شبِ آخر

دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشَن را بیش‌تر با پژوهش‌هایش در پهنه ادب فارسی می‌شناسند، ولی این حقوق‌دان و قاضی پیشین، شعر هم می‌سرود و دست به نقد و ترجمه هم دارد. سروده‌ای قدیمی را از او زمزمه می‌کنیم.

image

شب آخِر، دوان دوان رفتم
تا ببینم به آخِرین بارش
نرم‌‌ نرمک زدم به در، انگشت
کردم از خواب ژرف، بیدارش
شب مهتابی غم‌‌‌انگیزی
ماه، آهسته در چَمیدن بود
اندکی سرد و اندکی دل‌کش
باد پاییز در وزیدن بود
آمد آسیمه‌سر، بُرون ز اتاق
لرز لرزان و مست و برهنه‌‌پا
گفت با ناله‌‌وار آوایی:
«راستی، رای رفتن است تو را؟»
مانده عریان بُرون ز جامه‌ی خواب
آن بَر و بازوان و دوش سپید
اندر آغوش ماه‌تابِ خزان
از دم باد سرد می‌لرزید
اشک گردنده، حلقه بسته به چشم
شرم بر گونه‌های سوزانش
تنگ در گردنم حَمایل کرد
ناگهان، بازوانِ عریانش
لحظه‌ای چند خیره ماند و خموش
نگه خویش بر نگاهم بست
آه، دیدم که آن نگه می‌گفت:
«رشته‌ی وصل ما گسست، گسست»
گفتمش: «نازنین، خداحافظ!»
لیک او خیره ماند و هیچ نگفت
موجی از گیسوان خود بگشود
و اندر آن، مهر و درد را بنهفت
چهره‌ای روی چهره‌ای افتاد
تپش هر دو دل فزون‌تر شد
بازوانی فشرد و کرد رها
اشکی افتاد و گونه‌ای تر شد

محمدعلی اسلامی نُدوشَن

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.