در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست که کسی را بیابیم که تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه کردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانهام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن کوچک اندامى را دیدم که با خوشرویی و لبخند به من نگاه میکرد.
او گفت: “سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و چهار سال دارم، آیا میتوانم تو را در آغوش بگیرم؟”
پاسخ دادم: “البته که میتوانید”، و او مرا در آغوش خود فشرد.پرسیدم: “چطور شما در سن جوانی به دانشگاه آمده اید !؟”
به شوخی پاسخ داد: “من اینجا هستم تا یک شوهر پولدار پیدا کنم، ازدواج کرده یک جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم.”
پرسیدم: “نه، جداً چه چیزی باعث شده؟” کنجکاو بودم که بفهمم چه انگیزهای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.به من گفت: “همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، این فرصت را دارم.”
پس از کلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدیم و در یک کافه گلاسه سهیم شدیم، ما به طور اتفاقی دوست شده بودیم، برای سه ماه ما هر روز با هم کلاس را ترک میکردیم، او در طول یکسال شهره کالج شد و به راحتی هر کجا که میرفت، دوست پیدا میکرد، او عاشق این بود که به این لباس درآید و از توجهاتی که سایر دانشجویان به او مینمودند، لذت میبرد، او اینگونه زندگی میکردتادوران دانشگاه پایان یافت .
در مراسم پایان تحصیلى ما از رز دعوت کردیم تا براى ما سخنرانی نماید، من هرگز چیزی راکه اوگفت فراموش نمیکنم :
او گفت “ما بازی را متوقف نمیکنیم چون که پیر شدهایم، ما پیر میشویم زیرا که از بازی دست میکشیم، تنها یک راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجودارد ، شما باید بخندید و هر روز از کارتان رضایت پیدا کنید.”
“ما عادت کردیم که رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست میدهیم، میمیریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه میزنند که مرده اند و حتی خود نمیدانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد کردن وجود دارد، اگر من که هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یکسال در تخت خواب و بدون هیچ کار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هرکسی میتواند پیر شود، و وبراى آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد کردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است.””متأسف نباشید، یک فرد سالخورده معمولاً برای کارهایی که انجام داده تأسف نمیخورد، او به سخنرانی اش با ایراد «سرود شجاعان»پایان بخشید و از فرد فرد ما دعوت کرد که سرودرا باهم بخوانیم و آنها را در زندگی خود پیاده نماییم .
او به ما آموخت هیج وقت براى شاد زندگى کردن دیر نیست !