یک پیاله چایلیمو
با تکهای نان
سهمِ مشترکِ عاشقیِ من با گنجشکهاست
که هر صبح، مرا شاعر میکنند
و طعم آن ۳۶۵ بار
حل میشود در فضای مهآلود قصهها
آنگاه روزی پنج مرتبه در چشمانم حلول میکنی
و دفتر شعرم رنگ میگیرد
از نقطههایی که به بنبست میرسند.
تو از شنهای ساحل «آمو» شروع شدی
با لهجهی ماهیان سرخ نابلد
در سال هزار و سهصد و هشتاد و پنجره
آن شب
«زهره» زیر پای «بودا» نشسته بودا
با تنبوری در دست
و «رابعه» در «غلغله»ی گیسویت
ترانه میسرود
آن شب
بلندترین شب دنیا بود.
فردا صبح
تو را از لابهلای نیایشهای «خواجه عبدالله» بیرون کشیدند
نیمهجان بودی
نامت را نمیدانستند
نگاهت را نمیفهمیدند.
وقتی «هلمندِ» یخزده
آخرین نگاههایش را به تو میسپرد
مرزهای آوارگی
تو را در خود میبلعید.
روزهای بعد
همیشه سرد بود
نامت را نمیدانستی
نگاهت را نمیفهمیدند
و ساعتهای دیواری شهر
همیشه یک ساعت از تو عقبتر بودند.
آن روز که شعرهای مرا گیج خودت کردی
تقویمها دوباره به راه افتادند
چترها هم آفتابی شدند
«ظهیرالدوله» (۱) مثل همیشه روشن بود
تهران بوی تو گرفته بود
میخواستیم به جایی برویم
«که تو دست من گیری
و من دامن تو». (۲)
خیابانها
ما را دید میزدند
پیادهروها
فریاد
«نازنینا! ما به ناز تو جوانی دادهایم»(۳)
«فیروز» سایه روشن بود
غزل میخواند و دف میزد
«ملا ممد جان» شده بودم
و تو
نامی نقش بسته در «معبد نوبهار»
بیگزند باد و باران
نامت را میدانستم
نگاهم را میخواندی
و ماهیان آمو
همه ما را میفهمیدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
۱٫ آرامگاه فروغ فرخزاد
۲٫ آهنگی ساختهی استاد جلیل زلاند با صدای بانو گوگوش.
۳٫ شعر از محمدحسین شهریار.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از چنداول صادق_دهقان
http://chendavol.blogfa.com/