دو نفر در پی حقیقت بودند ، اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی.
اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد:
من شکارچی ام، حقیقت شکار من است. او راست میگفت، زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشم ها میگریخت.
اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز میگشت، دست هایش به خون آغشته بود.
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود.اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت:
خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه ای میکارم تا صبوری را بیاموزم و دانه ای کاشت، سال ها باعشق آبیاریش کرد و خورشید برآن تابید .
ز مان گذشت و هر دانه، دانه ای آفرید… گذشت زمان هزار دانه و …هزاران دانه آفرید
و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی بند و بی تیر و بی کمان.
مرد نخستین که به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن وشکیبایى را دانست .