❗️همهی ما روزانه در معرض انرژی منفی دیگران قرار داریم. آیا راهی وجود دارد که بتوانیم انرژی منفی ذیگران را جذب نکنیم.
❗️همدردی چیزی است که تمام انسانها دارند. ما برای این کار انعطافپذیری داریم. وقتی میبینید کسی آسیب میبیند و آسیب او را تقریبا با جان و تن احساس میکنید، همدردی همان نیروی اجتماعی است که به کار میافتد.
❗️اما اگر تا به حال در ى مصاحبت با یک فرد سمی بوده باشید، میدانید چگونه این همدردی میتواند باعث شود منفینگری آنها در شما رخنه کند. پس چطور مطمئن شویم آدمهای منفی انرژی شان را برای خودشان نگه میدارند؟
?۱٫بیخیالِ توقعات شوید.
قرار نیست شما بتوانید همه را راضی کنید، پس به دنبال خوشحال کردن آدمهای سمی نباشید. منفینگری آنها از ناشادمانی نشات میگیرد، و شادمانی فقط میتواند از درونِ خودِ آنها به وجود بیاید. اگر سعی کنید آنها را خوشحال کنید، تمام چیزی که اتفاق میافتد آن است که انرژیتان تا سطح انرژی آنها افت خواهد کرد.
?۲٫منفی بودن را به زندگیتان دعوت نکنید.
محیط اطرافتان میبایست معبدتان باشد، و شما قرار نیست بخواهید اجازه بدهید آدمهای منفی به آن معبد وارد شوند. البته، بگذارید همان اطراف توقف کنند، ولی هرگز از آنها دعوت نکنید که داخل شوند و در آنجا بمانند. آنها به شما یا خانهی شما احترام نخواهند گذاشت.
?۳٫ به آنها اهمیت ندهید.
فقط منفی نگری را نادیده بگیرید. اگر به این انرژیآشامها اهمیت ندهید، چیزی از شما بیرون نخواهند کشید. و نهایتا آنها و انرژی سمیشان آنجا را ترک خواهند کرد.
?۴٫فقط مسئول خودتان باشید.
شاید جهان آدمهایی را میفرستد تا ما را بیازماید و ببیند ما از چه چیزی ساخته شدهایم. وقتی کنار آدمهایی هستید که دروغ میگویند و شما را میآزمایند، احتمال دارد واکنشتان تعیین کند که آیا آن آزمون را با موفقیت میگذرانید یا نه. شما فقط مسئول خودتان هستید
[۱۱/۲۰، ۲۲:۵۳] +۹۸ ۹۱۷ ۲۶۵ ۱۰۱۳: چند سال پیش هنگام اهدا جایزه نوبل به یک خانم او پشت تریبون فقط یک جمله بسیار کوتاه گفت:
Thanks charls
هیچکس منظور وی را متوجه نشد. و در همه اذهان فقط یک سوال بود: چارلز کیست؟ مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل فقط از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟
مدتی بعد اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود و از وی خواست منظورش را از بیان این جمله بگوید و چارلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده بود و حیرت انگیز. وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر ۳کودک که هر ۳پایین ۷سال سن داشتند.
همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود بطوریکه هر شب بایک زن به خانه می آمد و گاه با چند زن که جلوی چشم بچه هایم مواد مصرف میکردند و….
ومن از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم بلکه همپای او و دوستانش میشدم.
از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایه ها نبود هیچکدام زنده نمیماندند. تا اینکه….. یک روز همسرم مرا ترک کرد. بی هیچ توضیحی. و من تاامروز نمیدانم که کجا رفت و چرا. ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود. ….من زنی بودم که هنوز ۳۰ سالم نشده بود. الکلی و منحرف بودم. ۳فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم.
روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. به مرور کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچه هایم را اداره کردم……بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند و من تازه میفهمیدم درحق آنها چه ظلمی کرده ام. وقتی دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند منهم شروع به درس خواندن کردم و…
امروز نوبل در دستان من است. همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نکرد……اگر همسرم مرا ترک نمیکرد هرگز به توانایی هایم پی نمی بردم. چون من ذاتا انسانی تنبل و وابسته بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسر من بود.
این ماهستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده نمود.
بعضی اوقات با رفتن بعضیها میتوان فردای بهتری ساخت
مهم این است که برگها در دست کیست.