ترس از قانون ( از پائولوکوئیلو )

 

image

در یک افسانه‌ی قدیمی «پِرو» ( ١ ) از شهری حکایت می‌شود که همه مردم  در آن شهر شاد بودند. ساکنا‏ن این شهر کارهای دلخواهشان را انجام می‌دادند و با هم خوب رفتار می‌کردند، به جز شهردار که غصه می‌خورد، چون هیچ حکمی نداشت که صادر کند. زندان خالی بود. از دادگاه هرگز استفاده نمی‌شد و دفتر اسناد رسمی هیچ سندی صادر نمی‌کرد، چون ارزش سخنان انسان بیشتر از کاغذی بود که روی آن نوشته شده باشد.

‏روزی شهردار چند کارگر از جای دوری آورد تا وسط میدان اصلی شهر دیوار بکشند. تا یک هفته صدای چکش و اره به گوش می‌رسید.

در پایان هفته شهردار از همه‌ی ساکنان دعوت کرد تا در مراسم افتتاح شرکت کنند. حصارها را با تشریفات مفصل برداشتند و یک چوبه‌ی دار نمایان شد.

‏مردم از هم می‌پرسیدند که این چوبه‌ی دار در آن‌ جا چه می‌کند ؟

‏از آن روز به بعد مردم از ترس‌شان برای حل و فصل همه‌ی مواردی که پیشتر  با قول و قرار متقابل انجام می‌شد، به دادگاه مراجعه می‌کردند و برای ثبت اسنادی که در گذشته تنها به زبان می‌آمد، به دفتر ثبت اسناد رسمی می‌رفتند و کم‌کم ‏توجه‌شان به آنچه که شهردار آن را  «ترس از قانون» می‌گفت، جلب شد.

‏در افسانه آمده که هرگز از آن چوبه‌ی دار استفاده نشد، اما وجود آن همه چیز را دگرگون کرد !

————————————————–

١. کشوری درامریکاى جنوبى

این نوشته در خواندنیها ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.