در اساطیر ما هرگاه شاهی شکوهمند و توانا بر خدای می شورد، از اوج عزّت به حضیض ذلت فرو می افتد چون فرّه ایزدی از او می گریزد، امّا این شورش و نافرمانی به خاطر مردم نیازمند نیست، بلکه از سر رعونت نفس و خودپسندی و ناسپاسی است، زیرا اهورمزدا، برخلاف زئوس، «عین قدرت و دانش و منبع خیر و راستی و تقدس و تقوی است».جمشید پیشدادی که در پاره ای روایات، برادر تهمورث دیوبند است، شاهی دادورز و آباد گر و هنرآموز و آفریننده (demiurge)بو و دورانش، عهد خرّمی و آسایش و آرامش و شادمانی، چون نرم کردن آهن و ساختن زره و خفتان و تیغ و دوختن جامه و رشتن و بافتن را به مردم آموخت و گیتی را افزایش بخشید و دیوان به فرمانش گرمابه و کاخهای بلند پی افکندند و خود به دستور اهورا مزدا ور را ساخت (ورجمکرد)که در آن بهترین چارپایان و زیباترین مردمان و خوشبوترین گیاهان را گرد آورد تا از گزند سیل و طوفان سختی(دیو ملکوش)که در پایان هزاره ی هوشیدر فرا می رسید و همه چیز را نابود می کرد آسیب نبینند(۲). به شهریاری «جمشید خوب رمه، آن فرّه مندترین مردمان، آن هورچهر، آن که به شهریاری خویش، جانوران و مردمان را بی مرگ و آب و گیاهان را نخشکیدنی و خوردنی ها را نکاستنی کرد،…، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ و نه رشک دیو آفرید. پدر و پسر هر یک (به چشم دیگری )پانزده ساله می نمود(۳)».این چنین هاله ای قدیس یا جادویی -دینی، سیمای جمشید هورچهر را در برگرفته است، امّا این جمشید دلیر خوب رمه و هورچهر که بیمرگ آفریده شده بود و دیو و پری و دد و دام، فرمانبرش بودند، میرا شد چون گناه کرد و گناهش این بود که گویا برای خشنودی مردمان، به آنان گوشتخواری آموخت و دهان به دروغ آلود (۴) و به قولی دیگر، دستخوش کبر و غرور و خودستایی، لاف زد که با خدای همسان است :«جم و یونگهان نیز-که برای خشنودی خویشتن و مردمان، خداوند جهان را خوار شمرد- از این گناهکاران نام بردار است(۵)». بدین سبب فرّه یا خورنه از او گریخت و بخشی از آن به ایزد مهر رسید و بخشی به فریدون پیروز که اژی دهاک را در بند کرد و شهرناز و ارنواز دو خواهر جمشید را که اژی دهاک پس از چیرگی بر جمشید، آن خویش کرده بود، به همسری برگزید و بخشی نیز به گرشاسب دلاور که اژدهای شاخدار و اژی دهاک را در هم شکست. در پاره ای متون نیز آمده است که اژی دهاک سه پوزه ی بدآیین(ضحاک)، کوشید تا فرّه گسسته از جمشید را به چنگ آورد و نگاه دارد، امّا اتر، آذر(آتش)، پسر اورمزد، اژی دهاک را چنان بیم داد که هیولای هولناک، به ناچار واپس نشست و درپی گناهکاری جمشید و گسستن فره ازو، ایزدان و فرشتگان از پشتیبانیش دست باز داشتند و اژی دهاک بر وی چیره شد و بر قلمر فرمانروایی و خدمتکاران و خواسته و شبستانش چنگ انداخت(۶).فردوسی در شاهنامه سرگذشت شگفت جمشید را از سرنگونی تا مرگ چین روایت می کند(۷):
جهان سر به سر گشت او را رهینشسته جهاندار با فرهىیکایک به تخت مهی بنگریدبه گیتی جز از خویشتن را ندیدمنی کرد آن شاه یزدان شناس
زیزدان بپیچید و شد ناسپاسگرانمایگان را ز لشگر بخواند
چه مایه سخن پیش ایشان براندچنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهانهنر در جهان ار من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندیدجهان را به خوبی من آراستم
چنانست گیتی کجا خواستمخور و خواب و آرامتان از منست
همان کوشش و کامتان از منستبزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاستچون این گفته شد فرّ یزدان ازوی
بگشت و جهان شد پر از گفت و گویمنی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کاربه جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فرّگیتی فروزفرجام جمشید ناسپاس منی فش، بسی دردناک است. به روایت شاهنامه پس از آنکه فرّه ایزدی بر جمشید چیره شد و وی «به کژی گرایید و نابخردی»، سران شاه جوی سپاه ایران، دل از مهر شاه پرداخته به ضحاک شاه اژدها پیکر تازیان روی نهادندو
و با لشکری برگزیده از سپاهیان ایرانی و تازی به جمشید که بختش «کندرو» شده بود، تاخت و عرصه را چنان بر او تنگ کرد که شاه برگشته بخت ایران زمین، تخت و کلاه و گنج و سپاه را به ضحاک سپرد و خود گریخت و سرانجام به خواری کشته شد:
چو صد سالش اندر جهان کس ندید
