ترا سبحه مرا پیمانه ، ای شیخ
ترا وردِ سحرگاهی و ما را
همه شب نالۀ مستانه ، ای شیخ
زنخ کم زن که در گوش من آید
همه افسون تو افسانه ، ای شیخ
زبانی آتشین چون شمع دارم
مپر گردم تو چون پروانه، ای شیخ
ترا کوه و مرا کانی است در کوه
ترا دانه مرا دُردانه ، ای شیخ
مرا با گردش پیمانه پیمان
ترا با سبحۀ صد دانه ، ای عشق
مرا با بیدل و دیوانه خوشتر
ترا با عاقل و فرزانه ، ای شیخ
عجایب ها ببینی گر نهی چشم
یکی بر روزن این خانه ، ای شیخ
یک امشب را به کوی می فروشان
شوی مهمان رندان یا نه ، ای شیخ !؟
“شادروان حاج میرزا حبیب خراسانی “