پس از مرگ یزدگرد شاهنشاه ساسانى ، بهرام شاهزاده دلیر ونیکونهاد که به فرمان پدر در یمن زندگى میکند ، آگاه می شود که موبدان و بزرگان دربار از میان شاهزادگان ساسانى مردی میان سال به نام خسرو را به جانشینى شاه برگزیده اند ، او از سرزمین یمن به ایران مى آید وخود را سزاوار تاج وتخت میداند . بزرگانِ دربار به ناچار آزمونى سخت بر میگز ینند و پیشنهاد مى نمایند که از میان او وخسرو هرکدام تاج را از میان دو شیر درنده برباید ، بر پادشاهى او گردن خواهند نهاد هنگامى که براى آزمایش به دشت روى مى آورند و شیران خروشنده را مى بینند ، خسرو از این آزمون پاى پس مى کشد و بهرام
یکى گرزه گاوسر بر گرفت
جهانى بدو مانده اندر شگفت
او دربرابر بزرگان ایران که اکنون از کار او شگفت زده هستند به این آزمون پاى مى نهد و با یک گرز
براى برداشتن تاج از میان دو شیر درنده وارد میدان میشود یکى از شیران خود را از بند رها میکند و
به بهرام یورش مى برد :
چو دیدند شیرانِ پرخاشجوی
یکی زود زنجیر بگسَست و بند
بیامد برِ شهریارِ بلند
بزد بر سرش گرز بهرامِ گرد
ز چشمش همی روشنایی ببرد
برِ دیگر آمد بزد بر سرش
فرو ریخت از دیده خون از برش
جهاندار بنشست بر تخت عاج
به سر بر نهاد آن دلفروز تاج
به یزدان پناهید کو بد پناه
نماینده راهِ گم کرده راه
بشد خسرو و برد پیشش نماز
چنین گفت کای شاه گردن فراز
نشستِ تو بر گاه فرخنده باد
یلانِ جهان پیشِ تو بنده باد
تو شاهی و ما بندگان توایم
به خوبی فزایندگان توایم
بزرگان برو گوهر افشاندند
بران تاجِ نو آفرین خواندند
بهرام با این آزمون گوهر وهنر خود رابه بزرگان ومردم ایران مى نمایاند وبدین ترتیب دوران فرخنده فرمانروایى او آغاز میگردد