برگرفته از کتاب «گنجینۀ آشنا ”
نوشته استاد حسین الهی قمشه اى
گاه در ژرفای دوزخ با حیوانی عجیب الخلقه روبرو می شویم که چون ضحاک دو مار حرص و جاه از دوش او رُسته و آن دو مار هر دم خواهند که مغز او را طعمۀ خود کنند و آن حیوان نادان، شهری را به خاک و خون کشیده و مغز جوانان شهر را خوراک مستمر این دو اژدهای آدمخوار کرده است.
گاه در برزخ، جهان پهلوانی را چون رستم تماشا می کنیم که با دیوهای بی شاخ ودم دست در کمر است، دیوهایی که نامشان سپید است و کارشان سیاه، عربده می کشند تا صدای حقّی را خاموش کنند و زمین و آسمان را به غبار می آلایند تا چشم ها را ببندند، امّا رستم نعره ای چون رعد بر می آورد که خواب از چشم ها و بند از دل های دیوان می برد. این فریاد است که از ورای قرون، دیوان سیه رو و سیه کار را می لرزاند.
و گاه خود را در بهشتی می یابیم که تهمورثِ دیوبند و جمشید زرّین تخت، چون سلیمان، دیوها را به خدمت آدمیان گرفته و اقلیمی ساخته اند سراسر باغ، سراسر بهار، سراسر جوانی و شادابی و سراسر شادی و دست افشانی، رهیده از هراس بیماری و گرسنگی و ایمن از هول مرگ.
بدین سان توان گفت که فردوسی دوزخ را “حاکمیت دیو بر آدمیان” و برزخ را “پیکار آدمیان با دیو” و بهشت را “پادشاهی انسان بر دیوان و ددان” دانسته است…