بیمارِ عشق

 

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود

کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام

فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم

چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود

روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش

دیدم که خبرها همه از بی خبری بود

بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز

یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق

شبها همه در عهده ی آه سحری بود

از  ”  شادروان فرخى یزدى ” 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.