برو نام شاهی و او ناپد
صدم سال روزی به دریای چی
پدید آمد آن شاه ناپاک دی
نهان گشته بود از بد اژده
نیامد به فرجام هم زو ره
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارّش سراسر به دو نیم کرد
جهانرا ازو پاک بی بیم کرد
شد آن تخت شاهی و آن دستگا
زمانه ربودش چو بیجاده کاه(۸)
داستان بد فرجام جم بنا به اوستا و کتب پهلوی و تاریخی(۹)در سر گذشت کیکاوس، شاه کیانی، همسر سودابه، پدر سیاوش و نیای کیخسرو، تکرار شده است. کاوس نیز چون جم، بیمرگ آفریده شده بود، امّا به سبب گناهکاری یعنی سرکشی و خیره سری و نافرمانی از آفریدگار، فرّه ایزدی ازو گسست و کاوس میرا شد. کاوس از ناهید خواسته بود که او را تواناترین شهریار روی زمین کند و بر مردمان و دیوان چیره سازد و ناهید کامروایش ساخت و کاوس بر هفت کشور و بر آدمیان و دیوان پادشاهی یافت، امّا دیوان بدمنش روانش را به جادوی تباه کردند و او را به شهریاری آسمان فریفتند، چنانکه کاوس دیگر به پادشاهی هفت کشور خرسند نبود بلکه سودای خام فرمانروایی بر آسمان را در سر پخت و با اهورا مزدا ستیزه آغاز کرد و سرانجام برای بر شدن به آسمان بر ستیغ کوه البرز رفت و به آسمان تاخت، امّا از سپاهش جدا ماند و خود و سپاهیانش از بلندی بر زمین فرو افتادند و کاوس از اوج سپهر سرنگون گشت و به دریای فراخ کرت (وروکش)گریخت و فناپذیر شد(۱۰).
در شاهنامه داستان آسمان پیمانی کاوس به وسوسه ی دیوان «نغز دست»چنین آمده است که:
پر اندیشه شد جان آن پادش
که تا چون شود بی پر اندر هوا
پس به پهلوهای تختی، نیزه های دراز استوار کرد و از نوک آنها، ران های بره آویخت و چهار عقاب دلاور را به تخت بست و خود بر تخت نشست و عقابان تیزپران چون گرسنه شدند به هوای ربودن گوشت، بال و پرکشیدند و تخت را از روی زمین برداشتند و تا آن حدّ که نیرو داشتند پریدند و کاوس را که به تیر و کمان قصد جنگ با آسمان داشت، به اوج فلک بردند. امّا چون بسیار بیهوده پرواز کردند خسته شده از پرواز باز ماندند و با تخت شاه نگونسار گشتند. شاه درمانده از کرده پشیمان و شرمسار شد و تشویر خورد و در بیشه ای زار و خوار به نیایش کردگار پرداخت و آمرزش خواست تا آنکه جهان آفرین بر وی بخشود و جهان پهلوان رستم نجاتش داد(۱۱)
به گفته ی کریستن سن «کوشش کاوس برای صعود به آسمان با سپاهیانی که بر ستیغ کوه البرز برد، هجوم پهلوانان عظیم الجثّه را بر خدایان در اساطیر یونانی به یاد می آورد(۱۲). همچنین ترفندش برای صعود به آسمان همانند افسانه ایست که درباره ی نمرود شاه اساطیری بابل نقل می کند که دعوی خدایی کرد و به هوای پرواز به آسمان و نبرد با خدای آسمان جای، در صندوقی بسته به چهار کرکس به آسمان بر شد و تیری از چلّه ی کمان به اوج آسمان پرتاب کرد تا خدایی را بکشد و خود دادار بی همتای آسمان و زمین شود، امّا به تقدیر حق، پشه ای در بینی وی، جای گزید و مغزش را خورد و هلاکش کرد(۱۳).
در این روایات اساطیری، جم و کاوس، هر دو بر اثر گناهکاری و ناسپاسی و کبرآوری در قبال آفریدگار و عصیان ورزیدن بر اهورا که ثمره ی فریب خوردن از وسوسه ی دیوان بود، فرّه ایزدی را از دست می دهند و چون مردمان فناپذیر، میرا می شوند و بنابراین انگیزه ای شورش عقیم شان بر اهورا، خودبینی و منی کردن و گزافه گویی و لاف برابری با خدایی زدن است نه خیرخواهی در حق مردم که به یاری آنان، نهایتاً برای جلب حمایت بیشتر خدای نیاز دارد و بنابراین، فی المثل، به گناه ربودن آتش از خدایی رشک ور و بدخواه انسان و بخشیدنش به مردم بینوا، عقوبت نمی شوند، خواصه که اهورامزدا،خدای نیکی و روشنایی و راستی و پاکی است و همانند زئوس خودکامه، بدخواه و کینه توز نیست و همراه و یار و پشتیبان انسان در پیکار با اهریمن است و ازین رو ستیزه با اهورا بی وجه است، برعکس در کیش مزداپرستی، آدمی باید همدست و هم پیمان اهورا مزدا در نبرد با اهریمن باشد. بنابراین سنجیدن جمشید و کاوس با پرومته، قیاس مع الفارق است. امّا جان کلام در این سنجش، چگونگی دستیابی انسان به آتش است که به گمانم مبیّن دوگونه جهان بینی در اساطیر یونانی و ایرانی است، امّا پیش از شرح آن معنی، بی فایده نیست که اندکی در باب اساطیر مثالی در فرهنگ ها بگوییم.
نوشته : ستاری، جلال