پدرم میگفت : در باغی زیبا چشمه ای گوارا و جانبخش وجود داشت و دیوارهای بلند گرداگرد باغ را گرفته بود، تشنه کامى دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه میکرد. او خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب شیرین به گوشش رسید. مرد از صدای آب لذت برد و تند تند خشتها را میکند و در آب میافکند!
آب فریاد زد: آهای ، چرا خشت میزنی ؟ از این خشت زدن بر من چه فایده اى به دست مى آید؟
تشنه گفت: ای آب شیرین ! در این کار دو فایده است. نخست اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مانند شنیدنِ آواى موسیقی درمان بخش است. نوای آن زندگى سازِ تن و روان آدمیان و مرده را زنده میکند. مانند صدای رعد و برقِ بهاری برای سبزه و سنبل است و پیامِ آزادی برای زندانی ! دوم اینکه من هر خشتی که برمیکنم دیوار کوتاهتر میشود و به آب شیرین نزدیک تر مى شوم و …..!
پیامِ این گفته :
شمانیز در زندگى هر بار که خشتی از غرور خود برمیکنید دیوارِ خود بینى وغرورتان کوتاهتر میشود و به آب زندگى و حقیقت نزدیکتر میشوید . هر که تشنه تر باشد تندتر خشتها را میکند. هر که عاشق ترباشد، خشتهای بزرگتری را برمیدارد !