روبن گونزالس میخواست قهرمان المپیک شود. او به قهرمانان المپیک احترام میگذاشت، چون نمونهی افرادی بودند که به آنها ایمان داشت – آنها میخواهند به هدف متعهد باشند، در راستای تحقق آن خطر کنند، شکست بخورند و آنقدر ادامه دهند تا پیروز شوند. اما خبری نبود تا اینکه روبن وارد دانشکده شد و اسکات هامیلتون را در حالت رقابت در بازیهای سال ۱۹۸۲ «سارایوو» دید و آن موقع بود که واقعاً تصمیم گرفت برای شرکت در المپیک آموزش ببیند. روبن به خودش گفت: اگر آن مرد ریزنقش میتواند آن را انجام دهد، پس من هم میتوانم! من هم در المپیک بعدی شرکت میکنم! این معاملهای تمام شده است. فقط باید یک رشتهی ورزشی پیدا کنم.
بعد از اینکه کمی در مورد ورزشهای المپیک تحقیق کرد، تصمیم گرفت ورزشی را انتخاب کند که توانایی و قدرتش را داشته باشد. او میدانست ورزشکار خوبی است، اما نه یک ورزشکار بزرگ. قدرت روبن در پشتکار و استقامتش بود. او هرگز از چیزی دلسرد نمیشد. در حقیقت او در دبیرستان لقب بولداگ را بابت این ویژگیاش کسب کرده بود. میدانست باید ورزشی خشن پیدا کند، ورزشی که در آن استخوان خرد کند، ورزشی که خیلیها از زیر آن شانه خالی میکردند. به این طریق ممکن بود بتواند همهی رقبا را خسته و از میدان به درکند! بالاخره در لوژ قرار گرفت.
سپس به قسمت توضیحات ورزشی نامه نوشت (این قبل از زمانی بود که اینترنت وجود داشته باشد) و پرسید: «کجا یاد میدهند که چطور میتوان به قسمت لوژ و درجهی عالی هر کاری رسید؟» آنها جواب دادند: «لیک پلاسید، نیویورک، جایی که در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۸۰ المپیک برگزار شد. در آنجا باید پیگیرش باشی.» روبن گوشی تلفن را برداشت و به لیک پلاسید زنگ زد.
«من ورزشکاری هستم اهل هوستون و میخواهم یاد بگیرم که چطور میتوانم در عرض چهار سال در المپیک شرکت کنم. آیا به من کمک میکنید؟»
مردی که تلفن را جواب داده بود، پرسید: «چند سالتان است؟»
«بیستویک سال.»
«بیستویک؟ سن شما خیلی بالاست. شما ۱۰ سال دیر آمدید. ما از ده سالگی افراد، آمادهشان میکنیم. فراموشش کن.»
اما روبن نمیتوانست آن را فراموش کند و شروع به شرح داستان زندگی خود برای مرد کرد تا بلکه بتواند او را راضی کند و مقداری برای خودش زمان بخرد. در میان حرفهایش گفت که او در آرژانتین به دنیا آمده است. ناگهان مردی که آن طرف خط تلفن بود، هیجانزده شد. «آرژانتین؟ چرا این را از اول نگفتید؟ اگر در مسابقات آرژانتین شرکت کنید، کمکتان میکنم.» ورزش لوژ در شرف انقضا بود، چون کشورهای زیادی برای رقابت در سطح بینالمللی در این ورزش شرکت نمیکردند. «اگر میخواهید در مسابقات آرژانتین شرکت کنید، ما تا حدودی میتوانیم شما را جزو ۵۰ شرکت کنندهی سطح بالای جهان قرار دهیم، که همان چیزی است که شما برای شرکت در المپیک به آن نیاز دارید و این، یک کشور دیگر به شرکتکنندگان اضافه میکند و آن را به ورزش قویتری تبدیل میکند. اگر این کار را بکنید، به تیم امریکا کمک کردهاید.» سپس اضافه کرد: «قبل از اینکه این همه راه را تا لیک پلاسید بیایید، باید دو چیز را بدانید: اول، اگر میخواهید کاری مطابق سن خود انجام دهید و میخواهید آن را فقط در عرض چهار سال انجام دهید، بیرحمی خواهد بود. از هر ده نفر نه نفرشان جا میزنند. دوم، باید در این راه استخوان خرد کنید.»
روبن با خودش گفت: خوب است! این با طرح من تطابق دارد. من جا نمیزنم. هرچه سختترباشد، برای من آسانتراست.
چند روز بعد روبن گونزالس در خیابان اصلی لیک پلاسید قدم میزد و به دنبال مرکز آموزش المپیک ایالات متحد میگشت. روز بعد، او در کلاس چهارده نفری مبتدیانی بود که قصد داشتند در المپیک شرکت کنند. روز اول وحشتناک بود. حتی خارج شدن از گروه به ذهنش آمد، اما با کمک دوستش دوباره به رویای المپیک متعهد شد و با وجودی که هر چهارده نفری که وارد جلسه شده بودند، قبل از پایان اولین دوره آن را رها کردند، روبن دورهی آموزش تابستان را تکمیل کرد. چهار سال طاقتفرسا سپری شد، وقتی روبن گونزالس در سال ۱۹۸۸ به مراسم افتتاحیهی المپیک زمستانی کالگاری قدم گذاشت، رویایش را شناخت. دوباره در سال ۱۹۹۲ به آلبرتویل و سالت لیک سیتی برگشت تا در بازیهای زمستانی سال ۲۰۰۰ شرکت کند. چون روبن گونزالس فوراً برای دستیابی به رویای خودش اقدام کرد، سه بار قهرمان المپیک شد.