دل نوشته اى از شادروان فریدون مشیرى

بازى سنتى قایم باشک -- عکس تزئینى است

بازى سنتى قایم باشک — عکس تزئینى است


روزی همه خوبی ها و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.

ناگهان “ذکاوت” ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم …
مثلا” قایم باشک!
همه از این پیشنهاد شاد شدند.
“دیوانگی” فریاد زد:
من چشم می گذارم …
من چشم می گذارم…
و از آنجا که هیچکس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود، همه قبول کردند او چشم بگذارد
و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ….
یک…دو…سه…چهار…
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
“لطافت” خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
“خیانت” درون انبوهی از زباله پنهان شد؛
“اصالت” در میان ابرها مخفی گشت؛
“هوس” به مرکز زمین رفت؛
“دروغ” گفت من زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت!
“طمع” داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…

همه پنهان شده بودند به جز
“عشق”
که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. جای
تعجب هم نیست ..!!
همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت…
هنگامیکه دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در بوته
گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام… دارم میام…
اولین کسی را که پیدا کرد “تنبلی” بود.
زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود!
لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه،
هوس در مرکز زمین،
به جز یکی یکی همه را پیدا کرد ….
“” عشق “”

او از یافتن “” عشق “” ناامید شده بود

“حسادت” در گوشش زمزمه کرد:

باید عشق را پیدا کنی،
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد….

دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد.
اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
** او کور شده بود **
دیوانگی گفت :
من چه کردم؟
وای من چه کردم؟
چگونه می توانم تو را درمان کنم.
پاسخ داد “” عشق “”
تو نمی توانی مرا درمان کنی،
اما اگر می خواهی کاری کنی، راهنمای من شو .
و اینگونه شد که از آن روز به بعد “” عشق “” کور است و
همواره، “”” دیوانگی”””همراه و راهنمای اوست…


این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.