در مسیر خودتان مى دوید ، یا دیگران ؟!

image

یک روز در یکی از جلسات آموزشی مهارتهای مدیریت کسب و کار به سبک سایکو ، فرزند یکی از مراجعینم که به تازگی مدیریت یکی از شرکتهای بزرگ پدرش را برعهده گرفته است،می گفت: ” آقای سیناتهرانی “! فلان شرکت رقیبمان پشت سر من خیلی حرف می زند. راستش را بخواهید من حتی یکبار هم مدیران آن شرکت را ندیده ام و برایم جالب است که آنها چگونه می توانند پشت سر کسی که به تازگی به مدیریت شرکت پدرش منصوب شده و شناختی نسبت به او ندارند، حرف بزنند! ”

به ایشان عرض کردم : ” این رفتارهای غیرحرفه ای در کشور ما که داعیه مسلمان بودن داریم، امری طبیعی است، اما من در طی سالها تحصیل و زندگی در کشورهای دیگر چنین رفتار غیرحرفه ای را هرگز مشاهده نکرده ام. نیمی از انرژی افراد بجای آنکه صرف رشد و تعالی خود و کشورشان شود، صرف تخریب دیگران می شود و این نشانه ضعف شخصیتی آنهاست.

سپس به او گفتم آیا تابحال فکر کرده اید، چرا اسبهای مسابقه، چشم بند می پوشند؟

ایشان پاسخ داد: “احتمالاً برای اینکه در هنگام دویدن نور آفتاب چشمانشان را اذیت نکند.”

به او عرض کردم: ” نخیر. دلیل آن این است که چشم بند باعث می شود تا یک اسب در هنگام دویدن تنها به نقطه ای در جلو تمرکز کرده و به اسبهای دیگر توجهی نداشته باشد. اسبها صدای جمعیت را می شنوند اما گوش نمی کنند و فقط در مسیرشان می دوند. شما هم اگر می خواهید همانند پدرتان مدیر توانا و موفقی باشید باید همین کار را بکنید. به هیچ کس گوش نکنید. خودتان را با کسی مقایسه نکنید، حتی با پدرتان و فقط در مسیر خودتان بدوید. این همان کاری است که من نیز در زندگی ام انجام می دهم.”

دو سال پیش دختر دانش آموزی می گفت: ” آقای سیناتهرانی! یکی از معلمانم اصلاً از من خوشش نمی آید و همیشه سعی می کند همه شاگردانش و به خصوص مرا تحقیر کند. او طوری رفتار می کند که انگار از همه نفرت دارد. این خانم معلم هرگز باور ندارد که کسی ممکن است استعداد داشته باشد. از نظر او من کله پوک هستم . یک روز که با چند نفر از دانش آموزان دیگر در راهروی مدرسه ایستاده بودیم، او مستقیماً به طرف من آمد و گفت: ” دختر! تو هرگز بجایی نمی رسی . ”

من در آن سال ماجرای چشم بند اسبها را برای آن دختر خانم تعریف کردم و سپس آموزش های لازم برای موفقیت در کنکورسراسری را به او داده و ذهنش را بسوی هدف نشانه گیری کردم. ایشان دیگر هرگز در طی آن سال تحصیلی به حرفهای منفی معلمش توجهی نمی کرد. آن دختر خانم می گفت: بعد از آنکه در رشته پزشکی دانشگاه شهیدبهشتی قبول شدم، به سراغ همان معلم رفتم و گفتم: ” یادتان می آید که می گفتید که تو هرگز بجایی نمی رسی؟ خانم معلم بدون اینکه حرفی بزند تنها با تعجب به من نگاه می کرد، سپس به او گفتم: حالا من دانشجوی پزشکی دانشگاه شهیدبهشتی تهران هستم و سپس کارت دانشجویی ام را به او نشان دادم و آنرا جلوی چشمانش به حرکت درآوردم و گفتم: حتماً شما می دانید که برای قبولی در رشته پزشکی چنین دانشگاهی چه رتبه ای باید در کنکور سراسری کسب کرد؟ ”

براستی شما دوست عزیز آیا در مسیر خودتان می دوید یا در مسیر دیگران؟

این نوشته در خواندنیها ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.