شادروان استاد مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۰۷ دیده به جهان گشود. پدر او که علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به ایران آمد و شناسنامه ایرانی گرفت، از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث به معنی برادران سهگانه گذاشتند.
اخوان در سال ۱۳۲۶ در هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد. سپس وارد رشته ی ادبیات دبیرستان شاهرضا شد و در آغاز دهه بیست زندگیش به تهران آمد و پیشه آموزگاری را برگزید و برای تدریس به یکی از روستاهای ورامین رفت . در سال ۱۳۲۹ با دختر عمویش ” ایران (خدیجه) اخوان ثالث ” ازدواج کرد.
مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد. اکثر شعرهای اغنون در قالب کلاسیک سروده شده است.
آرزو
من با تو نگویم که تو پروانه ی من باش
چون شمع بیا روشنی ِ خانه ی من باش
در کلبه ی ما رونق اگر نیست، صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه ی من باش
من یاد تورا سجده کنم، ای صنم اکنون
برخیز و بیا خود بت ِ بتخانه ی من باش
من شانه زنم زلف ِ تورا و تو بدان زلف
آرایش ِ آغوش ِ من و شانه ی من باش
اخوان در سال ۱۳۳۳ برای دومین بار به اتهامی سیاسی زندانی شد. پس از آزادی از زندان در ۱۳۳۶ به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد. اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار دومین دفتر شعرش، زمستان، در سال ۱۳۳۶، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد کودتای ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوه سرایندگی او آشنا شد. و شاهکاری چون زمستان را خلق کرد.
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
اخوان در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی ایران به کار پرداخت. در سال ۱۳۵۶ در دانشگاههای تهران، ملی و تربیت معلم بهتدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد. در سال ۱۳۶۰ بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته و به عبارتی بازنشانده شد.
در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در چهارم شهریور ماه همان سال از دنیا رفت طبق وصیت وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایههای حماسی را در شعرش به کار میگیرد و جنبههایی از این درونمایهها را به استعاره و نماد مزین میکند.
به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیامآوری روی آورده است.استاد اخوان در تعریف شعر چنین می گویند: شعر محصول بیتابی انسان در لحظاتی است که در پرتو شعور نبوت قرار میگیرد .
و از نظر عقیدتی آمیزهای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالتخواهانه پدید آوردهاست و در این راه گاه ایراندوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کردهاست.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفتهاست: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را میشناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است…. گهگاه فریادی و خشمی نیز داشتهام.»
شعرهای اخوان در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازهای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعهای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در همنسلان او و نسلهای بعد گذاشت.
اخوان در جایی گفت نه در صدد خلق سبک تازهای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد… من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفتهام که میکوشم اعصاب و رگ و ریشههای سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم….»
اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.
شعر زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شدهاست. به گفته استادِ در گذشته شادروان غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس میکند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداختهاست.
هیچم و چیزی کم
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از اهل عالم هیچیم و چیزی کم
غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد
پس زنده باش مثل شادی غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما هیچیم و چیزی کم
رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها بسیاردیدم
که اینک روشنایی خرده خواهد شد
کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایی را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت ، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند…
از بام پایین آمدم آرام
همراه با مشتی غم و شادی
وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم
گفتیم بنشینم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ما
مثل بچه آدم
آنگه نشستیم و بی خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.
قسمتی از “تو را ای کهن بوم بر دوست دارم”
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم – ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا – ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران – ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان – بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من – هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب – نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم – عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم – هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پیغمبر باستانت – که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر – ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند – من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست – مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود – من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد – ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست – از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت – نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار – که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد – من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت – فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت – چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر – هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب – همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل – همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را – که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را – چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار – از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
خیام، خشم و خروشی که جاوید – کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد – که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته شمس، شور و شراری – که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ وز نظامی – همه شور و شعر وسمر دوست دارم
روانش شاد باد .