سرزمین من ایران

 

image

 در ایران چیزهایى هست که ساده از کنارشان میگذریم  در هیچ کجاى دنیا نمى توانید این زیبایى هارا ببینید اگر مدتى  از ایران دور باشید، این نکات زیبا بیشتر خود را نشان میدهند

امروز با همسرم به کوهپیمایى در دارآباد رفتیم. 

نیمه هاى راه گروهى زن و مرد با سن هاى  کم و زیاد نشسته بودند. 

مردى  با موهاى  سپید و صدایى بسیار زیبا، داشت ترانه میخواند و بقیه هم با او دم گرفته بودند. 

آنقدر جو گیرنده اى بود که ماهم نشستیم و با خواننده دم گرفتیم. 

وقتى ترانه شادتر شد، جوانى خوش تیپ بلند شد و شروع کرد به رقصیدن. 

خواستم فیلمى بگیرم، فکر کردم شاید دوست نداشته باشند. 

در اینحال فکر میکردم کجاى  دنیا چنین حالت و جوى را میشود دید؟

برگشتیم در قهوه خانه ساده بالاى کوه، سفارش املت دادیم. 

کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در Facebook ملاقات کنید. 

بازفکر کردم در کجاى دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشى پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟ 

چون من تا حدى  دنیا دیده هستم، به تجربه میگویم: هیچ کجا..

هنگام برگشتن خانمى با مانتو و روسرى و ظاهرى مرتب در حال فروختن گل بود. 

آنقدر ظاهر با کلاسى داشت که براى  خرید گل پنجره را باز کردیم. 

شخصیت با وقارى داشت. 

وقتى گفتیم به شما نمى آید گل بفروشید، با کلامى تکان دهنده گفت: 

بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگى را باید با شرافت گذروند. 

کجاى دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟

به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایى  را نخریده است.

به سوپرى نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست. 

گفتم ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایى که خریده بودم کم نبود،

مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامى  جدى و قاطع کالا را به من داد. 

تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجاى دنیا چنین اعتمادى به یک غریبه وجود دارد؟ 

تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله اى بود؟

شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم، یکباره صداى آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد. 

در کوچه نوازنده اى با زیباترین حالت و مهارتى خاص مینواخت. 

به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم. 

یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودى قشنگی که میزنی. 

با رضایت پولى به او داد و رفت…حساب کردم دیدم پولى که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبى دارد. 

در کجاى  دنیا کسى  میتواند در کوچه اى سرودى را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.

میتوان همه رخدادهاى بالا را منفى دید. 

چرا باید خانمى با وقار گل بفروشد..؟

چرا فردى که به کامپیوتر وارد است باید بالاى کوه املت درست کند..؟ 

چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد…؟؟ و از این دست نگاههاى منفی که خیلى ها دارند.. 

اما هیچ راه حلى هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلى  حل خواهد شد؟ 

و آیا نگاههای منفى ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟ 

من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.

بعضى از ما چیزهایى را برای خودمان ذهنى  کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند.. 

و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمى بیند و ذهن ما درک نمیکند. 

مثلا آدمها را به دو گروه “باکلاس” و” بى کلاس” تقسیم کرده ایم..!

ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.

حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل…، چه تمام شدن بنزین، چه خرابى ماشین… 

امتحان کنید حتى یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند 

و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت… کدام با کلاس ترند؟

 

میتوانید به رخدادهای یکروز عادى از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.

 

این نوشته در خواندنیها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.