با عشق آشتی کن ، از سر بگیر باران
ما را در این بیابان ، در بر بگیر باران
فر صت نماند چندان ،تا بر کنی ستم را
رگبار بی امان را ،از سر بگیر بارا ن
با گزمگان فاجر ،از صلح کی توان گفت ؟
از دست شب پرستان ،خنجر بگیر باران
در یا و کوه وجنگل ، تا مست عشق گردد.
از بر گ بر گ تاکم ؛ ساغر بگیر باران
با شور دشت و صحرا ، با سیل پای کوبان
تا آشیان شادی ،تو پر بگیر ، باران
گر همسفر تو باشی ، مقصد توان رسیدن
از دست مست ساقی ، اخگر بگیر باران
با نقد جان وهستی ، شاعر نوشت شعری
از دست باد و توفان ، در زر بگیر باران