در یک افسانهی قدیمی «پِرو» ( ١ ) از شهری حکایت میشود که همه مردم در آن شهر شاد بودند. ساکنان این شهر کارهای دلخواهشان را انجام میدادند و با هم خوب رفتار میکردند، به جز شهردار که غصه میخورد، چون هیچ حکمی نداشت که صادر کند. زندان خالی بود. از دادگاه هرگز استفاده نمیشد و دفتر اسناد رسمی هیچ سندی صادر نمیکرد، چون ارزش سخنان انسان بیشتر از کاغذی بود که روی آن نوشته شده باشد.
روزی شهردار چند کارگر از جای دوری آورد تا وسط میدان اصلی شهر دیوار بکشند. تا یک هفته صدای چکش و اره به گوش میرسید.
در پایان هفته شهردار از همهی ساکنان دعوت کرد تا در مراسم افتتاح شرکت کنند. حصارها را با تشریفات مفصل برداشتند و یک چوبهی دار نمایان شد.
مردم از هم میپرسیدند که این چوبهی دار در آن جا چه میکند ؟
از آن روز به بعد مردم از ترسشان برای حل و فصل همهی مواردی که پیشتر با قول و قرار متقابل انجام میشد، به دادگاه مراجعه میکردند و برای ثبت اسنادی که در گذشته تنها به زبان میآمد، به دفتر ثبت اسناد رسمی میرفتند و کمکم توجهشان به آنچه که شهردار آن را «ترس از قانون» میگفت، جلب شد.
در افسانه آمده که هرگز از آن چوبهی دار استفاده نشد، اما وجود آن همه چیز را دگرگون کرد !
————————————————–
١. کشوری درامریکاى جنوبى