ترتیب، وزیر مرده، حکمدار در کوتاه مدت خوب شده و Camsab را به وزارت بر می گزیند. این افسانه در حقیقت، خیانت آدمی زاد در مقابل صداقت و خوش نیتی شاه ماران را نقل می کند…
در برخی روایات، اولین شخصی که شاه ماران را می بیند، لقمان حکیم است. در تمامی روایات، کشته شدن شاه ماران به یک شکل است. هدف اصلی کشته شدن شاه ماران نیز شفا و درمان انسان می باشد. حتی در برخی از روایات، برخورد لقمان حکیم و شاه ماران به تفصیل توضیح داده شده است. شاه ماران، گیاهان شفابخش را به لقمان حکیم معرفی می کند. در برخی روایات، شاه ماران در زیر زمین و در برخی ها در قلعه ای زندگی می کند. قلعه ماران در چوکور اووا، که در طول تاریخ، پایگاه مهم تمدن کلیکی بوده، با این روایات و نیز موقعیت معماری خود که بر روی صخره ای استوار است، امروزه نیز به حاکمیت خود به دشت چوکور اووا ادامه می دهد. مردم، این قلعه را “قلعه شاه ماران” نامیده اند. قهرمان این افسانه نیز با چنین داستان غم انگیزی تا به امروز بر سر زبان ها بوده و مانند تمامی افسانه ها فراموش نخواهد شد.