باستانشناسان و تاریخنگاران مراکز اصلی تکوین تمدن جهان کنونی را در میانرودان ( بین النهرین )، درهی نیل و کنارههای رود زرد یافتهاند و بر این باورند که آن میان رودان باستانیترین مهد تمدن آسیا و اروپا بوده است.
اقوام سومری و بابلی که در این ناحیه زندگی میکردهاند، قوهی تصور نیرومندی داشتند و از خدایان و پهلوانان خود داستانها میساختند. از استورههای بابلی میتوان به «سرگذشت خلقت»، «داستان طوفان» و «حماسهی گیلگمش» اشاره کرد. در استوره سرگذشت خلقت داستان نبردی بیان شده است که در روز ازل میان اپدهای دریای ظلمت و پیکرهای دریاهای آشفته و طوفانی با خدایان نور و الاههی نظم و آرامش اتفاق افتاد. در داستان طوفان آمده است که چون خدایان از گناه ابنای بشر به خشم آمده بودند، قصد کردند با طوفانی شدید، نوع و نژاد انسان را نابود کنند. اما خدای «آثا» که خدایی مهر بان و با بر انداختن نژاد آدمی مخالف بود این موضوع را با انسانی به نام «اوتناپیشتیم» (utnapishtim)، که با او بر سر لطف بود، در میان گذاشت و او نیز کشتی ساخت و در آن از هر موجود زنده نمونهای جای داد و از طوفان رهایی یافت. داستان حماسی دیگر یعنی داستان هبوط «عَشتَر» به سرزمین اموات نماد غیبت خدای نباتات به هنگام رسیدن زمستان و بازگشت او در آغاز بهار است.
حماسه گیلگمش
این حماسه که از استورههای قدیم بابلی است وشاید ۳۵ قرن پیش سروده شدهاست، یکی از حماسههای کامل و ادبی تاریخ باستان و کهنترین حماسهی موجود در تاریخ جهان است. گیلگمش قهرمان اصلی این داستان موجودی است که دوسوم وجود او جنبهی الاهی دارد و فقط یک سوم وجود او آدمیزاد است. او در اواسط هزارهی سوم پیش از میلاد در شهر باستانی «اروک» ستمگرانه فرمانروایی میکرد. داستان او نه به خاطر جنگها و فتوحاتش – به عنوان یک قهرمان ملی یا سیاسی – دارای اهمیت است بلکه او در مقام یک انسان و به عنوان نمادی از هر فرد جامعهی بشری دارای اعتبار است. این داستانها از پنج پاره سرود تشکیل شده است: «گیلگمش و گاو آسمانی»، «مرگ گیلگمش»، «گیلگمش و آگا پادشاه کیش»، «گیلگمش و سرزمین زندگانی» و «گیلگمش، انکیدو و جهان مردگان» سه سرود آخر را حماسهی گیل گمش مینامند. «انکیدو» موجود انسانگونهای بود که خدایان او را با خوی جانوری آفریدند تا همطراز گیلگمش باشد و گیلگمش نیروی خود را صرف درگیری با او کند و دست از ظلم و ستم بر دارد. اما سرانجام پس از درگیریهای فراوان، آن دو تبدیل به دو دوست بسیار نزدیک میشوند. اما طی سلسله حوادثی گیلگمش دوست خود را از دست میدهد در سوگ او دچار ناآرامی میشود و اندیشهی مرگ سبب میشود به جستوجوی راهی برای جاودانگی برود. پس به جستوجوی نیای خود” اوتنارپیشم ” میرود زیرا او به زندگانی جاوید رسیده است. سرانجام پس از سختیهای بسیار او را مییابد. «اوتنا» راز زندگی جاوید خود را، نقشی میداند که در طوفان بزرگ در نجات موجودات زنده ایفا کرده است. «اوتنا» از «گیلگمش» میخواهد سرنوشتی که خدایان برای انسان نوشتهاند را بپذیرد و چون او راضی نمیشود، به او گیاهی در ته دریا را توصیه میکند. «گیلگمش» گیاه را مییابد اما ماری آن را میدزدد و سرانجام «گیلگمش» با ناامیدی به قصر خویش بازمیگردد و به این نتیجه میرسد که درد مردن را جز با شادمانه گذراندن عمر نمیتوان درمان کرد و چون نمیتوان تن را جاودان کرد باید روان را جاودانه ساخت و به دنبال نام نیک رفت. حماسهی او به دستور خودش و برای عبرت آیندگان بر سنگ نوشته میشود. حماسهی «گیلگمش» از نخستین تفکرات فلسفی در باب مرگ به شمار میآید که به سبک حماسی بیان شده است.